خسرو دوامی – آمریکا من که براى شما نوشته بودم. اول مرا ببخشید، بعد به دیدارم بیایید. کسى که نمىبخشد، فراموش هم نمىکند. و من دیگر شکى ندارم که فراموشى پایان همهٔ رنجهاست. شما هم ماجرا را آنطور شنیدهاید که دیگران خواستهاند. جریانى مبهم و پُرتأویل، مثل واقعهٔ خانهٔ مسجدسلیمان و اعترافات مطرب شوشترى، و یا همین روایت مربوط به رودخانهٔ تمبى و برکهٔ خونآلود و ماهىهاى تکهتکهشدهٔ روى آب که اتفاقى محال است. قبلاً…
بیشتر بخوانیدداستان کوتاه
کلوپ بیلیارد آرزو – داستانی از خسرو دوامی
خسرو دوامی – آمریکا ما هفت نفر بودیم که با هم از ایران فرار کردیم. من بودم و رفیقم قدرت و پسر دوسالهاش ارانی، مسعود خان بود و حسین ترابی، فریدون محرابی و همسرش نیلوفر. بین ما، قدرت چپی بود، اما من از سیاست میترسیدم و دلم میخواست نویسنده شوم. مسعود خان میگفت افسر فراری نیروی هوایی بوده. حسین ترابی طرفدار سلطنت بود؛ خود را تاجر فرش معرفی میکرد و نوازندهٔ ویولون در ارکستر گلهای…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – عشق یا نفرت؟ مسئله این است
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران معمولاً بیشتر مسافرها وقتی سوار ماشین میشوند، ماسکشان را درنمیآورند. علیرغم واکسیناسیون سراسری، هنوز ترس وجود دارد و البته این ترس کاملاً منطقی است. اما او بهمحض سوارشدن به ماشین ماسک و عینک آفتابیاش را درآورد. روسریاش را هم انداخت دور شانههایش و از گرمای هوا، آنهم وسط آبانماه، شکوه کرد. تصدیق کردم که هوا چند روزی است که گرم…
بیشتر بخوانیدپوسترهای دوپولی – داستان کوتاهی از محمد محمدعلی
محمد محمدعلی – ونکوور چهبسا توضیحی واضح: داستان «پوسترهای دوپولی» با فوت ابوالحسن بنیصدر آمد جلوی چشمم. یادگاری است از نیمهٔ اول دههٔ ۱۳۶۰ که چون امکان چاپ در آن مقطع حساس را نداشت، سالها بعد در مجموعه داستان «بازنشستگی و داستانهای دیگر» بهچاپ رسید. حالا در ویرایش جدید زبانی و نه ساختاری، گویی بهانهای شده است برای راقم سطور تا هم یادی کند از آن شخصیت کارمند که از خود نماد و شمایی و…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – رؤیای آمریکایی
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران هرساله در اواسط مهرماه، تب شرکت در لاتاری بالا میگیرد و بسیاری از ایرانیان شانس خود را برای مهاجرت به آمریکا امتحان میکنند. چرا که لاتاری آمریکا یکی از ارزانترین راههای مهاجرت به آمریکا محسوب میشود. این روزها هم تبوتابش میان مردم افتاده است. چند روزی است که روی در و دیوار خیابانها و اکثر کافینتها تبلیغ ثبتنام لاتاری را…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – سپیده
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران هوا خیلی سرد شده است. اوایل پاییز است و این سرما چندان طبیعی نیست، اما دلچسب است. حال و هوای پاییز حتی با وجود سایهٔ منحوس کرونا، قابل حسکردن و دیدن است. شاید پاییز کمی با خودش غم بیاورد. اما غمش هم دلنشین است و از آن دسته غمهایی نیست که خاطر آدم را بیازارد. در یک جمله شاید بتوان…
بیشتر بخوانیدکوچ؛ داستان کوتاهی از مینا احمدی
مینا احمدی – ایران چرخ میزنم و میرقصم، وسط سالنِ به آن بزرگی. انگار مستام. شاید! مست از چه؟ از رقصیدن با موهای کوتاهِ یکسانتی با لباسِ دورگردنی سیاه کوتاه که تا بالای زانوهایم را گرفته است. باز هم میچرخم و میرقصم، چه احساس خوبی! دختران شیکپوش و جوان با آرایشها و لباسهای متفاوت وسط سالن میرقصند، به حلقهٔ آنها نزدیک میشوم و کمکم وارد دایرهٔ آنها میشوم، با بدن و پاهای لاغر و کشیدهام…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – دروغهای شیرین
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران «پانزده سال است که ازدواج کردهام، اما در این پانزده سال شاید دو سال را در آرامش گذرانده باشم. همهاش دربهدری و ناراحتی کشیدهام. با خودم گفتم ازدواج میکنم و از دست سختگیریهای پدرم خلاص میشوم. اما نمیدانستم قرار است روزهایی را ببینم که آرزو کنم با تمام سختگیریهایش به خانهٔ پدرم برگردم.» زن جوان با این مقدمه داستانش را…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – بدشانس
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران تلفنش را جواب میدهد: «به ما که رسید، آسمون تِپید. میگویند اصلاً و ابداً اسم ویزا را نیاور. بهقول مادرم بختم اگر بخت بود، قدم اندازه تنهٔ درخت بود. تا قبل از کرونا مثل نُقل و نبات ویزای شینگن میدادند. حالا که من تصمیم گرفتهام ویزا بگیرم، قحطی ویزا آمده. شانس من است دیگر. البته دیر اقدام کردم. حالا ببینم…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – سندروم وابستگی
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید: «آن روزها را یادت میآید؟ تازه رفته بودیم دانشگاه؟ پر از شور و شوق بودیم. این رشته را انتخاب کردیم چون فکر میکردیم میتوانیم خیلی چیزها را عوض کنیم. معتقد بودیم تغییرات اساسی باید از جامعههای کوچک آغاز شود و بعد به کل جامعه تعمیم داده شود. سودای تغییر جهان را داشتیم. تغییر آدمها. ساختن دنیای بهتر با آدمهایی…
بیشتر بخوانید