شعرهایی از خالد بایزیدی برای مهسا (ژینا) امینی

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور

 

۱

دیشب!

خدا را

در خواب دیدم

رنگ به رخ نداشت

از اندوه زنی که بی‌گناه 

کشته شد

۲

شهر!

دلتنگ آن زنی است

که صدای پایش

آرامش می‌بخشید

پرندگان را

و عابران را

و بوی عطرش در مشام

اهالی می‌پیچید

و به تن یاران می‌نشست

۳

وقتی می‌بینم

خلقت خدا 

به جرم زیبایی

در خاک مدفون می‌شود

پیامبران دروغین را

دشنام می‌دهم

و او را گواه می‌گیرم

که چگونه زیبایی‌هایش را

در خاک می‌کارند

طرح از مجتبی حیدرپناه - اینستاگرام_ _@mojtaba.heidarpanah_
طرح از مجتبی حیدرپناه – اینستاگرام: ‎@mojtaba.heidarpanah

هیچ نمی‌دانستم 

که موهای دختران سرزمینم

این‌قدر بلند باشد!

تا چشم کار می‌کند

موهایشان بر سنگفرش خیابان

چون پرچم آزادی 

در باد

کشیده می‌شود

۵

گل را 

با تبر زدند

دیگر نمی‌دانند

که ریشه‌ها در خاک‌اند

و بهار که بیاید

دشتی از لاله‌زار

سر برمی‌آورد

و سراسر خارستان را

به تسخیر درمی‌آورد

۶

پرچم موهایت را 

به اهتزاز درمی‌آورم

و به همهٔ زاغ‌ها می‌گویم

شب را به ماه بسپارند

ارسال دیدگاه