خانم معلمی‌که منم – حرف «ف» و آقای فلانی

فرزانه بابایی – ایران

زندگی آدابی دارد، این که از کجا و چگونه کم‌کم این چگونه بودن‌ها به بودن ما شکل داده است، قصهٔ قشنگی‌‌ست.

من از آن دسته آدم‌هام که آداب را دوست دارم، البته آن آدابی که به کیفیت بودن‌ام زیبایی بدهد. حالا که خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من مجموعه آداب خودم را دوست دارم! لابد جایی از هستی‌ام، به‌واسطهٔ این چهار حرف، به‌نظر خودم زیباتر می‌شود.

الله اعلم و البته آن‌ها که از نزدیک می‌شناسندم!

حالا همهٔ این مقدمه را نوشتم، که بگویم تدریس هر حرف تازهٔ الفبا در کلاس ما آداب و سنت‌های خاص خودش را دارد؛ می‌گویید که خُب، هر درسی روشی دارد و این طبیعی است. خدمتتان عرض می‌کنم، بله، هر تدریسی روشی دارد، ولی خرده‌فرهنگ‌های آموزش الفبا پشت در کلاس ما قصهٔ خودش را دارد.

فرض کنید امروز صبح، می‌خواستم حرف «ف» را درس بدهم. به‌سیاق خیلی از معلم‌های کلاس اول، از قبل این موضوع به اولیاء دانش‌آموزانم اعلام شده بود و طبق برنامه‌ریزی قبلی، امروز یک نفر برای بقیهٔ بچه‌ها، هدیه می‌آورد. این هدیه هم ویژگی‌های خودش را دارد، اول اینکه نشانی از آن حرف دارد، دوم اینکه ساده و کوچک و حتی‌الامکان لوازم‌التحریر یا خوراکی است.

خلاصه بعد از سلام و صلوات و شروع کلاس و تأخیر آریان و علی‌اکبر و سید دانیال، بالاخره می‌رسیم به ساعت الفبا.

تا بخواهم بِ بسم‌الله تدریس را بگویم، یک عده پسر شاد و خرسند دم می‌گیرند، اسمش «ف»، صداش «ف»! من سری به تأئید تکان می‌دهم و بعد اگر آن درس ریزه‌کاری خاصی، استثنائی، چیزی داشته باشد؛ لابه‌لای قر و اطوار حضرات، جایی خالی از سروصدا پیدا می‌کنم و آن استثنا را با آب‌وتاب شرح می‌دهم، و چون شادی روح فردوسی بزرگ برایم اهمیت دارد، مثل گزمه‌های سلطان محمود تا آخر سال از آن استثنایِ بدون استثنا زیبای خط و زبان فارسی، محافظت می‌کنم.

از من می‌شنوید، شما هم به سهم خودتان از این، «به» را «ب» نوشتن و «خوا» را «خا» تحریر کردن پرهیز کنید، بلکه این میراث که حضرتش بسی رنج برد طی سی سال و هزار سال است که ما سر سفرهٔ شاهنامه اش نشسته‌ایم، بیشتر از این خرد و خراب نشود و به‌سلامت حال خوش فارسی به نسل بعدی زبانِ بودن بدهد.

عرض کردم خدمتتان که من بندهٔ آن دمم که روانم از زیبایی آدابی سر ذوق بیاید، یکی‌اش همین پاسبان حرم دل بودن در محافظت از «غین» و «قاف» و «سین» و «صاد» حروف الفبا!

خلاصه خانم معلم برای اینکه بچه‌ها سر ذوق هم بیایند، یکی دو سطر شعر که می‌شود همهٔ حروف را در قافیه و ردیفش جا داد، می‌خواند و بچه‌ها هم دم می‌گیرند و باقی ماجرا… . 

از این قسمت به بعد وارد آداب دیگری می‌شویم. مثلاً امروز که داریم حرف «ف» را یاد می گیریم، اسم فلانی را می‌توانند بنویسند. طوری از آن ته تهِ حنجره نامش را فریاد می‌زنند که بله فلانی، امروز روز توست پاشو برو پای تخته که بختت بیدار است، و من حال کسی را دارم که با خودش می‌گوید: خود کرده را تدبیر نیست! و غیر تسلیم و رضا چاره‌ای کو وقتی پای بیست و نه پسربچهٔ پرانرژی در میان باشد!

خلاصه آقای فلانی با آن ذوق دویده در چشمش، با اشارهٔ سرودست خانم معلم، که یعنی بله بلند شو بیا، سهم اسمت را از تخته و گچ و جدول الفبا بگیر، می‌آید پای تخته. بعد اگر بشود، بقیه را ساکت می‌کنم، آقای فلانی را بغل می‌کنم و بوسه‌ای و بعد هم تبریک یادگیری نوشتن اسم و گچ را می‌دهم دستش که بفرما!

خانم معلمی‌که منم - حرف «ف» و آقای فلانی

ایشان هم که دیگر در این مرحله بادی به غبغبش دمیده، اسم مبارکش را می‌نویسد و رفقایش هم دست و سوت و هورایی تقدیمش می‌کنند و می‌رود سر جایش می‌نشیند.

در این مرحله، نوبت آداب بعدی یادگیری نام تازه است. گچ قرمز را برمی‌دارم دورتادور اسم آقای فلانی، قلب می‌کشم و به این ترتیب آداب دوست داشتن و سرخ و گرم بودن را به جان بچه‌ها می‌نشانم، تا خود چه زاید!

بعد از روی درس می‌خوانیم، کلمه‌های تازه را در دفتر می‌نویسیم و صد البته که اسم آقای فلانی هم بخشی از آن کلمه‌هایی است که باید نوشتنش را حتماً یاد بگیرند. و قلب و گل دور اسم رفیق هم آداب پسرهایم است که برای دوستانشان کم نمی‌گذارند.

حالا یک نفس عمیق نکشید و با خودتان نگویید خُب، به‌سلامتی حرف «ف» تدریس شد، آفای فلانی هم یک روز احساس خوبی داشت و تمام… .

نه‌خیر، ماجرا ادامه دارد. معمولاً توی این لحظه‌ها مادر آقای فلانی، هدیهٔ «ف» نشان را می‌آورد و آقای «ف» به سیاق صاحب مجلس، از دوستانش پذیرایی می‌کند.

برای یادگیری اسمش، شیرینی‌ای چیزی هم به دوستانش می‌دهد و در دلشان برایش آرزوهای خوب‌خوب می‌کنند و نوبت به بخش جذاب ماجرا برای بچه‌ها می‌رسد.

جدول الفبا را که حتماً یادتان هست؟ از همان سال که خودم کلاس اول بودم تا همین سال‌ها که دسته‌دسته هفت‌ساله‌ها، با من کلاس اول‌اند؛ روی دیوار جا خوش کرده است؛ با سی و دو حرف و شش صدا که مبهم و پشت به کلاس در جدول گنجانده شده‌اند.

پشت هر کارت – خیلی کوچک – حرف مربوطه نوشته شده است و آقای فلانی، که امروز روزش است، باید برود کارت مورد نظر را پیدا کند و برگرداند. توی این لحظه، خانم معلم هم هیجانی به ماجرا می‌دهد و از راه رسیدن آن حرف تازه و نشستنش در جدول به خیر و خوشی برگزار می‌شود.

راستش را بخواهید، آداب‌دانی چندان کار ساده‌ای هم نیست. به این دقایق که می‌رسم، از آن‌همه دست و سوت و هورا و سروصدا و برگزاریِ موبه‌موی مراسم، دیگر رمقی برایم نمانده است.

طوری رنگ از رویم رفته و انرژی‌ام ته کشیده است که فقط یک لیوان چای معطر هل‌دار، می‌تواند دوباره به صحنهٔ آداب‌ زنگ بعد، دل‌خوشم کند… .

با این‌همه، تا همهٔ سی و دو نشانه و شش صدا، رمزگشایی شوند، پای ریزبه‌ریز سنت‌ها می‌ایستم و از حق داشتنِ حس خوبِ پسرها محافظت می‌کنم.

شاید شما خیال کنید این تعطیلی طولانی دیگر چیزی از آن حجم از صدا در سرم باقی نمی‌گذارد؟ درست است، حق دارید، فقط اگر معلم کلاس اول باشید، آغوشتان را باز خواهید کرد و سری به همدردی تکان می‌دهید و می‌گویید می‌دانم می‌دانم… .

ارسال دیدگاه