جوالدوز هستم دامه برکاته در شمارههای قبل قصهٔ رسیدن خونوادهمون به بندرعباس رو براتون گفتم. زندگی تو بندر تا سال ۱۳۶۷ ادامه داشت، یعنی تا تمومشدنِ جنگ ایران و عراق. درست چند ماه بعد از قطعنامهٔ ۵۹۸، به درخواست پدر، حکم انتقال به شهر شیراز امضا شد تا بهقول خودش دوران بازنشستگیش اونجا شروع بشه. قبل از مهاجرت به شیراز، مسئلهٔ خونه و مسکن رو حل کرد و تا رسیدیم شیراز تو خونههای سازمانی ارتش…
بیشتر بخوانیدادبیات
داستانک جدید و منتشرنشدهای از رضا کاظمی: مرغ دریایی
رضا کاظمی – ایران نشسته بود پشت میز، نگاهش از پنجره راه کشیده رفته بود تو آسمان؛ خیره به نقطهای مبهم. سیگارش هم تو جاسیگاری بَرا خودش دود میکرد. هنوز تو آسمان بود که صدایی شبیه برخورد سنگریزه و فلز کشیدَش آوردش پایین، و دوباره بُرد و نشاندش پشتِ میز. سیگارش به فیلتر رسیده، خاموش شده بود. صدای سنگریزه مقطَّع و یکبَند تکرار میشد. انگار کسی روی شیشه ضرب گرفته باشد. از جاش پا شد،…
بیشتر بخوانیدریاضت – شعری از گونتر گراس
در اوایل دههٔ ۵۰ میلادی آدرنو در مقالهٔ «نقد فرهنگ و جامعه» نوشته بود: «بعد از آشویتس، نوشتن شعر بربریت است». گونتر گراس در دههٔ ۶۰ در شعر زیر میکوشد تا به او پاسخی مناسب بدهد و چگونگیِ زیستن و شعرنوشتن را در عصری توصیف کند که دنیا دیگر در آن سیاه یا سفید نیست، بلکه خاکستری است. گراس در شمارهٔ ۹ روزنامه «تسایت» بهتاریخ ۱۹۹۰ در این مورد میگوید: «از آنجایی که من خود…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – بنی آدم اعضای یک پیکرند…
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. در شمارههای قبل با آقای ضابطی معلم مدرسهٔ ما آشنا شدید که ایشالا؟ اگر نشدید میتونید برید تو گروه «همیاری ایرانیان ونکوور» یا وبسایت «رسانهٔ همیاری» و بخونید. اگر هم که معرف حضور هستن باید بگم براتون که این معلم اصلاً امتحان نمیگرفت! لابد میپرسید برای نمره چه میکرد؟ آها… این همون وجه تمایز آقای ضابطی با بقیه معلمهاست. ایشون فقط در انداختن گچ ماهر نبود، هر دوهفته یهبار…
بیشتر بخوانیدتختخواب سهنفره
داود مرزآرا – ونکوور دخترم با مادرش زندگی میکند، منتها این چند روز تعطیلات کریسمس را آمده است پیش من. مادرش هم قول داده بود امروز، که روز کریسمس است، به ما ملحق شود. خوشبختانه آمد. برای دخترمان یک کادو آورده بود و برای من گل میخک. به باور زنم، گل میخک بهمعنای نوعی رفاقت است. او مدتهاست که با گل رز میانهای ندارد. انگار گل رز برای او معنیاش را از دست داده…
بیشتر بخوانیدادبیاتِ مهجورِ مهاجرت – نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدانها»
نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدانها» نوشتهٔ: مژگان قاضیراد؛ نشر اچانداس مدیا، لندن ۱۳۹۴ رحمان چوپانی – ایران پیش از این در دفاع از کتاب و کتابخوانی گفته بودم که نبودِ نقد در جامعهٔ ما یکی از چند دلیل بیرغبتی به کتاب و کتابخوانی است. کمبود و نبودِ نقد این آسیب را در پی دارد که خواننده از بهرهای که کتاب و کتابخوانی به او میرساند، آگاه نیست و پاسخی درخور و زبانشمول به…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – عواقب قلدری
رژیا پرهام امروز رفتیم پارک و بچهها مشغول بازی شدند، چند دقیقهای نگذشته بود که پسرکی غریبه و حدوداً دو سال و نیمه بهسمت دخترک رفت و با مشت توی شکمش کوبید، بلافاصله صدای گریهٔ دخترک (چهارساله) بلند شد و بهسمت من آمد. پسرک آنقدر هم قوی بهنظر نمیرسید و مشتش آنقدر محکم نبود که نگران سلامت دخترک باشم، ولی گریهاش تلخ بود و معلوم بود که احساساتش حسابی جریحهدار شده است. من را بغل…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – سوگواریهای مجازی
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. بندرعباس شهر جالبی بود، هنوز هم در شهرهای ایران جای متفاوتیه. از یه طرف هوای گرم و شرجی و از طرفی دیگه موقعیتهای خوب اقتصادی باعث شده هر مهاجری که به بندر میرسه سالها اونجا بمونه. معروفه که میگن، بندرعباس کار کن و زندگیت رو بساز بعد یه خونه توی شیراز بخر و برو برا بازنشستگی. از همهٔ شهرهای ایران هم مهاجر داره. مخصوصاً از شمال ایران و شهرهای…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – جایزهٔ آدمکوچولوها
رژیا پرهام سومین سالیست که دخترک به مهدکودک من میآید و تا امروز سالی دو بار دندانپزشکی رفته است. دندانهای سالمی دارد و پدر و مادری که مراقب سلامتی دخترکشاناند. سهساله که بود، دندانپزشک مُهری رنگارنگ و کارتونی روی دستش میزد و با شکلاتی کوچک که جایزهاش بود، به مهدکودک برمیگشت. چهارسالگی دو عکسبرگردان و شکلات میگرفت و دیروز که از دندانپزشکی برگشت، یک شکلات جایزه گرفته بود و سکهای یک دلاری! با غرور و…
بیشتر بخوانیدمعرفی کتاب «نه فرشته، نه قدیس»
مسعود لطفی – ایران «به خودم میگویم مسئله این است که ما واقعاً به کجا تعلق داریم؟ آنهم در میان شش میلیارد انسان در پایان هزارۀ دوم. در دنیایی جهانیشده. و این اسم شیکی است که به وضعیتی اطلاق میشود که امیدها رو به ناامیدی گذاشته و تنها دستآوردهای بزرگ سوپرمارکتهای بزرگاند.» نه فرشته، نه قدیس: ایوان کلیما ــ حشمت کامرانی ____________________ «شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندانسازی را کار انداختم و جمجمهاش را سوراخ…
بیشتر بخوانید