خانم معلمی که منم! – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها (۲) 

خانم معلمی که منم! – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها (۲) 

فرزانه بابایی – ایران خم شدم روی زانوهایم تا حیاط مدرسه را از زاویهٔ چشم‌های رادین ببینم، بلکه بفهمم چرا آن‌قدر مضطرب و پریشان است.  خانم مدیر از پشت بلندگو بچه‌ها را به گوشهٔ حیاط دعوت می‌کرد تا فضای زمین فوتبال خالی شود. پدر یکی از بچه‌ها در قامت مربی، توپ به زیرِ بغل، مشغول یارکشی و مقدمات تشکیل دو تیم بود.  خانم ناظم در اطراف زمین، بچه‌ها را به بیرون از خطوط زردی که حدود…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها‎

خانم معلمی که منم – از روز دانش‌آموز و باقی ماجراها‎

فرزانه بابایی – ایران بعد از نوشتن تکالیف به بچه‌ها گفتم: «خوب روزتون مبارک!» و دستم به‌سمت کیفم رفت تا بستهٔ آب‌نبات‌های رنگی‌رنگی را بیرون بیاورم. حواسشان جمع‌تر شد و مثل مهمانی که از نحوهٔ پذیرایی میزبان راضی است، لبخندی روی لب‌هایشان نشست. بعد زرورق‌های خش‌خشی یکی‌یکی باز شدند و کلاس بوی پرتقال و لیمو و نعنا گرفت. همین‌طور که با رنگ آب‌نبات و طعم کدام میوه‌اش درگیر بودند، گفتم: «بوس یادتون نره!»، و شازده‌ها با…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – خواهش می‌کنم شنبه‌ هم خودت بیا!

خانم معلمی که منم – خواهش می‌کنم شنبه‌ هم خودت بیا!

فرزانه بابایی – ایران سه‌شنبهٔ ابری و بارانی از پنجره، درخت توت روبه‌روی خانهٔ‌مان را نگاه می‌کردم و زیر پوستم میل عجیبی بود که همان لحظه شال‌وکلاه کنم بروم مدرسه درس «آ» را بدهم و آن یک کاسه آش رشته را که قرار بود مادر یکی از دانش‌آموزانم به‌عنوان هدیهٔ این درس برای بچه‌ها بیاورد، بدهم دستشان و بعد دوباره برگردم به بی‌حالی و بیماری‌ام، اما متأسفانه هر چیزی را می‌شد در این تصویر گنجاند، الّا…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – وقتی صدای روان‌خوانی کتاب فارسی در جایی به‌غیر از کلاسمان می‌پیچد‎

خانم معلمی که منم – وقتی صدای روان‌خوانی کتاب فارسی در جایی به‌غیر از کلاسمان می‌پیچد‎

فرزانه بابایی – ایران بعضی وقت‌ها برای اینکه در وقت کلاس صرفه‌جویی کنم و از طرفی بچه‌ها مجبور شوند روان‌خوانی درس‌هایشان را در خانه تمرین کنند، از اولیا می‌خواهم که صدای بچه‌ها را موقع روخوانی درس‌های فارسی ضبط کنند و از طریق تلگرام برایم ارسال کنند. این‌طوری درس‌های مورد نظرم را همه می‌خوانند و خیالم راحت می‌شود که در شلوغی کلاس، کسی یادگیری درسی را از دست نداده است. این روزها خیلی از اوقات در منزل…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – باران، دیکته و روز عشق

خانم معلمی که منم – باران، دیکته و روز عشق

فرزانه بابایی – ایران دیکته را با این جمله تمام کردم: «امروز باران می بارد و روزِ دوست داشتن است.» سرهایشان را از روی دفتر بلند کردند و همان‌طور که مشغول تجزیه‌وتحلیل مصدر «دوست داشتن» برای نوشتن بودند، با تعجب نگاهم کردند. دوست داشتن را روی تخته نوشتم و برای راحتی کار، یک قلب صورتی کنارش کشیدم. گفتم: «یعنی امروز برای این است که هر کس رو دوست داریم، بیشتر یادش باشیم.» باز هم نگاهم کردند،…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – سه روایت در یک قاب

خانم معلمی که منم – سه روایت در یک قاب

فرزانه بابایی – ایران ۱- وقتی همهٔ بچه‌هایی که دیکته را خیلی خوب گرفته‌اند، دارند می‌خندند و برای بزرگداشت نوشتن سه صفحه دیکتهٔ سخت، عکس می‌گیرند، فرداد مغموم و متفکر به آن یک حرفِ «ر» فکر می‌کند که چون خواسته تحریری بنویسد، شبیه «د» شده است، و من اصلاح‌شده‌اش را بالایش نوشته‌ام! پیش از پیوستن به بچه‌ها، چند بار سوال می‌کند: «با این که اشتباه نوشته‌م، عالی محسوب می‌شم؟ با بچه‌ها عکس بگیرم؟ شما بالاش درستش…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – وقتی دو پسربچه به ترس‌هایشان غلبه می‌کنند

خانم معلمی که منم – وقتی دو پسربچه به ترس‌هایشان غلبه می‌کنند

فرزانه بابایی – ایران چند هفته‌ای از شروع تعطیلات آخر سال تحصیلی سپری شده بود که با خودم فکر می‌کردم: یعنی اگر همین امروز با بچه‌ها به کلاس برگردم و دیکته بگویم، چند نفر خیلی خوب می‌شوند؟ و به عادت کلاس ما، ستاره‌های کاغذی پای دیکته‌شان جا خوش می‌کند و بعد با غرور دفتر را به سینه‌شان می‌چسبانند، پشت به تخته می‌ایستند و با همهٔ شیطنت کودکانه‌شان، چند ثانیه آرام می‌گیرند که من از ستاره‌های دیکته…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – خداحافظی

خانم معلمی که منم – خداحافظی

فرزانه بابایی – ایران امروز تعطیل شده‌ام. خبر کوتاه است و بعدش یک آخیش گرم و شیرین به گوش می‌رسد. امروز تعطیل شده‌ام. خبر کوتاه است و قبلش هشت ماه سخت‌کوشی بی‌وقفه از مقابل چشم‌هایم عبور می‌کند. امروز تعطیل شده‌ام و این خبر کوتاه، یعنی من یک‌سال دیگر به تعداد شاگردانم تکثیر شده‌ام. رخنه کرده‌ام در عادت‌های «د» که همیشه ناراضی و پرتوقع بود، و دیدن پدر و مادرش، شعاع مشکل را چندین برابر می‌کرد. راه…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی که منم – اسراری از جنس فلان و بهمان

خانم معلمی که منم – اسراری از جنس فلان و بهمان

فرزانه بابایی – ایران روز دوشنبه، مدرسه نرفته بودم. کاری پیش آمده بود که باید در منزل می‌ماندم؛ همان حس عدم اجبار برای صبح زود بلند شدن، خودش کافی‌ست تا کارها روی روال پیش برود، گر چه از صبح علی‌الطلوع بیدار بودم و مشغول هزار و یک کاری که ماه اسفند برای همه رقم می‌زند. همین چند دقیقه پیش خانمی از اولیای دانش‌آموزانم که رابط من با بقیهٔ اولیاست، برایم پیام دادند که: «سپهر از مدرسه…

بیشتر بخوانید

خانم معلمی‌که منم – حرف «ف» و آقای فلانی

خانم معلمی‌که منم – حرف «ف» و آقای فلانی

فرزانه بابایی – ایران زندگی آدابی دارد، این که از کجا و چگونه کم‌کم این چگونه بودن‌ها به بودن ما شکل داده است، قصهٔ قشنگی‌‌ست. من از آن دسته آدم‌هام که آداب را دوست دارم، البته آن آدابی که به کیفیت بودن‌ام زیبایی بدهد. حالا که خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من مجموعه آداب خودم را دوست دارم! لابد جایی از هستی‌ام، به‌واسطهٔ این چهار حرف، به‌نظر خودم زیباتر می‌شود. الله اعلم و البته آن‌ها که از…

بیشتر بخوانید
1 2 3