بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در دلم دلشورهٔ عجیب و غریبی بود. از آن لحظههایی که هیچکاری نمیتوانی انجام بدهی و دور خودت راه میروی تا بلکه دلت آرام بگیرد، اما در آخر فایدهای نمیکند. انگار که داشتند تمام رختهای عالم را در دلم میشستند. روز قبلش به آرمین گفته بودم که دخترمان سارا را به مدرسه نفرستیم. آرمین هم ته دلش به این کار راضی بود. سه روز نگذاشتیم برود، اما در…
بیشتر بخوانیدترانه وحدانی
ایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ما تنمان را در پستوی خانه نهان نخواهیم کرد
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در باز شد و تا پدرم را دیدم خودم را در آغوشش انداختم و بلندبلند گریه کردم. پدرم پیشانیام را بوسید، و بهآرامی مرا به کناری کشاند تا با سرهنگ پلیس صحبت کند: «جناب سرهنگ، من میخوام اون کسی رو که چنین کاری با دخترم کرده، ببینم و تقاضای شکایت دارم.» سرهنگ هم که از آن حاجیهای متعصب تسبیحبهدست بود، دستی به ریشش کشید و به پدر فهماند…
بیشتر بخوانیداین کودکی ما بود که حلقآویز شد؛ بهیاد کیومرث پوراحمد
ترانه وحدانی – ونکوور صبح روز چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲، خبر درگذشت کیومرث پوراحمد در سن ۷۴ سالگی همه را در شوک فرو برد. اما شوک بعدی زمانی وارد شد که مجلهٔ فیلم بهسردبیریِ دوست صمیمیاش، هوشنگ گلمکانی، دلیل مرگ او را خودکشی اعلام کرد. گفته شده است او پیش از مرگِ خودخواسته یادداشتی هشتصفحهای نوشته است. این مجله نوشته است کیومرث پوراحمد از سر افسردگی و ناامیدی بیآیندگی و بیهودگی خودکشی کرده و به…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایتهایی از ایران: هیچ ظلمی پایدار نمیماند
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در میان ازدحام جمعیتی که برای خرید عید به خیابان آمده بودند، مانند قطرهآبی بودم در دریایی که داشت مرا در خودش غرق میکرد. یک ماه است که از زندان آزاد شدهام، هرچند که دلم پیش همبندیهایم مانده است. خدا را شکر کردم که هدفونم همراهم بود تا سروصدای بلند فروشندهها و نوازندههای خیابانی را که بساط شور و شادی فراهم کرده بودند، نشنوم. هنوز جای آن پنجهبوکسهایی…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایتهایی از ایران: اینجا همیشه آبان است! زمان میگذرد ولی برای ما همیشه آبان است!
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور دنیا هنوز تمام نشده بود. جنگی بود تمامعیار! صدای تیر و گاز اشکآور و گاز فلفل و بمب صوتی، کر و کور و گیجم کرده بود، اما دنیا هنوز تمام نشده بود. ما دست در دست هم بودیم و دنیا با وجود جنگ تمامعیارش هنوز تمام نشده بود. جنگی تمامعیار بود، اما ما هیچ سنگر و خاکریزی برای پناه خود نداشتیم، هرچند دستانمان در دست هم بود؛ تنها…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایتهایی از ایران: بدون حجاب در تاکسی
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور تاکسی اول سوار تاکسی شدهام. چند روز پیش برای ماشینم تذکر حجاب آمد. پیامک داده بودند که اگر تکرار کنی، ماشینت توقیف میشود. خندیدم و گفتم هر چه میخواهید تذکر دهید. نهایتش این است که توقیفش میکنید. نهایتش این است که مجبورم ماشینم را در پارکینگ بگذارم و در این شرایط کمرشکن اقتصادی با تاکسی یا آژانس تردد کنم. اینهمه انسان جان عزیزانشان را از دست دادند. اینهمه…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ما شنیدیم، آنها دیدند
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور روبهرویش مینشینم و از خودم میپرسم آیا او واقعاً خودش است؟ همان جوان شریفی که صد روز پیش در مراسم چهلم یکی از کشتهشدگان اعتراضات اخیر به وحشیانهترین شکل ممکن دستگیر شد. زنش را چنان روی زمین کشیده بودند که لباسهایش پاره شده بود و جای سالم به تنش نمانده بود. کسی که آزارش به یک مورچه هم نمیرسید. پر از میل به زندگی و امید بود. پر…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: برزخ
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور سه ماه پیش بود که خواهرش هراسان تلفن کرد و گفت دستگیرش کردهاند. وسط یک مرکز تجاری. جلو چشم همه. انگار که بخواهند عضوی از کارتل یا یک مجرم خطرناک را دستگیر کنند. نزدیکترین دوستم است. همان روز صبح با هم حرف زدیم. نه فعال سیاسی بود و نه کار خاصی کرده بود. مستندساز است و فقط چهار تا پست و استوری در اینستاگرام گذاشته بود. مثل تمام…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ای مؤذن، اذان نگو
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور این روزها دم صبح هراسان از خواب بیدار میشوم. نزدیک خانهمان یک مسجد است. صدای اذانش که بلند میشود، دل من هُری میریزد پایین. بهسرعت سراغ موبایلم میروم. اینترنتش را روشن میکنم تا خبرها را چک کنم و ببینم آیا حکم اعدام جوانی دیگر، انسانی دیگر اجرا شده است… بعد با خودم میگویم به این زودی که خبرش اعلام نمیشود. بعدش دیگر نمیتوانم بخوابم. همینطور دقیقهبهدقیقه اخبار را…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: یک روز معمولی
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور قدم به بیرون میگذارم. هوا طوری است که آدم یاد فیلمهای ترسناک میافتد. از فرط آلودگی چند متر جلوترت را نمیبینی. با خودم میگویم ما چگونه داریم در این هوا نفس میکشیم. چگونه زندهایم. دارند با ما چکار میکنند. چه چیزی را دارند توی این هوا پخش میکنند. حتماً برنامه دارند یک آشویتس دیگر راه بیندازند. فقط اینبار بهجای کورهٔ آدمسوزی ما را با مواد سمی توی هوا…
بیشتر بخوانید