مژده مواجی – آلمان یونگ مانند دخترهای آسیای شرقی اندام ظریفی داشت با چشمهای بادامی، لبخندی بر لب و موهای صاف. اولین بار او را در کلاس درس دانشگاه هانوفر دیدم. بعد از تعطیل شدن کلاس با هم به کافه تریا رفتیم. یونگ گفت که ویتنامی است و از ۹ سالگی همراه خانوادهاش به آلمان مهاجرت کرده است و در شهرکی اطراف هامبورگ سکنی گزیدهاند. بهمحض شنیدن نام ویتنام، به یاد جنگ ویتنام افتادم. تصاویری که…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
خانم معلمی که منم – محمد پارسا، سرباز کوچکم (۳)
فرزانه بابایی – ایران دارم دیکته میگویم. تککلمه یا جملهای با سه کلمه! با صدای بلند و شمرده یا کمکم با فریاد و دادوبیداد! حالا تعجب نکنید که «ای وای، مگر تو داد هم میزنی؟» بله، داد هم میزنم، خیلی زیاد! تقریباً تمام وقت حضورم در کلاس دارم حرف میزنم که بخشی از آن داد زدن است. بله، داشتم دیکته میگفتم و به عادت همیشهام، بین جملهها مقررات را هم یادآوری میکردم. مثلاً: زری انار را…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – هیجانزده برای دیدن عکسها
رژیا پرهام – تورنتو دخترک چهارسالهٔ هنگکنگی قرار است برای اولین بار به سرزمین مادریاش سفر کند. قبل از آمدنش به مهد کودک، به دوستانش توضیح دادم که او قرارست به سفر برود و برای اولین بار پدربزرگ، مادربزرگ و اقوامش را ملاقات کند. بچههای کانادایی با تعجب پرسیدند: «یعنی تا بهحال اونها رو ندیده؟» گفتم: «نه.» و مختصری از مهاجرت و داستانهایش گفتم و اینکه حتماً پدربزرگ و مادربزرگ شما سالها قبل اینها تجربه را…
بیشتر بخوانیدحامد نیکپی: بیشترین جذابیت موسیقی تلفیقی برای من، ارتباط با مخاطب غیرایرانی است
گفتوگو با حامد نیکپی، خواننده و نوازندهٔ موسیقی تلفیقی، به بهانهٔ اجرای کنسرتش در ونکوور سلماز لکپور – ونکوور عکسهای کنسرت ونکوور از حمید زرگرزاده – Perfect Shot Studio اوایل ماه گذشته، یعنی سوم مارس، کنسرت حامد نیکپی، چهرهٔ بینالمللی موسیقی تلفیقی، در سالن سنتنیال نورث ونکوور برگزار شد. در این کنسرت، حامد نیکپی اجرای اشعاری از مولانا، عماد خراسانی، فریدون مشیری و سهراب سپهری را به روی صحنه برد. در بخش اول، وی قطعاتی…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – قصهٔ ساسان؛ عاشقی کردن یا ماندن؟
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید: «زندگی بازیهای عجیبی دارد. نه؟» این را همه میدانند. جواب میدهم: «و غیرمنتظره» بهنظرم وجه غیرمنتظره بودنش بر عجیب بودنش میچربد. مثلاً من تا چند ماه پیش اصلاً روزهایی را که امروز داشتم، پیشبینی نمیکردم. آنچه در خیالم مجسم میکردم، صد سال نوری با آنچه امروز هستم فاصله دارد. میگوید: «این فضاهای مجازی یک چیزهای خوبی دارد و یک…
بیشتر بخوانیدشمسیداموس و گوی بلورینش – اوضاع قمردرعقرب
طالعبینی دوهفته! قبل از اینکه سراغ گوی بلورینم بروم و طالعتان را در این دو هفته ببینم، باید بگویم که یکی از روزهای این دو هفته قمردرعقرب خواهد بود و همین باعث میشود که در این مدت کمی اوضاعتان قمردرعقرب شود، مادر جان. قرار گرفتن قمر یا همان ماه خودمان مقابل عقرب، حسابی برایمان دردسرساز میشود، پس قبل از گفتن فالتان یک توصیۀ عمومی کنم و آن اینکه در این دو هفته سراغ دردسر نروید….
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – قهرمانها کنارمان هستند
مژده مواجی – آلمان ایرنا در اتاق را باز کرد، با صندلی چرخدارش وارد اتاق شد و آمد بهسمت میزی که من نشسته بودم. با کمی جلو و عقب بردن چرخها، موقعیت خود را در کنار میز تنظیم کرد و پاهایش زیر میز جا گرفتند. کاپشنش را درآورد. شال را از دور گردنش باز کرد و طراحیهایش را از کیفی که بر روی زانوهایش بود، درآورد و روی میز کنار طراحیهای من چید تا با هم…
بیشتر بخوانیدخانم معلمی که منم – محمد پارسا، سرباز کوچکم (۲)
فرزانه بابایی – ایران دارم دیکتهها را تصحیح میکنم. یک هول ریزی در دلم هست، چون به ستارههایی که پای دفترهایشان میچسبانم حساسام! آنقدر حساس که ممکن است بعضی از آخر هفتهها که تعداد بچههای ستارهگرفته کم بوده، اوقاتم تلخ باشد. شادی آدمها با هم فرق دارد. خدا شادیهای کوچک ما را نگیرد، حتی اگر ستارهٔ کاغذی رنگی بندانگشتیای است که زیر کارهای خوب پسرهایمان میچسبانیم. داشتم میگفتم مشغول تصحیح دیکتهها بودم و پسرهایم کلمههای درس…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – شیوههای معذرتخواهی
رژیا پرهام – تورنتو دخترک با دوستش نامهربان بود. ناراحتش میکرد و تا بغض او را میدید، پشت سر هم میگفت: Oh, I’m sorry, I’m sorry, I’m so sorry! (اوه، معذرت میخوام، معذرت میخوام، خیلی معذرت میخوام!) و بعد از گذشت چند دقیقه، مثل فیلمی که به عقب برگشته باشد، صحنه بدون تنوع چندانی تکرار میشد… دخترک را صدا زدم و گفتم: «فکر نکنم مدام ناراحت کردن دوستت و تکرار واژهٔ متأسفام یا معذرت میخوام…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – سودابه در آتش
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران خیلی زیباست. موهای مجعد و سیاهی دارد، با چشمهای سبز تیره. چهرهاش دخترانه است. اما ظاهرش پسرانه. میگوید: «خیلی بد است. اینجا هیچکس اقلیتهای جنسی را آدم حساب نمیکند. انگار مرض لاعلاجی داریم. میدانید، من یک بار سعی کردم خودم را به سوئد برسانم، اما موفق نشدم. حالا دوباره دارم اقدام میکنم. دفعۀ قبل دل زدم به دریا. راستی خودم…
بیشتر بخوانید