مروری بر رمان جنگ آخر زمان اثر ماریو بارگاس یوسا، ترجمهٔ عبدالله کوثری

به‌مناسبت ۲۸ مارس زادروز این نویسندهٔ معاصر نامی

مهرخ غفاری مهر – ونکوور

قصه‌ها در تاریخ تکرار می‌شوند و واقعیت‌های تاریخی در افسانه‌ها زنده می‌مانند. انسان با زبان برای خویشتن دنیایی می‌آفریند و دیگری دنیایش را ویران می‌کند. تاریخ و قصه‌ها هر دو، جنگ و گریز آدمی است با دیگری، در خود و در برابرش. از آن زمان که بشر خود را اندکی شناخت، هزاران سال قبل از میلاد مسیح، در اسطوره‌های همهٔ اقوام از هند و ایران و تمدن بین‌النهرین تا یونان و روم، انسان با جنگ درگیر بود و هنوز هم است: از اولین داستان‌های پیدایش، از هابیل و قابیل و برادرکشی تا امروز و جنگ روسیه با اوکراین. نشانه‌ها و وعده‌های جنگ آخر زمان را می‌توان در داستان‌های قوم یهود و در کتاب‌های مقدس نیز یافت: « به امر خدا برای قوم تو و شهر مقدس تو هفتاد هفته طول خواهد کشید تا طبق پیشگویی انبیا فساد و شرارت از بین برود، کفارهٔ گناهان داده شود، عدالت جاودان برقرار گردد و قدس‌القدس دوباره تقدیس شوددانیال آیهٔ ۲۴. و کمی بعد‌تر می‌خوانیم: « آخر زمان مانند طوفان فرا خواهد رسيد و جنگ و خرابي‌ها را که مقرر شده، با خود خواهد آورد» دانیال آیهٔ ۲۷، ص ۱۳، پی‌دی‌اف کتاب کامل تورات فارسی، ص ۸۰۶

ماریو بارگاس یوسا (Mario Vargas Llosa) نویسندهٔ متولد پرو، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبی و بسیاری جوایز دیگر، در رمان جنگ آخر زمان با نگاهی به گذشتهٔ انسان، به جستجوی ریشه‌های جنگی می‌پردازد که در قرن نوزدهم در برزیل درگرفت و ده‌ها هزار نفر در آن جان باختند. جنگی که شاید بنیان آن ناتوانی هر دو طرف در درک خود و درک دیگری بود. یوسا سه سال بر روی این اثر کار کرد و به جستجوی روستا به روستا در ایالت باهیا و مخصوصاً در منطقهٔ کانودوس (Canudos) پرداخت تا ببیند ارتش جمهوری تازه‌شکل‌گرفتهٔ برزیل چرا و با چه کسانی به نبردی نابرابر پرداخت. یوسا که در جوانی مارکسیست بود، از جهت باورهای سیاسی به‌سوی لیبرالیسم گرایش پیدا کرد، اما آنچه برای او باقی مانده است، نگاه عمیق‌تر او به انسان است و امیدها و آرزوهایی که می‌تواند به‌آسانی تبدیل به نفرت از دیگری و خشم و خشونت شود. یوسا امروز در آستانهٔ هشتاد و شش سالگی شاهد جنگی دلخراش در اروپای مدرن است. جنگ روسیه با اوکراین بعد از جنگ ایران و عراق، جنگ‌های افغانستان و یمن و بوسنی وهنوز سخن او را در رمان جنگ آخر زمان تازه نگه داشته است و زخم دل ما را

ماریو بارگاس یوسا در رمان تاریخی جنگ آخر زمان از واقعیت‌های جنگ کانودوس قصه‌ای دلنشین ساخته و خواننده را با خود به مرزهای خون و جنون و عشق انسانی می‌برد. قصه‌گو، تاریخ برزیل در سال‌های ۱۸۹۵ تا ۱۸۹۸ و جنگ دامن‌گستر در ایالت باهیا در شمال شرقی آن کشور را تبدیل به داستانی خواندنی، عمیق و زیبا کرده است. جنگ آخر زمان، قصه‌ٔ مرشدی است که با ایمان به مسیحیت به نبرد با جمهوری می‌رود که به‌گمانش خیال برچیدن بساط دین را دارد. قصهٔ نگرانی از بازگشت برده‌داری در برزیل است که در سال ۱۸۸۸ لغو شده بود. قصهٔ اضطراب نسبت به فروپاشی نظام سلطنت و برچیده‌شدن بساط فئودالیسم در ۱۸۸۹ است و خشونت ارتش جمهوری نسبت به شورشیان کانودوس. هر دو طرف جنگ، بر اساس تخیل و تفکر خود می‌پنداشتند دیگری دشمن است، حال آنکه هر دو طرف از یک یار و دیار بودند و از یک گوشت و پوست؛ بار دیگر، برادرکشی.

داستان در چهار بخش گردآوری شده و هر بخش شامل قسمت‌های متفاوتی است. در بعضی از این قسمت‌ها خواننده شاهد تغییر مسیر قصه و پرداختن از روایت داستان یک شخصیت به شخصیتی دیگر است. یوسا به‌شیوه‌ای کاملاً مدرن از یک راوی به راوی دیگر می‌پردازد و از یک داستان به داستانی دیگر. در حالی‌که همهٔ این داستان‌ها با زنجیره‌هایی به یکد‌یگر وصل می‌شوند. در بخش اول نویسنده با مرشد آغاز می‌کند. مرشد، نامش آنتونیو وینسنت مندس ماسیل است. مردی که در بیابان‌ها و حوالی پرت‌افتادهٔ ایالت باهیا در شمال شرقی برزیل به موعظه می‌پردازد. مردم را گرد می‌آورد و ارشاد می‌کند. همه او را قدیسی می‌بینند که معجزه می‌کند

حضوری ناگهانی داشت. در ابتدا تنها، همیشه پای پیاده، پوشیده از غبار راه، چه بسیار هفته‌ها چه بسیار ماه‌ها. قامت بلندش پرهیبی بود بر زمینهٔ روشنایی غروب یا سپیده‌دم که خیابان‌های شهر را با گام‌هایی بلند و شتابان می‌پیمود. استوار و مصمم راه خود را باز می‌کردص ۹، جنگ آخر زمان

آنتونیو، که در زبان و فرهنگ مردم برزیل نامی است که در خود نشانه‌ای از قداست دارد، مرشدی است که هم خودش به پاکی خدایی خویش باور دارد و هم مردم. او را دیده‌اند که فداکارانه به مردم خدمت می‌کند و برای خودش هیچ نمی‌خواهد.

از چیزهای ساده و مهم سخن می‌گفت، بی آنکه به آدمی خاص در جمعنگاه کند. چیزهای دریافتنی، از آن‌روی که از روز ازل به‌گونه‌ای گنگ دانسته شد بود، چیزهایی که با شیر مادر در جان آدمیان راه یافته بود. … مانند آخرالزمان و روز داوری، که شاید به‌زودی فرا می‌رسیداو چه می‌گفت دربارهٔ رفتار کشیشانی که به‌جای کمک به درماندگان، با گرفتن پول در ازای تسکین و تسلا جیب آن‌ها را خالی می‌کردند، مگر سخن خداوند فروختنی بود؟ ص ۱۲

آنتونیو نگران این است که جمهوری در صدد برچیدن ایمان مسیحی است. به مردم می‌گوید جمهوری می‌خواهد با ثبت ازدواج به صورت مدنی، بگوید که ازدواج مسیحی رسمیت ندارد. آنتونیو معتقد است که جمهوری می‌خواهد از مردم مالیات بگیرد و دهقانان را فقیرتر کند. آنتونیو انسانی است پرهیزکار و فداکار و دربند هیچ رفاهی نیست. تنها دشمنش جمهوری است که یک‌سال بعد از لغو برده‌داری، بساط سلطنت را هم برچید و حالا بعد از چند سال به باهیا آمده و تاب دیدن این دهکدهٔ آزاد فقیر را هم ندارد. کانودوس را هم ویران می‌خواهد

این فقط آنتونیو نیست که لغو برده‌داری و الغای سلطنت را توطئه‌ای می‌بیند. شورشیان کانودوس به‌رهبری آنتونیو تصور می‌کردند که جمهوری می‌خواهد برده‌داری را دوباره قانونی کند و حالا سلطنت را برانداخته که ایمان مردم را زایل کند و برده‌ها را دوباره به بیگاری بکشاند. اگر مرشد محور مخالفتش با جمهوری در ایمان مسیحی او است، مردی انقلابی به نام گالیلئو گال نیز هست که به‌دلیل ایمانش به برقراری عدالت، با این گروه همراه است. او در روزنامه‌ای مقاله می‌نویسد و تقریباً در همهٔ مقاله‌هایش از انحطاط اجتماعی شکایت می‌کند: «… بردگی اگرچه لغو شده بود، باز هم عملاً وجود داشت، چرا که سیاهان آزادشده برای آنکه از گرسنگی نمیرند، پیش مالک سابق برمی‌گشتند و التماس می‌کردند که دوباره به کارشان بگیردص ۵۴. بنابراین حالا دیگر این گروه که رهبری‌اش با مرشد است، مخلوطی از روستاییان فقیر، برده‌های آزادشده، دزدها، راهزن‌ها واست.

نیروهای طرفدار جمهوری که شامل ارتشی‌ها و روشنفکرانی می‌شد که تنها راه پیشرفت و توسعهٔ برزیل را در تغییر نظام سلطنتی می‌دیدند نیز بر آن بودند که هر کس مخالف جمهوری است، طبیعتاً طرفدار سلطنت است و شورشیان از دشمن، یعنی انگلستان، کمک می‌گیرند. روشنفکران و جمهوری‌خواهان طرفدار دولت معتقد بودند که باید به‌شدت با آن‌ها رو‌به‌رو شد و جمهوری را در همه‌جای برزیل برقرار و مسلط کرد. در داستان، دفتر مجله‌ای توصیف می‌شود که سردبیر آن حاضر نشد آگهی گال را که جزو شورشیان بود چاپ کند، ولی در همان روز و ساعتی که گال به دفتر این مجله مراجعه کرده بود، آگهی جمهوری‌خواهان را چاپ کرد. یوسا در پایان کتاب در مؤخره‌ای خاطرنشان می‌کند که خودش از طریق کتابی با عنوان Os Sertões که نویسندهٔ آن شخصی به‌نام ائوکلیدس داکونیا Euclides da Cunha است، با ماجرای واقعی کانودوس آشنا شده است. او می‌گوید با خواندن این کتاب این سؤال برایش پیش آمد که: «… چیست که روشنفکران آمریکای لاتینمردم صاحب‌فکر و فرهیخته،سهمی عمده، مثلاً در پدیدهٔ نابردباری داشته‌اند، که یکی از سیاه‌ترین جنبه‌های تاریخ ماست؟چرا افراد تحصیل‌کردهٔ قارهٔ ما، درست به‌شیوهٔ دیگر اقشار جامعه در ایجاد این نظام نابردباری که ریشهٔ همهٔ مشکلات ماست، مشارکت کرده‌اند؟» ص ۹۰۱. قصهٔ حمله‌ٔ ارتش به کانودوس که مرشد و مریدهایش آرمان‌شهری فقیرانه در آن برای خود ساخته بودند، قصه‌ای پرهیجان و پرآه‌ودرد است، همان‌طور که خداوند در عهد عتیق و قبل از آن در اسطوره‌های ایرانی و هندی و یونانی ووعده داده بود، جنگی آخرزمانی است. ارتش چهار بار به این منطقهٔ کوچک حمله می‌کند و هر بار با مقاومت مردم روبه‌رو می‌شود و سرانجام تمام منطقه را با سنگین‌ترین تجهیزات خود با خاک یکسان می‌کند

ماریو بارگاس یوسا در رمان جنگ آخر زمان، تصویری داستانی از واقعه‌ای تاریخی در برابر خواننده می‌گذارد که آن را می‌توان به تمامی جنگ‌های عالم تعمیم داد. مردمی که زندگی را دوست دارند، عاشق می‌شوند، فرزند به‌دنیا می‌آورند، مبارزه می‌کنند و می‌میرند. حتی اگر به‌سبب منافع اقتصادی، قدرت، سیاست وهم باشد، هر جنگی، برادرکشی است. هر دو طرف جنگ، خود را به ایمانی مجهز می‌کنند تا خود را توجیه کنند و در راه آن ایمان، جان فدا می‌کنند. سرهنگ ارتش برزیلی در هنگامهٔ پس از ویرانی ناشی از جنگ پیرزنی را می‌بیند که در حال مرگ چکمه‌اش را می‌گیرد، پیرزن به او می‌گوید که آیا می‌داند چه به سر ژائو، انقلابی بزرگ آمده است؟ سرهنگ می‌گوید که حتماً مردنش را پیرزن دیده است، اما زن می‌گوید:‌ « فرشته‌های مقرب با خودشان بردنش به بهشت. خودم دیدمشان.» 

یوسا در این داستان مدرن زبانی کلاسیک دارد. او از رفت و برگشت‌های زمانی استفاده می‌کند. با تقسیم‌بندی‌های منطقی، داستان را از دیدگاه‌های مختلف تعریف می‌کند و سرانجام قصهٔ زیبای زندگی را می‌سراید. مترجم فارسی این کتاب عبدالله کوثری، با نثری زیبا خوانندهٔ فارسی زبان را با زندگی مردم برزیل در آمریکای جنوبی همراه می‌کند. دردهایش را عریان می‌کند و عشقش را شعرگونه نغزی می‌سازد. متبرک باد نام نویسنده، ماریو بارگاس یوسا و نام مترجم این اثر، عبدالله کوثری

ژانویهٔ ۲۰۱۷

بازنویسی فوریهٔ ۲۰۲۲

ارسال دیدگاه