از مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» قسمت سوم – قاصدک و درخت پیر مرداب

از مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» قسمت سوم – قاصدک و درخت پیر مرداب

امید بهمن‌پور – ونکوور در مجموعه‌داستان‌‌های کوتاه‌ «من نبودم، تو نبودی» زمان و مکان داستان نامعلوم است. می‌تواند داستان در گوشهٔ دیگری از هستی اتفاق افتاده باشد؛ سرزمینی که در آن موجودات زنده‌اش فاقد جانوری به اسم انسان باشد، یا داستان زندگی جانورانی در آینده‌‌ای بسیار دور باشد؛ زمانی که زمین از جانوری به اسم انسان پاک شده، و رد پایی هم از آن به‌جا نمانده باشد. راوی این داستان‌ها صرفاً یک شبح ادراک است. *…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – تاوانِ نه گفتن

در جست‌و‌جوی بهشت – تاوانِ نه گفتن

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران ماهرخ دخترخالهٔ مادرم است. بعد از چهل و دو سال آمده است ایران. سال پنجاه و هشت، همان زمانی که حجاب را اجباری کردند، از ایران رفت آمریکا. به‌سختی رفت. با مادرم خیلی صمیمی بودند و مدام در تماس. مادرم که مُرد، نتوانست بیاید. اما مدام با من و پدر در تماس بود. به من گفت دلم می‌خواهد بیایم، اما…

بیشتر بخوانید

از مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» قسمت دوم – نرگس و آبگیر

از مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» قسمت دوم – نرگس و آبگیر

امید بهمن‌پور – ونکوور در مجموعه‌داستان‌‌های کوتاه‌ «من نبودم، تو نبودی» زمان و مکان داستان نامعلوم است. می‌تواند داستان در گوشهٔ دیگری از هستی اتفاق افتاده باشد؛ سرزمینی که در آن موجودات زنده‌اش فاقد جانوری به اسم انسان باشد، یا داستان زندگی جانورانی در آینده‌‌ای بسیار دور باشد؛ زمانی که زمین از جانوری به اسم انسان پاک شده، و رد پایی هم از آن به‌جا نمانده باشد. راوی این داستان‌ها صرفاً یک شبح ادراک است….

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – خودت را بردار و برو

در جست‌و‌جوی بهشت – خودت را بردار و برو

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران سرم را رو به آسمان می‌کنم تا قطره‌های باران صورتم را تَر کنند. باران خوبی می‌بارد. با خودم فکر می‌کنم کاش این باران آلودگی و سیاهی این چند روز را بشوید و ببرد. این چند روز هوای تهران نفس‌کشیدن را سخت کرده بود. گلویم می‌سوخت. سرویس بعدی نوبت من است. زنی جوان که از دفتر مهاجرتی می‌آید. پالتو و چکمه‌های…

بیشتر بخوانید

اَکلِ میّت، داستان کوتاهی از ناصر زراعتی

اَکلِ میّت، داستان کوتاهی از ناصر زراعتی

ناصر زراعتی – سوئد استاد نفَسِ آخر را که کشید، ما شاگردان همه بالاسرش بودیم.  هنوز چشم‌هاش را نبسته بودیم که زنگ درِ خانه به‌صدا درآمد. یکی‌مان رفت در را باز کند. پلک‌هاش را بسته بودیم و داشتیم دست‌های بی‌جانش را که هنوز کاملاً سرد نشده بود، روی سینه‌اش می‌گذاشتیم که صداها را شنیدیم: ـ لا اله الا الله! اوّل، دو آخوند جوان وارد شدند: یکی عمامّه‌سیاه و دیگری عمامّه‌سفید. هر دو عبای نازکِ کرِم‌رنگ…

بیشتر بخوانید

از مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» – چشمهٔ حیات و راز جاودانگی

از مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» – چشمهٔ حیات و راز جاودانگی

امید بهمن‌پور – ونکوور در مجموعه‌داستان‌‌های کوتاه‌ «من نبودم، تو نبودی» زمان و مکان داستان نامعلوم است. می‌تواند داستان در گوشهٔ دیگری از هستی اتفاق افتاده باشد؛ سرزمینی که در آن موجودات زنده‌اش فاقد جانوری به اسم انسان باشد، یا داستان زندگی جانورانی در آینده‌‌ای بسیار دور باشد؛ زمانی که زمین از جانوری به اسم انسان پاک شده، و رد پایی هم از آن به‌جا نمانده باشد. راوی این داستان‌ها صرفاً یک شبح ادراک است….

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – نمی‌دانم آن‌هایی که می‌میرند کجا می‌روند، اما می‌دانم که کجا می‌مانند

در جست‌و‌جوی بهشت – نمی‌دانم آن‌هایی که می‌میرند کجا می‌روند، اما می‌دانم که کجا می‌مانند

به‌یاد جانباختگان پرواز ابدی ۷۵۲ آرام روانشاد – ایران بامداد ۱۸ دی ماه ۹۸ بود، شهر هنوز بیدار نشده و بسیاری از ما در خواب ناز بودیم. نمی‌دانستیم که به‌زودی قرار است یکی از هولناک‌ترین خبرهای زندگی‌مان را بشنویم. هنوز بعد از دو سال از یادآوری آن روز صبح چنان بر خودم می‌لرزم که هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا گرم کند. خبری جانکاه که پس از آن قرار نبود دیگر هیچ‌چیز شبیه قبل از آن باشد. ما خواب…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – رفتن، گریزگاه امنِ آدم‌ها

در جست‌و‌جوی بهشت – رفتن، گریزگاه امنِ آدم‌ها

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران از لحظه‌ای که سوار ماشین می‌شود، دستمال دستش است و دارد گریه می‌کند. اشک‌هایش بی‌آنکه بند بیایند همین‌طور جاری‌اند. هر چند ثانیه یک‌بار می‌گوید ببخشید و توی دستمالش فین می‌کند. سر و وضع بسیار شیکی دارد. پالتو و چکمه‌هایش جار می‌زند که از برندهای معروف و گران‌اند. وسط هق‌هق‌هایش می‌گوید: «ببخشید. حالم خیلی خیلی بد است. نمی‌توانم. دست خودم نیست….

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – عاشق ایران‌ام، ولی می‌روم

در جست‌و‌جوی بهشت – عاشق ایران‌ام، ولی می‌روم

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران منشی آژانس صدایم می‌زند: «یک سرویس هست که کسی قبول نمی‌کند. شما حاضری بروی؟ یک خانمی هست که سگ کوچکی دارد. هیچ‌کدام از راننده‌ها حاضر نشده‌اند بروند. بنده خدا خیلی اصرار کرد. سمت قلهک است. گفت حتی کرایهٔ اضافه می‌دهد.» می‌خندم و می‌گویم معلوم است که می‌روم. کرایهٔ اضافه هم نمی‌خواهم. من با سگ‌ها هیچ مشکلی ندارم. بقیهٔ راننده‌ها می‌خواهند…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – سکوتت را بشکن

در جست‌و‌جوی بهشت – سکوتت را بشکن

داستان‌هایی بر مبنای واقعیت از انسان‌هایی که تنها به رفتن فکر می‌کنند آرام روانشاد – ایران «خدا را شکر که توانستم ویزا بگیرم. خیلی می‌ترسیدم. می‌گفتند به‌خاطر کرونا خیلی سخت ویزای توریستی می‌دهند. خواهرم هلند است. دعوت‌نامه فرستاد برایم. اصلاً امید نداشتم که بتوانم ویزا بگیرم. وکیل می‌گفت با شرایطی که من دارم احتمالش کم است. اما معجزه شد. دلم می‌خواهد هر چه می‌توانم از اینجا دور شوم. بی‌حرف پیش، اگر بشود دیگر برنمی‌گردم. دلم می‌خواهد…

بیشتر بخوانید
1 4 5 6 7 8 19