ثنا رحیم محتسبزاده – پاکستان من امروز با دلی خسته و قلبی آشفته مینویسم برای دنیایی آزاد، همدیگرپذیر و عادل. مینویسم برای ایران، همسایهٔ کشورم، برای زنان آن که همچون زنان میهن من برای بهدستآوردن عادیترین حقوق انسانی خود جنگیدهاند، رنج دیدهاند و حتی به قتل رسیدهاند. حتی نمیتوانم لحظهای در مقابل این وحشت و این کمبود ساکت بنشینم، میخواهم تا آخرین نفسی که کالبدم را ترک میکند برای حقوق زنان بجنگم تا شاید شبی،…
بیشتر بخوانیدزن، زندگی، آزادی
شعری از پرتو نوریعلا برای مهسا (ژینا) امینی
پرتو نوریعلا – آمریکا میرا تو نیستی، مهسا! میرا تو نیستی، مهسا! جانِ جوانِ زندگی، ژینا! به شوقِ دیدارِ قوم و خویش، به عشق گشتوگذار، «سقز» را پشت سر گذاشتی و به پایتخت هفتسر جلاد پا نهادی. در دمی ناغافل گیسوانِ آغشته به عطر گلهای کردستان بیرونزده از گوشه و کنار سربندت حرامیِ چشمچرانِ «گشت ارشاد» را به طمع نزدیکبودن با تو – حتی برای دقایقی – وسوسه کرد و ترا به قصد ارشاد به…
بیشتر بخوانیدشعری از بیتا ملکوتی برای مهسا (ژینا) امینی
بیتا ملکوتی – جمهوری چک ژینا! تو روزی، تو صبحی تو خاکی، تو آبی همان آوایی از قعر شب گندمی روییده بر دهان چاه طعم خونی بر رسم تن ژینا! تو تنی، چشمی آئینی، وطنی رگی، پنجرهای همان صدای مرثیهٔ تهمینهای لالایی ترسناک مادری از لبان بستهاش ژینا! تو ردایی، تو فرودی تو انتهایی، «تو بستری» تو استخوانی، تو مرگی حلقوم همان دختری که مرده بود و میخواند مرده بود و گیسهایش میبارید ژینا!…
بیشتر بخوانیددختران ما و تاریخ
جنیفر بلادرویک – کوکئیتلام دوست من با قلبی دوپاره زندگی میکند: تکهای در اینجا و تکهای دیگر هنوز در ایران است. او داستانش را گفت که چرا او و خانوادهاش کشوری را که به آن عشق میورزیدند، آرامش خانواده، و خندهٔ دوستان را ترک کردند. فارسی من در حدی است که فقط بهصورت مؤدبانه تقاضای چای کنم. انگلیسی او در حدی است که زندگی، کار، و دوستان جدیدی را در اینجا پیدا کند. اما نه در…
بیشتر بخوانید