نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدانها» نوشتهٔ: مژگان قاضیراد؛ نشر اچانداس مدیا، لندن ۱۳۹۴ رحمان چوپانی – ایران پیش از این در دفاع از کتاب و کتابخوانی گفته بودم که نبودِ نقد در جامعهٔ ما یکی از چند دلیل بیرغبتی به کتاب و کتابخوانی است. کمبود و نبودِ نقد این آسیب را در پی دارد که خواننده از بهرهای که کتاب و کتابخوانی به او میرساند، آگاه نیست و پاسخی درخور و زبانشمول به…
بیشتر بخوانیدادبیات
دنیای من و آدم کوچولوها – عواقب قلدری
رژیا پرهام امروز رفتیم پارک و بچهها مشغول بازی شدند، چند دقیقهای نگذشته بود که پسرکی غریبه و حدوداً دو سال و نیمه بهسمت دخترک رفت و با مشت توی شکمش کوبید، بلافاصله صدای گریهٔ دخترک (چهارساله) بلند شد و بهسمت من آمد. پسرک آنقدر هم قوی بهنظر نمیرسید و مشتش آنقدر محکم نبود که نگران سلامت دخترک باشم، ولی گریهاش تلخ بود و معلوم بود که احساساتش حسابی جریحهدار شده است. من را بغل…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – سوگواریهای مجازی
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. بندرعباس شهر جالبی بود، هنوز هم در شهرهای ایران جای متفاوتیه. از یه طرف هوای گرم و شرجی و از طرفی دیگه موقعیتهای خوب اقتصادی باعث شده هر مهاجری که به بندر میرسه سالها اونجا بمونه. معروفه که میگن، بندرعباس کار کن و زندگیت رو بساز بعد یه خونه توی شیراز بخر و برو برا بازنشستگی. از همهٔ شهرهای ایران هم مهاجر داره. مخصوصاً از شمال ایران و شهرهای…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – جایزهٔ آدمکوچولوها
رژیا پرهام سومین سالیست که دخترک به مهدکودک من میآید و تا امروز سالی دو بار دندانپزشکی رفته است. دندانهای سالمی دارد و پدر و مادری که مراقب سلامتی دخترکشاناند. سهساله که بود، دندانپزشک مُهری رنگارنگ و کارتونی روی دستش میزد و با شکلاتی کوچک که جایزهاش بود، به مهدکودک برمیگشت. چهارسالگی دو عکسبرگردان و شکلات میگرفت و دیروز که از دندانپزشکی برگشت، یک شکلات جایزه گرفته بود و سکهای یک دلاری! با غرور و…
بیشتر بخوانیدمعرفی کتاب «نه فرشته، نه قدیس»
مسعود لطفی – ایران «به خودم میگویم مسئله این است که ما واقعاً به کجا تعلق داریم؟ آنهم در میان شش میلیارد انسان در پایان هزارۀ دوم. در دنیایی جهانیشده. و این اسم شیکی است که به وضعیتی اطلاق میشود که امیدها رو به ناامیدی گذاشته و تنها دستآوردهای بزرگ سوپرمارکتهای بزرگاند.» نه فرشته، نه قدیس: ایوان کلیما ــ حشمت کامرانی ____________________ «شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندانسازی را کار انداختم و جمجمهاش را سوراخ…
بیشتر بخوانیدمزمور نهم – شعری از محمود درویش
محمود درویش (۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸) شاعر و نویسندهٔ بهنامِ فلسطینیست که جوایز بسیاری را برای تولیدات ادبیاش از آنِ خود کرده و شاعر ملی فلسطین محسوب میشود. در آثار او، فلسطین استعارهای شد برای ازدستدادنِ عدن، تولد و رستاخیز و اندوه سلبِ مالکیت و جلای وطن. وی بهعنوان تجسم و متفکرِ عرف شعر سیاسی در اسلام توصیف شده است؛ مردِ عملی که عملش همانا شعر اوست (۱). مزمور نهم شعری از:…
بیشتر بخوانیداعظم – مهرداد – مریم – داستان کوتاهی از بنفشه حجازی
بنفشه حجازی – ایران بیا دیگه، مریم! میخوام نامهٔ زنتو بخونم! ولش کن! «مریم جون سلام! خوبی خانوم؟ خوشی؟ میدونم این روزها خیلی خوبی و احساس میکنی نو شدی و زندگی تازهای داری. خدارو شکر. دیدی مریمی، خدا بزرگه و جواب نیاز بندههاش رو میده. یادته نوشتم مریمی امید داشته باش، همه چی درست میشه؟ هان، دختر خوب؟ یه وقت ناشکری نکنی ها. فقط توی زندگی خداست که آدم رو یه لحظه تنها نمیذاره. مریم…
بیشتر بخوانیددر سوگ او که تنها «ده دقیقه پیرتر» از من بود…
ای رهروی «جادههای کیارستمی»، سرانجام دانستی «خانهٔ دوست کجاست»؟ «کلید» آن را «زیر درختان زیتون» یافتی؟ «طعم گیلاس» را چشیدی؟ «شیرین» بود؟ ای باارزشتر از «طلای سرخ»، فاخرتر از «فرش ایرانی»،… چه ناگهانی «مسافر» شدی، و بی«بلیت» به «سفر» رفتی! … «باد تو را هم برد»؟ همچون «بادکنک سفید»؟… «کلوزآپ» چهرهات، چون «کپی برابر اصل»، هماره در یاد و نظرم خواهد ماند، «مثل یک عاشق» «من هم میتوانم»، همانند کلاس «اولیها»، «مشق شب» بنویسم، و…
بیشتر بخوانیدچند شعر تازه از رضا کاظمی
رضا کاظمی – ایران ۱ منظرهٔ زیبایی نیست مرداب. دلتنگیِ هزار مردِ نایی خفته در گلوی نیها! ۲ میانِ باغِ اناری لگد به درخت میزند کودک، میریزند برگها انارها، نه. من آن کودکام انارها همه تو! ۳ میانِ تو و تو عمریست معلقام، انگار قایقی بهگِلنشسته که نه در آب میرود نه بر آب! ۴ آزادی تنهاییِ مکرر است مثل رهاشدن یک زندانی وقتی آنسوی میلهها کسی به انتظارش نیست!…
بیشتر بخوانیدداداش بزرگه
رحمان چوپانی – ایران داداش گفت: «بنویس هیچ چیزی مثل توصیههای یک خونوادهٔ دلسوز و صمیمی نمیتونه تو انتخاب همسر به آدم کمک کنه». بعد پتوشو رو سرش کشید و گفت: «چراغو خاموش کن لطفاً!» خیلی وخته که داداش شبا قبل از خوابیدن با من حرف میزنه. من حرفاشو تو دفتر یادداشتم مینویسم. گاهی وختا هم اتفاقایی رو که تو خونه میبینم مینویسم؛ حرفای مامان و بابا، یا عزیز و آبجی. معلم انشامون یه روز…
بیشتر بخوانید