روایتهای زنان سرپرست خانوار بر اساس روایتهای واقعی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور میخواهم از زنانی بنویسم که سنگهای زیرین آسیاباند. زنانی که نامشان برابرِ زندگی و معجزه است. زنانی که خریدار ترس نبودند، مثل کوه ایستادند و نشان دادند زنبودن، خودِ زندگی است! زنانی که علیرغم تمام مشکلات با قدرت به سمت خواستههایشان حرکت میکنند، از ویرانههایشان برخاسته و زندگیشان را دوباره میسازند. زنانی هستند که بار زندگی را تنهایی به دوش میکشند؛…
بیشتر بخوانیدترانه وحدانی
ایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: به جهنم خوش آمدید!
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور این روایت یکی از دستگیرشدگان جنبش زن، زندگی، آزادی است. این نوشته حاوی مطالب آزاردهنده است. اگر تعریفی از جهنم باشد، قطعاً آن لحظاتی است که من در بازداشتگاه جمهوری اسلامی گذراندم. وقتی با هیولا طرف باشی، وقتی با خودِ شیطان طرف باشی، معلوم است چه چیزی انتظارت را میکشد. اما اعتراف میکنم که مأموران جمهوری اسلامی از هیولا هم فراترند. برای درندهخویی آنها باید کلمهای جدید اختراع…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: آرامش پوشالی
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور روبهروی دکتر نشستهام. خیلی مقاومت کردم تا به اینجا نرسم. اما نتوانستم از پسش بربیایم. سه هفته از جنبش مهسا امینی گذشته بود که به من تلفن زدند. همان شمارهٔ نحس «پرایوت نامبر». یک نفر از آنطرف خط شروع کرد به خطونشانکشیدن. در صدایش هیچ احساسی نبود. انگار یک ربات داشت حرف میزد. تهدید کرد که بار دیگر میآیند در خانه، گونی روی سرم میکشند و شبانه مرا…
بیشتر بخوانیدادای احترام به یک عمر فعالیت ادبی، پژوهشی و فرهنگی محمد محمدعلی
گزارش برنامهٔ نکوداشت استاد محمد محمدعلی و رونمایی از دو کتاب نشر رها ترانه وحدانی – پورت مودی عکسها از افشین صادقی و مهرداد مجیدی (با حمایت شرکت ساید) برنامهٔ نکوداشت استاد محمد محمدعلی بههمراه رونمایی از دو کتاب نشر رها، «خطابههای راهراه: داستانی ناتمام» نوشتهٔ محمد محمدعلی و «شام کریسمس؛ خورش قیمهبادنجان» نوشتهٔ نوشا وحیدی، یکشنبهشب هجدهم ژوئن ۲۰۲۳ در سالن اینلت تیاتر واقع در شهر پورت مودی برگزار شد. گزارش ویدیویی این برنامه…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ما را به سختجانی خود این گمان نبود
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در کافهای دنج قرار میگذاریم. چهار ماه از آزادیاش میگذرد. قبل از اینکه به زندان برود زنی پرانرژی و شاد بود. از آنهایی که بهاصطلاح یکجا بند نمیشوند. عاشق طبیعت بود، عاشق کوهنوردی. درست قبل از کشتهشدن مهسا امینی، کفشهای کوهنوردی جدیدی خریده بود. بعد از آن همهچیز برای او و برای تمام مردم ایران فرق کرد. کفشهای کوهنوردیاش همچنان توی جعبه گوشهای از اتاقش افتادهاند و بهقول…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: سرزمین کابوسها
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور «محکوم به اعدام! پنج هفتهٔ تمام است که با این اندیشه زندگی میکنم. مدام در تنهاییِ محض با آن، ساکن و منجمد از حضورش و خمیده زیر سنگینیاش! پیشترها (چرا که احساس میکنم نه هفتهها، که سالهاست اینگونهام)، مردی بودم مانند انسانهای دیگر. هر روز، هر ساعت و هر دقیقه، مفهوم و معنای ویژهٔ خود را داشت… میتوانستم به هرچه میخواهم بیندیشم. چرا که آزاد بودم. حالا ولی…
بیشتر بخوانیدگزارشی از نشست رونمایی مجموعهداستان «بوی برگ شمعدانی»، نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی
ترانه وحدانی – وست ونکوور عکس و فیلم از افشین صادقی یکشنبه ۷ مهٔ ۲۰۲۳، «نشر رها» طی نشستی که در گلنایگلز کلابهاوس در وست ونکوور برگزار شد، دومین کتاب خود، مجموعهداستان «بوی برگ شمعدانی» نوشتهٔ مجید سجادی تهرانی، را رونمایی کرد. در این نشست که حدود ۱۰۰ تن از اعضای جامعهٔ ایرانی ساکن ونکوور در آن حضور یافته بودند، ابتدا سیما غفارزاده، سردبیر، مدیر مسئول و یکی از پایهگذاران «رسانهٔ همیاری» و «نشر رها»، پس…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ممنونم که شهر رو با موهات زیباتر کردی
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور ظهر بود و خیابان انقلاب مثل همیشه شلوغ. من داشتم برای خرید کتاب راهنمای پایاننامهام راستهٔ انتشاراتیها را وجببهوجب میگشتم. آن روز هوا بهطرز عجیبی گرم شده بود، برای گرمشدن هوا هنوز خیلی زود بود، ولی این وضعیتی است که هر سال با آلودگی شهری بدتر هم میشود. با خودم فکر کردم اگر همینطور پیش برود، مردم تا چند سال آینده دیگر نمیتوانند در این شهر زندگی کنند….
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: مصائبِ پدر و مادر بودن؛ روایت شاهدی عینی از مسمومیت دخترش
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در دلم دلشورهٔ عجیب و غریبی بود. از آن لحظههایی که هیچکاری نمیتوانی انجام بدهی و دور خودت راه میروی تا بلکه دلت آرام بگیرد، اما در آخر فایدهای نمیکند. انگار که داشتند تمام رختهای عالم را در دلم میشستند. روز قبلش به آرمین گفته بودم که دخترمان سارا را به مدرسه نفرستیم. آرمین هم ته دلش به این کار راضی بود. سه روز نگذاشتیم برود، اما در…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ما تنمان را در پستوی خانه نهان نخواهیم کرد
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در باز شد و تا پدرم را دیدم خودم را در آغوشش انداختم و بلندبلند گریه کردم. پدرم پیشانیام را بوسید، و بهآرامی مرا به کناری کشاند تا با سرهنگ پلیس صحبت کند: «جناب سرهنگ، من میخوام اون کسی رو که چنین کاری با دخترم کرده، ببینم و تقاضای شکایت دارم.» سرهنگ هم که از آن حاجیهای متعصب تسبیحبهدست بود، دستی به ریشش کشید و به پدر فهماند…
بیشتر بخوانید