شعری از پرتو نوری‌علا برای مهسا (ژینا) امینی

پرتو نوری‌علا – آمریکا

میرا تو نیستی، مهسا!

میرا تو نیستی، مهسا! جانِ جوانِ زندگی، ژینا!

به شوقِ دیدارِ قوم و خویش، به عشق گشت‌و‌گذار،

«سقز» را پشت سر گذاشتی

و به پایتخت هفت‌سر جلاد پا نهادی.

در دمی ناغافل

گیسوانِ آغشته به عطر گل‌های کردستان

بیرون‌زده از گوشه و کنار سربندت

حرامیِ چشم‌چرانِ «گشت ارشاد» را

به طمع نزدیک‌بودن با تو 

– حتی برای دقایقی – وسوسه کرد

و ترا به قصد ارشاد به تور انداخت

طرح از رؤیا قاسمی- اینستاگرام__@r0yart_
طرح از رؤیا قاسمی- اینستاگرام: ‎@r0yart

آه… ژینا! مهسا! دختر همیشۀ ایران

اگر آن‌قدر جوان و زیبا و سربلند نبودی

حرامی گشت ارشاد نگاهت هم نمی‌کرد. 

در برابر نیشخند بویناکش

لبخند از او دریغ کردی

پس فحشت داد، به سر و صورتت مشت کوفت

لعنتش کردی، فحشش دادی، 

قدرتش را به سُخره گرفتی، حسرت به دلش گذاشتی

و او موهای معطرت را دور دست‌های آلودۀ خویش پیچاند

سرت را به در و دیوار وَن کوبید؛ یک‌بار دو بار… ده بار

تو لب به عجز و لابه و التماس نگشودی

در سکوت، او را سوزاندی

و او خشمش را در جامۀ کثیف قدرت، بر سرت کوبید.

آسمان تهران خونین شد؛ به نافرمانی ابر و باد درآمد.

 

مهسای ما از سپیده آمده بود، از ندا و نسرین و شیوا

از مریم، از بکتاش و زینب و پویا

از نوید از ستار از نرگس از محمد و گلرخ و آتنا

از زَم و آرش و نازنین، از کسری

ژینای ما از رؤیا آمده بود از… 

 

پیکر جوانت را به زمین سپردیم

تا نوباوگان، از خاک، گوهر برگیرند؛

یک دورِ پر شکوه، آغاز گشته است.

(کالیفرنیا، ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۲)

ارسال دیدگاه