داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران منشی آژانس صدایم میزند: «یک سرویس هست که کسی قبول نمیکند. شما حاضری بروی؟ یک خانمی هست که سگ کوچکی دارد. هیچکدام از رانندهها حاضر نشدهاند بروند. بنده خدا خیلی اصرار کرد. سمت قلهک است. گفت حتی کرایهٔ اضافه میدهد.» میخندم و میگویم معلوم است که میروم. کرایهٔ اضافه هم نمیخواهم. من با سگها هیچ مشکلی ندارم. بقیهٔ رانندهها میخواهند…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
دنیای من و آدم کوچولوها – دنیایی بهتر
رژیا پرهام – تورنتو امروز مدارس تعطیل بود و بچههای بزرگتری که قبلاً مهدکودک من میآمدند، و الان مدرسه میروند، مهمان ما بودند. نشستیم و گپ زدیم. پرسیدم: «بهنظر شما چطور میشه دنیا رو جای بهتری کرد؟» پسرک نازنین و مهربانی که کلاس اول است، جواب داد: «پوشیدن بلوز صورتی!» متوجه منظورش نشدم و پرسیدم: «ممکنه بیشتر توضیح بدی؟» تعریف کرد که: «در مدرسهای در کانادا یه پسرکوچولو بلوز صورتی پوشیده و چند نفر از بچهها…
بیشتر بخوانیدنگهداشت زبان زیبای فارسی – قسمت بیست و چهارم
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور در قسمتهاى پیشین گفتیم که اصل زبان گفتار است و نوشتار براى مصونداشتن زبان از خطاها، قاعدهمند نگاهداشتن آن و نظمبخشیدن به حرکتهایى است که در طول زمان در آن رخ مىدهد. از انواع خطاها و تفاوتشان با اشتباه، از سبکها بهگونهٔ همزمانى و درزمانی و از تغییر زبان در طول تاریخ در انواع واژهها نوشتیم. از نواقص خط فارسى که مأخوذ از عربى است…
بیشتر بخوانیدمعرفی فیلم و سریال: مالیخولیا – Melancholia
آرام روانشاد – ایران سال ساخت: ۲۰۱۱ کارگردان: لارنس فون تریه بازیگران: کریستین دانْست، شارلوت گِینزبورگ، الکساندر اسکاشگورد، کیفر ساترلند، شارلوت رَمپلینگ، جان هِرت، استِلان اسکاشگورد جوایز: جایزهٔ جشنوارهٔ فیلم کن برای بهترین بازیگر زن (کریستین دانْست)، جایزهٔ انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین فیلم سال ۲۰۱۱ و بهترین بازیگر زن (کریستین دانْست)، جوایز فیلمهای اروپایی برای بهترین فیلم، بهترین فیلمبردار (مانوئل آلبرتو کارلو) و بهترین طراح (جت لِمَن)، جایزهٔ فیلم دانمارک (رابرت) برای بهترین…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۵۸) – از اندازهٔ پا تا نگهبانی
مژده مواجی – آلمان اندازهٔ پاهای مردمان قندوز را مثل کف دستش میشناخت. ۲۸ سال اندازهٔ پاها را روی چرم برش داده، دوخته، شکل داده بود و شاهد چموخم پاهای نسل در نسل شده بود. پاهایی که درازا و پهنای قندوز را طی کرده بودند. او به آدمها که نگاه میکند، ناخودآگاه چشمش به فرم پای آنها میافتد و کفشهایشان را سبک سنگین میکند. خودش میگفت: «از بچگی بهجای رفتن به مدرسه شروع به کار کردم….
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – سکوتت را بشکن
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران «خدا را شکر که توانستم ویزا بگیرم. خیلی میترسیدم. میگفتند بهخاطر کرونا خیلی سخت ویزای توریستی میدهند. خواهرم هلند است. دعوتنامه فرستاد برایم. اصلاً امید نداشتم که بتوانم ویزا بگیرم. وکیل میگفت با شرایطی که من دارم احتمالش کم است. اما معجزه شد. دلم میخواهد هر چه میتوانم از اینجا دور شوم. بیحرف پیش، اگر بشود دیگر برنمیگردم. دلم میخواهد…
بیشتر بخوانیدنگهداشت زبان زیبای فارسی – قسمت بیست و سوم
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور از جمله هدفهاى ما حفظ هویت فرهنگى از آفات، بینظمىها، و خطاها تا حد امکان است. ما علیه خودباختگى، خودکمبینى و تهاجم لغات بیمورد خارجى بهپا خاستهایم. ایرانزمین مشاهیر زیادى را در علم و ادب در خود پرورده است و ما باید این سابقه را همچنان برپا نگهداریم و بر آن اصرار ورزیم. از اینرو در گفتار ما تکرار زیاد است، لیکن تکرار مُمل (ملالتآور)…
بیشتر بخوانیدگزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، خسرو دوامی، نویسندهٔ ساکن آمریکا
کامران قوامی – ونکوور در تاریخ نهم نوامبر۲۰۲۱، کارگاه هفتگی داستاننویسی تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، پذیرای مهمان ویژهای از آمریکا بود؛ خسرو دوامی، نویسندهٔ ساکن کالیفرنیای جنوبی. در این جلسه به بررسی دو داستان کوتاه از ایشان پرداخته شد. داستان «کلوپ بیلیارد آرزو» و همچنین داستان «رودخانهٔ تمبی». متأسفانه بهدلیل بلندی داستان «کلوپ بیلیارد آرزو» و محدودیت جا، امکان چاپ آن در نشریه نبود، هرچند، علاقهمندان میتوانند آن را در وبسایت…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۵۷) – مرز باریک بین سوءتفاهم و تهمت
مژده مواجی – آلمان مانند همیشه با لبخندی بر لب وارد محل کارمان شد. چشمهای سیاه تنگشده روی صورت ماسکزدهاش حکایت از لبخندش داشت. هفتۀ پیش ناخوشاحوال بود و نتوانست به کوچینگ شغلی بیاید. دو هفته بود که او را ندیده بودم. احوالش را پرسیدم. پالتوش را در آورد و روی پشتیِ صندلی انداخت، دستی به موهای سیاه بلندش کشید و نشست. ماسکش را برداشت. نگاهش روی صورتم درنگ کرد و گفت: – قبل از ناخوشیام…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – محل زندگی
رژیا پرهام – تورنتو امروز با بچههای مهدکودک درموردِ محل زندگی یا خانهٔ موجودات مختلف صحبت میکردیم. یکی گفت: گاوها توی مزرعه زندگی میکنند. دوستش گفت: زرافهها یا توی جنگل زندگی میکنند یا باغِوحش. دیگری با هیجان تعریف کرد که آدمها توی خانه زندگی میکنند، چون من و خانوادهام توی خانه زندگی میکنیم. نوبت دخترک سهساله شد که صبورانه گوش میداد و تأیید میکرد. گفتم نوبت شماست. با عشوه و خیلی مطمئن جواب داد: «هواپیماها و…
بیشتر بخوانید