دنیای من و آدم کوچولوها – دردناک ولی چالش‌برانگیز

رژیا پرهام – تورنتو

امروز دخترک مهدکودکم (همان که مدیر است و خیلی باهوش) دیرتر از معمول آمد و وقتی مشغول بازی شد، مادرش توضیح داد که دیروز به دیدن دوستی رفته‌اند؛ خانمی نسبتاً جوان که مادر دوست صمیمی دخترک هم است و با بیماری سرطان درگیر است. اینکه قبل از رفتن اطلاعاتی به دخترک داده شده و مادر دوستش هم به او حرف‌هایی زده، ولی ممکن است سؤالات بیشتری هم داشته باشد و از من بپرسد. مادرش توضیح داد که احتمالاً موضوع صحبت‌های امروز دخترک این مسئله باشد و متأسف است که دوستش درگیر این بیماری تلخ شده است. بعد از گپ مختصری خداحافظی کرد و رفت.

دخترک سرگرم و حواسش به بازی بود. یک ساعت بعد که زمان کتاب خواندن بود، آمد کنارم نشست و با لحن تلخی گفت:

Razhia, Sandra (Kelly’s mom) is sick. She got cancer. We visited her yesterday.‎ 

(رژیا، سندرا (مادر کِلی) مریضه. سرطان گرفته. ما دیروز بهش سر زدیم.)

کمی مکث کرد و ادامه داد:

Did you know she has a bald head now? Sandra said she is trying to finish all of her “chemical” medicine then she can have her ‎‎beautiful hair again. Sandra said she has a great and funny doctor who is taking care of her. Sandra said cancer really hurts but ‎is challenging at the same time, and she knows more than before that she is so strong to fight for being as beautiful as she was ‎before…‎ 

(می‌دونستی او این روزها مو نداره؟ سندرا می‌گفت داره سعی می‌کنه همهٔ داروهای شیمیایی‌ش رو تموم کنه تا دوباره موهای قشنگش رو داشته باشه. سندرا می‌گفت دکتر خوب و بانمکی داره که از او مراقبت می‌کنه. سندرا می‌گفت سرطان خیلی دردناکه ولی در عین حال چالش‌برانگیزه و او بیشتر از قبل می‌دونه که آدم خیلی قوی‌ایه و با سرطان مبارزه می‌کنه تا به همون زیبایی بشه که قبلاً بوده…)

بر خلاف تصور مادرش دخترک سؤالی نداشت، اطلاعاتش کامل بود و فقط غمگین بود. به او گفتم حق دارد که غمگین باشد. من هم بابت بیماری سندرا غمگین‌ام، ولی در عین حال خوشحال‌ام که آن‌قدر قوی‌ است که قادر باشد زیبایی و تندرستی‌اش را دوباره به‌دست بیاورد. 
دخترک به علامت تأیید سری تکان داد و بدون اینکه لبخند بزند کتابی برداشت و با تصاویرش سرگرم شد.

ارسال دیدگاه