دنیای من و آدم کوچولوها – بهترین تعطیلات با قشنگ‌ترین هدیه‌

دنیای من و آدم کوچولوها – بهترین تعطیلات با قشنگ‌ترین هدیه‌

رژیا پرهام – تورنتو کادوی کریسمس دخترک امسال برای من، متفاوت با هر سال بود. یک کارت قرمز که خریداری شده بود (به‌جای کارت هر سال که کاردستی دخترک بود) و یک کاردستی آدم برفی (به‌جای هدیهٔ هر سال که معلوم بود کلی بابتش هزینه شده).  دخترک توضیح داد که: «چون مامی کارش رو از دست داده، بهتره تا جایی که می‌شه صرفه‌جویی کنیم، به‌خاطر همین امسال برای همهٔ اون‌هایی که برای ما مهم‌اند هدیه درست…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – دنیایی بهتر

دنیای من و آدم کوچولوها – دنیایی بهتر

رژیا پرهام – تورنتو امروز مدارس تعطیل بود و بچه‌های بزرگ‌تری که قبلاً مهدکودک من می‌آمدند، و الان مدرسه می‌روند، مهمان ما بودند.  نشستیم و گپ زدیم. پرسیدم: «به‌نظر شما چطور می‌شه دنیا رو جای بهتری کرد؟»  پسرک نازنین و مهربانی که کلاس اول است، جواب داد: «پوشیدن بلوز صورتی!» متوجه منظورش نشدم و پرسیدم: «ممکنه بیشتر توضیح بدی؟» تعریف کرد که: «در مدرسه‌ای در کانادا یه پسرکوچولو بلوز صورتی پوشیده و چند نفر از بچه‌ها…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – محل زندگی

دنیای من و آدم کوچولوها – محل زندگی

رژیا پرهام – تورنتو امروز با بچه‌های مهدکودک درموردِ محل زندگی یا خانهٔ موجودات مختلف صحبت می‌کردیم. یکی گفت: گاوها توی مزرعه زندگی می‌کنند. دوستش گفت: زرافه‌ها یا توی جنگل زندگی می‌کنند یا باغِ‌وحش. دیگری با هیجان تعریف کرد که آدم‌ها توی خانه زندگی می‌کنند، چون من و خانواده‌ام توی خانه زندگی می‌کنیم.  نوبت دخترک سه‌ساله شد که صبورانه گوش می‌داد و تأیید می‌کرد. گفتم نوبت شماست. با عشوه و خیلی مطمئن جواب داد: «هواپیماها و…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – دوربودن از کانادا

دنیای من و آدم کوچولوها – دوربودن از کانادا

رژیا پرهام – تورنتو با بچه‌ها روی آسفالت نقاشی می‌کشیم. دو دختر کُره‌ایِ همسایه هم که دو سالی می‌شود به کانادا آمده‌اند، با جعبهٔ گچِ دستشان به ما ملحق می‌شوند. گچ‌های رنگارنگ را وسط می‌گذاریم و با هم استفاده می‌کنیم. هر کسی طرحی می‌کشد. دخترک یک گل می‌کشد. آن یکی چند شکل هندسی، یکی دیگر یک زرافه که بیشتر شبیه کرگدنی زرد و قهوه‌ای است. من یک کوه و آسمان آبی می‌کشم با کلی ابر. دخترک…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – ابراز عشق منحصربه‌فرد

دنیای من و آدم کوچولوها – ابراز عشق منحصربه‌فرد

رژیا پرهام – تورنتو   قبل از اینکه دخترک مهدکودک را ترک کند، می‌گوید: Razhia, I wish I was you!‎ (رژیا، کاش من تو بودم!) با تعجب نگاهش می‌کنم و می‌پرسم چطور؟  می‌خندد و همان‌طور که به‌سمت در می‌رود، با سبکبالیِ تمام دستانش را توی هوا حرکت می‌دهد و می‌گوید: It’s clear Razhia, because I love you.‎ (خب معلومه رژیا، چون دوستت دارم.) بلند می‌خندم. برمی‌گردد و با خنده می‌پرسد: «چیه؟» می‌گویم: «تو حرف نداری! این…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – کار شخصی و خصوصی

دنیای من و آدم کوچولوها – کار شخصی و خصوصی

رژیا پرهام – تورنتو دخترک بی‌مقدمه می‌گوید: Razhia, the day you were on your trip, I badly missed you.‎ (رژیا روزی که سفر رفته بودی، من خیلی دلم برات تنگ شده بود.) بغلش می‌کنم و تشکر می‌کنم. می‌گوید: There wasn’t any chance I could come with you?‎ (هیچ شانسی نبود که من هم بتونم همراهت بیام؟) می‌گویم متأسفانه نه. دلیلش را می‌پرسد. می‌گویم: I had some work to do.‎ (من کارهایی داشتم که باید انجام می‌دادم.) کنجکاوی‌اش…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – آرزوهای محال

دنیای من و آدم کوچولوها – آرزوهای محال

رژیا پرهام – تورنتو امروز کیک درست کردیم. کیک‌هایی کوچک برای هر نفر با شمعی روی هر کدام. وانمود کردیم تولد همهٔ ماست. توی رؤیا همه‌چیز ممکنه می‌شود و تولدمان شد. دخترک شش‌ساله، که مهمان مهدکودک بود، پیشنهاد داد هر کدام با صدای بلند آرزویی بکنیم، طوری که دیگران هم بشنوند. بعد از اعتراض از طرف دوست هفت‌ساله‌اش که «آرزویی که بلند گفته بشه، آرزو نیست!» تصمیم بر این شد که هر کسی دلش خواست توی…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – احترام‌گذاشتن

دنیای من و آدم کوچولوها – احترام‌گذاشتن

رژیا پرهام – تورنتو با بچه ها نشستیم و مشغول خواندن آخرین صفحهٔ کتابی هستیم که پیامی روی صفحهٔ تلفنم ظاهر می‌شود. کتاب را تمام می‌کنم و عکس‌ها را باز می‌کنم. عکس‌های مهمانی ده-دوازده‌نفره و میز باسلیقه و رنگارنگ میزبان. دخترک چهارسالهٔ کانادایی که کنارم نشسته، عکس‌ها را می‌بیند و می‌گوید: Such a huge party, Razhia!‎ (چه مهمانی بزرگی، رژیا!) می‌گویم نه، خیلی هم بزرگ نبود، همین تعداد بودیم. با تعجب می‌گوید: Sooo much food, I…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – اسکیت‌باز عالی

دنیای من و آدم کوچولوها – اسکیت‌باز عالی

رژیا پرهام – تورنتو امروز روز گرمی بود. با بچه‌ها برای پیاده‌روی رفته بودیم که آقایی حدوداً سی‌ساله، بلوند و هیکل‌دار بدون تی‌شرت، فقط با شلوارکی خیلی کوتاه به تن و با بدنی پر از خالکوبی و گوشواره، با اسکیت از روبرو آمد. کنار رفتیم و رد شد. با خودم فکر می‌کردم این‌ها با تن و بدنشان چه می‌کنند… که دخترک گفت: Wow! Razhia, that big boy was a fast and great skater!‎ (وای! رژیا اون…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – کلاس آشپزی

دنیای من و آدم کوچولوها – کلاس آشپزی

رژیا پرهام – تورنتو آخرین روزهای مدرسه است. پسرک نه‌سالهٔ همسایه می‌گوید خیلی خوشحال است که مدرسه‌ها در حال تعطیل‌شدن‌اند و او فرصت کافی برای انجام کارهایی که به آن‌ها علاقه‌مند است، دارد. می‌گویم: «چه خوب، برنامه‌ت چیه؟»  می‌گوید: «چند اردوی مختلف برم و کلاس آشپزی رو هم مثل سال قبل ادامه بدم.» می‌پرسم: «آشپزی؟»  با خوشحالی می‌گوید: «بله، البته شیرینی‌پزی و درست‌کردن دسر رو هم یاد می‌گیرم، عالی نیست؟» می‌گویم: «عالی‌یه!»  و نمی‌گویم چقدر تعجب…

بیشتر بخوانید
1 2 3 15