یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوریعلا، از مجموعهداستان «مثل من»، انتشارات سندباد، لسانجلس (این داستان را در اینجا بخوانید) نیکی فتاحی – ونکوور این داستان، در بیست صفحه، روایتگر زندگی زن نویسندهای است که برای ناشناسماندن، کارهایش را با نام مستعار «درخشنده حقدوست» منتشر میکند. او زنی است با خاستگاه فرهنگی مردسالار و زنستیز، که تمام زخمها و ضعفهایش را با خود یدک میکشد و مجبور است با آنها کنار بیاید. اما آیا…
بیشتر بخوانیدادبیات
مثل من* – داستان کوتاهی از پرتو نوریعلا
پرتو نوریعلا (درخشنده حقدوست)۱ – آمریکا حال که به صفحات پایانیِ داستانش نزدیک میشوم بیشازهمیشه باور دارم که سراسر آن دروغی بیش نیست. گمان میکردم مرا یا بهسخن دقیقتر نامم را آفریده است تا در پس آن آسودهتر سخن بگوید. اما اینک دریافتهام که او را از خویشتن خویش رهایی نیست. پیش از آنکه رشد کنم و ببالم، یکی دو داستان کوتاه را با نام من به دست انتشار سپرده بود و گمان میکرد در…
بیشتر بخوانیدچند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) برای نگین عبدالملکی، ژینا امینی و دیگر جانباختگان جنبش «زن، زندگی، آزادی»
خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ روزی نامت نگین هر انگشتری میشود زن و مرد دست روی سینههایشان میگذارند تا به خیابان بگویند: این نام خاطرت هست!؟ که خون جوانش سنگفَرشَت شده بود… ۲ پاییز را به رخ بهار نکشید در زردترین روزها او سبزترین برگ است همراه با شاخهگلی سرخ ۳ رنگ مادر پرید از قاصدکی که پشت پنجره دید نکند دخترک گلم زیباییاش در سنگفرش خیابان آماج تیرهای حقارت شده و زلفهای پریشانش…
بیشتر بخوانیدمروری بر رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو – ابلیس سفید کوری و مرهمِ زنان بر چشم بیمار جهان
مهرخ غفاری مهر – ونکوور شاید هر کدام از ما بارها و بارها سایهٔ «ابلیس سفید» را در جایجای جهان درون و بیرون خویش حس کرده باشیم. کابوس وحشتناکی که ما را وادار میکند از خود بپرسیم: من واقعی کیست؟ اجتماعی که در آن زندگی میکنیم چه مختصاتی دارد؟ ژوزه ساراماگو* در رمان کوری آیینهای شفاف در برابر خواننده میگذارد و با هنرمندی نویسندهای توانا عصارهٔ تجربهٔ هستیشناختی خویش را در یک روایت داستانی میریزد. نویسنده با تخیل…
بیشتر بخوانیدگزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن آلمان
درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور کارگاه هفتگی داستاننویسی در تاریخ یکم نوامبر ۲۰۲۲، تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، میزبان میهمانی ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن برلین، بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و نزدیک به ۳۰ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور» بر عهده داشتند. در قسمت اول این جلسه به بررسی…
بیشتر بخوانیدپدر، پسر، روحالقُدُس – داستان کوتاهی از بهرام مرادی
بهرام مرادی – آلمان زنم تانترائیست شده. لباسهای رنگی میپوشد و بوی عطرِ هندی میدهد. دخترم لباسِ سیاه و بلند میپوشد و لبانش را ماتیکِ سیاه میزند، دورِ گردنش قلادهای دارد با خارهای آهنی، تو صورتش جایی نمانده که پیرسینگ آویزان نکرده باشد؛ جاهای دیگرش را نمیدانم. من خودم هنوز بهقولِ زنم هیچکارهام. پسرم هم هنوز هیچکاره است؛ البته هنوز، چون با وجودِ تمهیداتِ من، هیچ هم معلوم نیست بالاخره برای خودش کارهای نشود. وقتی…
بیشتر بخوانیدمروری بر کتاب «ملت عشق» نوشتهٔ الیف شافاک
مهرخ غفاری مهر – ونکوور الیف شافاک۱، نویسندهٔ بریتانیایی-ترکیهای، متولد اکتبر سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه است. شافاک یا شفق در فارسی، کودکی و نوجوانی پرفرازونشیبی را از سر گذراند. او که بعد از جدایی پدر و مادرش، بیشتر دوران کودکی خود را نزد مادربزرگ مادریاش گذراند، با دشواریهای فرهنگی مانند تفاوت زبانی، تبعیض، دراقلیتبودن، هم بهخاطر زبان و هم بهخاطر زنبودن، و… مواجه شد و درسهای فراوان از آنها گرفت. در نوجوانی همراه مادرش که دیپلمات بود…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – خیلیها خواستند بروند و نتوانستند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران خبر دستگیریاش را توی فضای مجازی میخوانم و هشتگهایی را که برای آزادیاش زدهاند. این روزها مدام خبر دستگیری میخوانیم. تازه باید امیدوار باشیم که خبر دستگیری باشد و نه مرگ. به نجات آن که دستگیر شده امیدی هست. اما آن که مرده را چگونه میتوان نجات داد؟ به عکسش نگاه میکنم و با خودم میگویم چقدر قیافهاش برایم آشناست….
بیشتر بخوانیدشعرهایی از رضا کاظمی برای مهسا (ژینا) امینی
رضا کاظمی – ایران ۱ پرنده از روزن نور گذشت آزادیاش را پر کشید و تمام حجم قفس ماند برای ما ۲ خاک را اگر بشکافی نگاهت هنوز ستارهٔ سَحَر است که با ما حرف میزد و میان دستانت هنوز پرندهٔ آوازی که بهار را آیه به آیه تفسیر میکرد. خاک را اگر بشکافی کدورت از شب میریزد ملال از روز غربت و تنهایی از ما. * * * آه، خاک را اگر بشکافی!…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – بهای ماندن سنگین است
آرام روانشاد – ایران تقریباً چهار سال است که اینجا برایتان از مسافرانی مینویسم که در جستو جوی بهشتاند. هر کدام برای رفتن و کَندن از وطن دلیلی دارند. اما یکچیز در بین تمام آنها مشترک است و آن اینکه اینجا را جهنم میبینند. فکرش را بکنید؛ خاکت را، جایی را که عزیزانت هستند، برایت مثل جهنم کنند. بعد تو در پی بهشتی باشی که آنسوی آبهاست. برای همین اسم مطلب را گذاشتم در جستوجوی بهشت. …
بیشتر بخوانید