شعری از لیلا صادقی برای کیان پیرفلک

شعری از لیلا صادقی برای کیان پیرفلک

دکتر لیلا صادقی – ایران تن تو رفته است اما تن تو نرفته است بیشتر از هر وقت دیگری نرفته است تن تو خیابان تن تو شيشه گلوله تن تو باران و رنگين‌كمانى كه ناخداى آسمان تن تو نرفته است بیشتر از هر وقت دیگری که مادر بر مزار پسری نرفته است تن تو با یخ‌هایی كه می‌شوند بخار برای فروریختن ذره‌های تنت با باران روی سر تک‌تک من، شما، ایشان تن تو رفته است…

بیشتر بخوانید

شعرهایی از رضا کاظمی برای کیان پیرفلک

شعرهایی از رضا کاظمی برای کیان پیرفلک

رضا کاظمی – ایران    ۱ آه پسرک! پسرکِ سبزهای سرخ و سرخ‌های شکفته بر خیابان، آیا در زندگیِ دیگر دوباره پرنده‌ای خواهی شد آوازخوانِ کوچه‌های آزادی؟ آیا در زندگیِ دیگر فصل پاییز ماهی به‌نام «آبان» خواهد داشت این‌گونه که زین پس تمام فصل‌های ما پاییز و ماه‌های ما آبان؟! آه پسرک! پسرکِ سرخ‌های جاری بر رودِ سبزِ خیابان، تو دیگر برای همیشه بخواب ما جای تو برای همیشه زندگی می‌کنیم و از شرم می‌میریم!  …

بیشتر بخوانید

داستانی رئال که به شکلی سورئال بیان شده است – یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوری‌علا

داستانی رئال که به شکلی سورئال بیان شده است – یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوری‌علا

یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوری‌علا، از مجموعه‌داستان «مثل من»، انتشارات سندباد، لس‌انجلس (این داستان را در اینجا بخوانید) نیکی فتاحی – ونکوور این داستان، در بیست صفحه، روایتگر زندگی زن نویسنده‌ای‌ است که برای ناشناس‌ماندن، کارهایش را با نام مستعار «درخشنده حق‌دوست» منتشر می‌کند. او زنی ا‌ست با خاستگاه فرهنگی مرد‌سالار و زن‌ستیز، که تمام زخم‌ها و ضعف‌هایش را با خود یدک ‌می‌کشد و مجبور است با آن‌ها کنار بیاید. اما آیا…

بیشتر بخوانید

مثل من* – داستان کوتاهی از پرتو نوری‌علا

مثل من* – داستان کوتاهی از پرتو نوری‌علا

پرتو نوری‌علا (درخشنده حق‌دوست)۱ – آمریکا حال که به صفحات پایانیِ داستانش نزدیک می‌شوم بیش‌ازهمیشه باور دارم که سراسر آن دروغی بیش نیست. گمان می‌کردم مرا یا به‌سخن دقیق‌تر نامم را آفریده است تا در پس آن آسوده‌تر سخن بگوید. اما اینک دریافته‌ام که او را از خویشتن خویش رهایی نیست. پیش از آنکه رشد کنم و ببالم، یکی دو داستان کوتاه را با نام من به دست انتشار سپرده بود و گمان می‌کرد در…

بیشتر بخوانید

چند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) برای نگین عبدالملکی، ژینا امینی و دیگر جانباختگان جنبش «زن، زندگی، آزادی» 

چند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) برای نگین عبدالملکی، ژینا امینی و دیگر جانباختگان جنبش «زن، زندگی، آزادی» 

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ روزی نامت نگین هر انگشتری می‌شود زن و مرد دست روی سینه‌هایشان می‌گذارند تا به خیابان بگویند: این نام خاطرت هست!؟ که خون جوانش سنگ‌فَرشَت شده بود…  ۲ پاییز را به رخ بهار نکشید در زردترین روزها او سبزترین برگ است همراه با شاخه‌گلی سرخ ۳ رنگ مادر پرید از قاصدکی که پشت پنجره دید نکند دخترک گلم زیبایی‌اش در سنگ‌فرش خیابان آماج تیرهای حقارت شده و زلف‌های پریشانش…

بیشتر بخوانید

مروری بر رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو – ابلیس سفید کوری و مرهمِ زنان بر چشم بیمار جهان

مروری بر رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو – ابلیس سفید کوری و مرهمِ زنان بر چشم بیمار جهان

مهرخ غفاری مهر – ونکوور شاید هر کدام از ما بارها و بارها سایهٔ «ابلیس سفید» را در جای‌جای جهان درون و بیرون خویش حس کرده باشیم. کابوس وحشتناکی که ما را وادار می‌کند از خود بپرسیم: من واقعی کیست؟ اجتماعی که در آن زندگی می‌کنیم چه مختصاتی دارد؟  ژوزه ساراماگو* در رمان کوری آیینه‌ای شفاف در برابر خواننده می‌گذارد و با هنرمندی نویسنده‌ای توانا عصارهٔ تجربهٔ هستی‌شناختی خویش را در یک روایت داستانی می‌ریزد. نویسنده با تخیل…

بیشتر بخوانید

گزارشی از «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن آلمان

گزارشی از «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن آلمان

 درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور کارگاه هفتگی داستان‌نویسی در تاریخ یکم نوامبر ۲۰۲۲، تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، میزبان میهمانی ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن برلین، بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و نزدیک به ۳۰ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگی‌های لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستان‌نویسی ونکوور» بر عهده داشتند.  در قسمت اول این جلسه به بررسی…

بیشتر بخوانید

پدر، پسر، روح‌القُدُس – داستان کوتاهی از بهرام مرادی

پدر، پسر، روح‌القُدُس – داستان کوتاهی از بهرام مرادی

بهرام مرادی – آلمان زنم تانترائیست شده. لباس‌های رنگی می‌پوشد و بوی عطرِ هندی می‌دهد. دخترم لبا‌سِ سیاه و بلند می‌پوشد و لبانش را ماتیکِ سیاه می‌زند، دورِ گردنش قلاده‌ای دارد با خارهای آهنی، تو صورتش جایی نمانده که پیرسینگ آویزان نکرده باشد؛ جاهای دیگرش را نمی‌دانم. من خودم هنوز به‌قولِ زنم هیچ‌کاره‌‌ام. پسرم هم هنوز هیچ‌کاره ا‌ست؛ البته هنوز، چون با وجودِ تمهیداتِ من، هیچ‌ هم معلوم نیست بالاخره برای خودش کاره‌ای نشود. وقتی…

بیشتر بخوانید

مروری بر کتاب «ملت عشق» نوشتهٔ الیف شافاک

مروری بر کتاب «ملت عشق» نوشتهٔ الیف شافاک

مهرخ غفاری مهر – ونکوور الیف شافاک۱، نویسندهٔ بریتانیایی-ترکیه‌ای، متولد اکتبر سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه است. شافاک یا شفق در فارسی، کودکی و نوجوانی پرفرازونشیبی را از سر گذراند. او که بعد از جدایی پدر و مادرش، بیشتر دوران کودکی خود را نزد مادربزرگ مادری‌اش گذراند، با دشواری‌های فرهنگی مانند تفاوت زبانی، تبعیض، دراقلیت‌بودن، هم به‌خاطر زبان و هم به‌خاطر زن‌بودن، و… مواجه شد و درس‌های فراوان از آن‌ها گرفت. در نوجوانی همراه مادرش که دیپلمات بود…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – خیلی‌ها خواستند بروند و نتوانستند

در جست‌و‌جوی بهشت – خیلی‌ها خواستند بروند و نتوانستند

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران خبر دستگیری‌اش را توی فضای مجازی می‌خوانم و هشتگ‌هایی را که برای آزادی‌اش زده‌اند. این روزها مدام خبر دستگیری می‌خوانیم. تازه باید امیدوار باشیم که خبر دستگیری باشد و نه مرگ. به نجات آن که دستگیر شده امیدی هست. اما آن که مرده را چگونه می‌توان نجات داد؟ به عکسش نگاه می‌کنم و با خودم می‌گویم چقدر قیافه‌اش برایم آشناست….

بیشتر بخوانید
1 10 11 12 13 14 59