دنیای من و آدم کوچولوها – آرزوهای محال

رژیا پرهام – تورنتو

امروز کیک درست کردیم. کیک‌هایی کوچک برای هر نفر با شمعی روی هر کدام. وانمود کردیم تولد همهٔ ماست. توی رؤیا همه‌چیز ممکنه می‌شود و تولدمان شد. دخترک شش‌ساله، که مهمان مهدکودک بود، پیشنهاد داد هر کدام با صدای بلند آرزویی بکنیم، طوری که دیگران هم بشنوند. بعد از اعتراض از طرف دوست هفت‌ساله‌اش که «آرزویی که بلند گفته بشه، آرزو نیست!» تصمیم بر این شد که هر کسی دلش خواست توی دلش و هر کسی نخواست بلند آرزو کند. خودِ دخترک اول از همه شروع کرد: 

I wish I was an adult!‎

(ای‌کاش من آدم بزرگ بودم!)

ظاهراً آرزوی نابی بود، چرا که بعد از او هر کدام از فسقلی‌ها که بلند آرزو کرد (به‌جز یکی) بدون هیچ خلاقیتی همان جمله را تکرار کردند!

یاد کلی از آدم‌بزرگ‌های دوروبرم افتادم و آرزوی بچه‌شدنشان، و اینکه آرزو می‌کنند به هزار و یک دلیل دوست داشتند هیچ‌وقت بزرگ نمی‌شدند. از فسقلی‌ها پرسیدم: «چرا دلتون می‌خواد آدم‌بزرگ باشید؟ که چه اتفاقی بیفته؟» 

دلایلشان جالب بود:
که بدون پدر و مادرم مدرسه برم.
که همهٔ کارام رو تنهایی انجام بدم.
که برای بچه‌هام کتاب بخوانم!
که شاهزاده بشم!
که دیگه مدرسه نرم، چون مدرسه‌رفتن و درس‌خوندن (و نه بازی‌کردن) حوصلهٔ آدم رو سر می‌بره.
که مجبور نباشم به حرف‌های پدر و مادرم گوش بدم. 
که شب‌ها تا هر وقت می‌خوام بیدار بمونم.
که خودم برای خودم غذا درست کنم و بتونم از جاروبرقی و اتو استفاده کنم!
که مجبور نباشم همه‌جا با پدر و مادرم برم و خودم تصمیم بگیرم.
که سوار اتوبوس شهری (و نه ماشین پدر و مادرم) بشم.
و… 

جالب بود. هر چه می‌گفتند، غیر از یکی دو تا متضاد دلیل آرزوی بچه‌شدن آدم‌بزرگ‌ها بود.

قبل از اینکه حرفی بزنم با خودم فکر کردم هر چه به این آدم‌کوچولوها توضیح بدهی، دقیقاً متوجه منظورت نمی‌شوند، چون تجربهٔ دوران بزرگسالی را ندارند و فکر کردم شاید ما آدم‌بزرگ‌هایی که دلمان می‌خواهد بچه باشیم، بچگی را با تجربهٔ بزرگسالی آرزو می‌کنیم که ممکن نیست. و چقدر حیف که با این دست آرزوهای محال لحظه‌ها را در حسرت سپری می‌کنیم و… که دخترک گفت: «رژیا، تو آرزو نکردی!»

لبخند زدم و گفتم: «آره، درست میگی!» و با صدای بلند آرزو کردم: «کاش وقتی آدم‌کوچولو بودم، هیچ‌وقت آرزو نمی‌کردم آدم‌بزرگ بشم.» و طوری که نشنوند توی دلم آرزویم را ادامه دادم که: «همون‌طور که مدت‌هاست دیگه دلم آدم‌کوچولوشدن رو نمی‌خواد.» 

و برخلاف معمول فسقلی‌ها بدون هیچ اظهارنظری فقط به من زل زدند… 

ارسال دیدگاه