تکههای تراشخوردۀ گذشته یا یادآوری تاریخ مذکر نگاهی به داستان «اثر انگشت»، نوشتهٔ محمدرئوف مرادی نشر مهری/ لندن/ ۲۰۱۶ محبوبه موسوی اگر گذشته را مثل شیء بلورین تراشخوردهای روی کاغذ سفید به زمین زنیم تا تکههایش را به روایت درآوریم، در هر تکه، ردی از خود را بر آن خواهیم دید. شاید حتی اثر انگشت خود را. موضوع این نیست که آن گذشتهٔ بازگوشده چقدر داستان حال خودمان است، حرف بر سر ناخودآگاه و تاریخ…
بیشتر بخوانیدادبیات
راهحل آدم کوچولوها برای مشکلات آدم بزرگها
رژیا پرهام – ادمونتون امروز بعدازظهر مادر یکی از بچههای مهدکودک تماس گرفت و عذرخواهی کرد که دیرتر از معمول دنبال دخترش خواهد آمد. از آنجایی که خانم منظمی است، امیدوار بودم اتفاق بدی نیافتاده باشد. وقتی رسید، چهرهاش گرفته بود، سلامی کرد و قبل از اینکه حرف دیگری بزند بغضش ترکید و زد زیر گریه. من و دخترک چهارسالهاش که اصلاً منتظر چنین برخوردی نبودیم، زل زدیم به ایشان. همانطور که من فکر میکردم…
بیشتر بخوانیدخانم هیچ – داستان کوتاهی از مریم اسحاقی
دکتر مریم اسحاقی – ایران (۱) سوئیچ را که میچرخانم، خانم هیچ میآید مینشیند کنارم و در ماشین را گرومب میبندد و میگوید: «حالم بهم میخوره از سر و ریختت! مانتوی دیگهای نداشتی تنت کنی؟ مانتوی کوتاه میپوشیدی، راحتتر نبودی؟» میگویم: «توی محیط کار؟ آخه اون برای بیرونِ شهره.» ابرو بالا میاندازد و لب و لوچهاش را آویزان میکند: «تو هم با این حرفا! میدونی مشکلت چیه؟ همهش توی قید و بند اینی که دیگران…
بیشتر بخوانیددر ساعت پنج عصر، سرود رفتن و رفتن
حمیدرضا یعقوبی – ونکوور «ساعت پنج» با تاريكی شامگاه عجين میشود و سنگينی حضور آن لحظه، آبستن یک تراژدی. درست در ساعت پنج عصر، تنها مرثیهای برای «ایگناسیو سانچز مخیاس» نبود، حکایت رفتنِ خودش نیز بود، پیشگوییای غریب، اما نه در قبای پُرزرقوبرق یک ماتادور، که با لباسی ساده در گرانادا، زادگاهش – شهر اسطورهای کولیان ایبیزیا – و وداعی غریب با زندگی، چون کولیای گمنام، شاعری کولی، هر چند برخی ناقدانِ ادبی بر این…
بیشتر بخوانیدمعرفی کتاب- باغْگذر اثر مارگریت دوراس
مسعود لطفی – ایران در باغْگذرِ مارگریت دوراس، مردی دورهگرد به همراه چمدانش و دخترِ جوانی که کلفت است، بی آنکه بدانند چرا، شاید تنها برای اینکه حرف بزنند و در زمان وقفه و مکثی بیاندازند، حتی در اوج مصیبتِ ناشی از گفتوگو، نشستهاند بر صندلیِ مکانی مشجر و عمومی. دختر، کودکِ خانوادهای را که برایشان کار میکند با خود آورده. کودک مشغولِ بازی است و فقط هرازگاهی وقفهای در گفتوگوی آن دو میاندازد؛ کودکی…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – هویت جعلی
جوالدوز هستم دامه برکاته در شمارههای قبل قصهٔ رسیدن خونوادهمون به بندرعباس رو براتون گفتم. زندگی تو بندر تا سال ۱۳۶۷ ادامه داشت، یعنی تا تمومشدنِ جنگ ایران و عراق. درست چند ماه بعد از قطعنامهٔ ۵۹۸، به درخواست پدر، حکم انتقال به شهر شیراز امضا شد تا بهقول خودش دوران بازنشستگیش اونجا شروع بشه. قبل از مهاجرت به شیراز، مسئلهٔ خونه و مسکن رو حل کرد و تا رسیدیم شیراز تو خونههای سازمانی ارتش…
بیشتر بخوانیدداستانک جدید و منتشرنشدهای از رضا کاظمی: مرغ دریایی
رضا کاظمی – ایران نشسته بود پشت میز، نگاهش از پنجره راه کشیده رفته بود تو آسمان؛ خیره به نقطهای مبهم. سیگارش هم تو جاسیگاری بَرا خودش دود میکرد. هنوز تو آسمان بود که صدایی شبیه برخورد سنگریزه و فلز کشیدَش آوردش پایین، و دوباره بُرد و نشاندش پشتِ میز. سیگارش به فیلتر رسیده، خاموش شده بود. صدای سنگریزه مقطَّع و یکبَند تکرار میشد. انگار کسی روی شیشه ضرب گرفته باشد. از جاش پا شد،…
بیشتر بخوانیدریاضت – شعری از گونتر گراس
در اوایل دههٔ ۵۰ میلادی آدرنو در مقالهٔ «نقد فرهنگ و جامعه» نوشته بود: «بعد از آشویتس، نوشتن شعر بربریت است». گونتر گراس در دههٔ ۶۰ در شعر زیر میکوشد تا به او پاسخی مناسب بدهد و چگونگیِ زیستن و شعرنوشتن را در عصری توصیف کند که دنیا دیگر در آن سیاه یا سفید نیست، بلکه خاکستری است. گراس در شمارهٔ ۹ روزنامه «تسایت» بهتاریخ ۱۹۹۰ در این مورد میگوید: «از آنجایی که من خود…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – بنی آدم اعضای یک پیکرند…
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. در شمارههای قبل با آقای ضابطی معلم مدرسهٔ ما آشنا شدید که ایشالا؟ اگر نشدید میتونید برید تو گروه «همیاری ایرانیان ونکوور» یا وبسایت «رسانهٔ همیاری» و بخونید. اگر هم که معرف حضور هستن باید بگم براتون که این معلم اصلاً امتحان نمیگرفت! لابد میپرسید برای نمره چه میکرد؟ آها… این همون وجه تمایز آقای ضابطی با بقیه معلمهاست. ایشون فقط در انداختن گچ ماهر نبود، هر دوهفته یهبار…
بیشتر بخوانیدتختخواب سهنفره
داود مرزآرا – ونکوور دخترم با مادرش زندگی میکند، منتها این چند روز تعطیلات کریسمس را آمده است پیش من. مادرش هم قول داده بود امروز، که روز کریسمس است، به ما ملحق شود. خوشبختانه آمد. برای دخترمان یک کادو آورده بود و برای من گل میخک. به باور زنم، گل میخک بهمعنای نوعی رفاقت است. او مدتهاست که با گل رز میانهای ندارد. انگار گل رز برای او معنیاش را از دست داده…
بیشتر بخوانید