چند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) برای نگین عبدالملکی، ژینا امینی و دیگر جانباختگان جنبش «زن، زندگی، آزادی» 

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور

۱

روزی نامت

نگین هر انگشتری می‌شود

زن و مرد

دست روی سینه‌هایشان می‌گذارند

تا به خیابان بگویند:

این نام خاطرت هست!؟

که خون جوانش

سنگ‌فَرشَت شده بود… 

۲

پاییز را

به رخ بهار نکشید

در زردترین روزها

او سبزترین برگ است

همراه با شاخه‌گلی سرخ

۳

رنگ مادر پرید

از قاصدکی که

پشت پنجره دید

نکند دخترک گلم

زیبایی‌اش

در سنگ‌فرش خیابان

آماج تیرهای حقارت شده

و زلف‌های پریشانش

حسرتِ کرکسان… 

۴

پاییز

اشک‌های مادران را

برگ‌به‌برگ

پاک می‌کند

۵

شباهنگام!

دختری خسته

کفش‌های خورشید را

به پا می‌کند

تا تاریکی راه را برای

کاروان‌ها

روشن نگه دارد

۶

هم‌وطن

شلیک نکن!

هر نشانه

رؤیایی مشترک

از من و توست

۷

ساعت‌ها بغض کرده‌اند

که از چه رو این پروانگان را

که وقت کوچشان نیست

برگ زردی 

بر شانه‌هایشان می‌نشانید

بی‌آنکه بدانید

بهار با این پروانه‌ها زیباست

۸

دختران میهنم

فرش خون پهن می‌کنند

بر سنگ‌فرش خیابان

تا به استقبال گل سرخ بروند

در خانهٔ پاییزی

که بهار به مهمانی‌اش نشسته است

۹

با شلیک هر گلوله

ابرهای بغض

باران بلا نازل می‌کنند

و پروانه‌های ابریشم

از پیله بیرون نمی‌آیند 

 

ارسال دیدگاه