داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید که او هم سالهای سال رانندهٔ تاکسی بوده است. حالا دارد میرود گرجستان. خواهرش سالها پیش رفته است. حالا از او دعوت کرده که برود پیشش. میگوید سالهای اولی که رانندهٔ تاکسی بوده، خیلی سختی کشیده است. «شوهرم را خیلی زود از دست دادم. در بیست و هشت سالگی. میخواستم شغل و درآمدی داشته باشم تا زندگی خودم و…
بیشتر بخوانیدداستان کوتاه
در جستوجوی بهشت – همسر روس
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران «هیچ وقت اهل رفتن به مهمانی نبودم. خلوت و تنهاییام را به هر چیز دیگری ترجیح میدادم. یکبار یکی از دوستانم که یک شرکت بازرگانی دارد، مهمانی مفصلی گرفته بود. مرا دعوت کرد. گفتم حوصله ندارم. میدانی که من اهل شلوغی و جمع نیستم. در نهایت مرا راضی کرد تا به آن مهمانی بروم. نمیدانستم قرار است آنجا سرنوشتم رقم…
بیشتر بخوانید«غریبهای در رختخواب من»، داستان کوتاهی از مهرنوش مزارعی
مهرنوش مزارعی – آمریکا به طرف چپ که چرخیدم، گرمیِ جسمی را زیر بازویم احساس کردم. چشمهایم را باز کردم. ناگهان نگاهم به صورت غریبهای افتاد که در کنارم و در فاصلهای نزدیک خوابیده بود. صورتش کنار صورتم قرار داشت و من با هر دم، گرمیِ نفسش را به درون میبردم. فریاد کوتاهی کشیدم، از جایم بلند شدم و بیاراده بهطرف درِ اتاق دویدم. دستگیرهٔ در را با شدت پیچاندم؛ اما در، تکانی نخورد. نفسم…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – شبهای پاریس
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران وسوسه شدهام. سر دو راهیِ بدی گیر کردهام. از یکطرف احساسم به دوستپسرم که دو سال است با همایم و از طرفی زندگی در پاریس. فکرش را بکن. شهر عشاق. جایی که میتوانی رها و آزاد زندگی کنی. همه کتاب میخوانند. فرهنگ دارند. همیشه دلم میخواست بروم پاریس. اما راستش پولش را نداشتم. با حقوق کارمندی و خرج یک دختربچهٔ…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – فردا که نیامدهست فریاد مکن
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران دوباره روزهای خانهنشینی شروع شده است. وضعیت سیاه است. بهجز مشاغل واجب و درجهیک، همهجا تعطیل است. اخبار پشت اخبار از آمار روبهرشد مبتلایان و فوتشدگان میشنویم. سرپرست آرامگاهها اعلام میکند که بهشت زهرا دیگر جا ندارد. موجی از ترس همه را در برگرفته است. آنهایی که فکر میکنند میشود از آن گریخت، دارند فرار میکنند. چه کسی میداند چه…
بیشتر بخوانیدرستاخیز خرگوش، داستان کوتاه جدیدی از امیرحسین یزدانبد
امیرحسین یزدانبُد – ادمونتون ماجرا اینجوری شروع شد که آنروز دو دخترم با مادرشان رفته بودند پاند اینلِت. یک تور بیست و دو هزارتایی پیدا کرده بودند برای گردش در استان نوناووت. سر سگ میزدی، آن حوالی پا نمیگذاشت به تماشای نهنگ. مسئله اینجا بود که من به بهانهٔ کیور خانه ماندم. تولدم هم بود. دخترها را فرستادم یک روز دستکم برای خودم باشم. دنیای من شبیه امپراتوری خستهکننده و حوصلهسربریست که ساکنانش این زنهای…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – رؤیای ستاره
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران داستان زندگی کسانی که قصد مهاجرت دارند، شبیه فیلمهایی است که در هر سکانس آن رخداد غیرمنتظرهای اتفاق میافتد. چیزی که منتظرش نیستی و ناگهان تو را غافلگیر میکند. مثل بازیهای کامپیوتری که باید از مراحل سخت عبور کنی تا بتوانی برنده شوی. مهاجرت همان الگوی سفر قهرمان در سینمای کلاسیک است که قهرمانان داستان باید سختترین مراحل را پشت…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – کاش آدمی میتوانست زخمهایش را جا بگذارد
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران ایام تعطیلات است و فعلاً خبری از مسافران بهشت نیست. بعضی روزها میروم آژانس. اما دفتر مهاجرتی تا پانزدهم فروردین ماه بسته است. وقتی درِ بستهاش را میبینم، یک جورهایی دلم میگیرد. دلم تنگ میشود برای قصههایشان. گاهی شبها قبل از خواب به خیلی از آنها فکر میکنم. به زنی که دلش میخواست برود و آواز بخواند. از خودم میپرسم:…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – اکنونِ جاودانه
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران نزدیک سال نو است، اما اگر بخواهم صادق باشم چندان خبری از حالوهوای عید نیست. لباسفروشیها و کفشفروشیها که همیشه دم عید جای سوزنانداختن نداشتند، تقریباً خالیاند. تعجبی هم ندارد. یعنی انتظارش میرفت. یک سال و اندی گذشته و کرونا همچنان میتازد و میتاراند. امسال هم که نوع جهشیافته و ماندگارتر ویروس انگلیسی مردم را نگران کرده است. هر جایی…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – بهراحتیگذراندن، بیحس میکند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران کمی دیرتر از بقیه شروع به حرفزدن میکند. ظهر است و آفتاب کمجان آخرین ماه سال بر تهران خاکستری میتابد. چند روزی میشود که هوا بهطرز عجیبی سرد شده است. میگویند قرار است فروردین ماه برف ببارد. جای فصلها هم دارد عوض میشود در این دنیایی که هر روز اتفاق جدیدی میافتد. این را به او میگویم. انگار یکجورهایی من…
بیشتر بخوانید