قهرمان ما دیگر کاوه نیست بلکه مهساها و مینوها هستند

قهرمان ما دیگر کاوه نیست بلکه مهساها و مینوها هستند

نویسنده: یک مرد ایرانی ساکن کانادا (نویسنده تقاضا کرده است ناشناس بماند) در افسانه‌های ایرانی همیشه یک مرد قهرمانی بوده که آمده و میهن را آباد کرده. از کاوهٔ آهنگر گرفته که علیه ضحاک ستمگر قیام کرد تا رستم دستان که تک‌وتنها پادشاه ایران را از بند دیوان مازندران نجات داد. در تاریخ معاصر ایران هم کم نبودند مردانی که بهشان امید بستیم تا بیایند و همه‌چیز را درست کنند؛ اسطوره‌شان کردیم و هیچ انتقادی…

بیشتر بخوانید

شعری از گروس عبدالملکیان برای دختران ایران

شعری از گروس عبدالملکیان برای دختران ایران

گروس عبدالملکیان – ایران   تمام این سال‌ها داشتید بلند می‌شدید داشتید از پیچ‌و‌خم‌هایتان عبور می‌کردید داشتید به راهتان ادامه می‌دادید داشتید در سکوت… رودخانه‌ای که چهل سال زیر روسری مانده باشد از کارون بلندتر است!   موها بلند می‌شوند تا به خیابان بیایند تمام حرف‌هایی که در سر داشتیم از سر روییده‌اند   چه رنگ‌ها، چه سروها، چه شاخه‌ها! اگر جای جنگل بودم از خود بیرون می‌رفتم تا به درخت‌هایم نگاه کنم موها زنده‌اند…

بیشتر بخوانید

شعرهایی از رضا کاظمی برای مهسا (ژینا) امینی

شعرهایی از رضا کاظمی برای مهسا (ژینا) امینی

رضا کاظمی – ایران    ۱ پرنده از روزن نور گذشت آزادی‌اش را پر کشید و تمام حجم قفس ماند برای ما ۲ خاک را اگر بشکافی نگاهت هنوز ستارهٔ سَحَر است که با ما حرف می‌زد و میان دستانت هنوز پرندهٔ آوازی که بهار را آیه به آیه تفسیر می‌کرد. خاک را اگر بشکافی کدورت از شب می‌ریزد ملال از روز غربت و تنهایی از ما. * * * آه، خاک را اگر بشکافی!…

بیشتر بخوانید

در جست‌و‌جوی بهشت – بهای ماندن سنگین است

در جست‌و‌جوی بهشت – بهای ماندن سنگین است

آرام روانشاد – ایران تقریباً چهار سال است که اینجا برایتان از مسافرانی می‌نویسم که در جست‌و جوی بهشت‌اند. هر کدام برای رفتن و کَندن از وطن دلیلی دارند. اما یک‌چیز در بین تمام آن‌ها مشترک است و آن اینکه اینجا را جهنم می‌بینند. فکرش را بکنید؛ خاکت را، جایی را که عزیزانت هستند، برایت مثل جهنم کنند. بعد تو در پی بهشتی باشی که آن‌سوی آب‌هاست. برای همین اسم مطلب را گذاشتم در جست‌وجوی بهشت. …

بیشتر بخوانید

شعرهایی از خالد بایزیدی برای مهسا (ژینا) امینی

شعرهایی از خالد بایزیدی برای مهسا (ژینا) امینی

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور   ۱ دیشب! خدا را در خواب دیدم رنگ به رخ نداشت از اندوه زنی که بی‌گناه  کشته شد ۲ شهر! دلتنگ آن زنی است که صدای پایش آرامش می‌بخشید پرندگان را و عابران را و بوی عطرش در مشام اهالی می‌پیچید و به تن یاران می‌نشست ۳ وقتی می‌بینم خلقت خدا  به جرم زیبایی در خاک مدفون می‌شود پیامبران دروغین را دشنام می‌دهم و او را گواه می‌گیرم که…

بیشتر بخوانید

هم‌جنسان من را پرپر نکنید؛ برای مهسا امینی و دیگر جانباختگان اعتراضات اخیر ایران

هم‌جنسان من را پرپر نکنید؛ برای مهسا امینی و دیگر جانباختگان اعتراضات اخیر ایران

ثنا رحیم محتسب‌‎زاده – پاکستان من امروز با دلی خسته و قلبی آشفته می‌نویسم برای دنیایی آزاد، همدیگرپذیر و عادل. می‌نویسم برای ایران، همسایهٔ کشورم، برای زنان آن که همچون زنان میهن من برای به‌دست‌آوردن عادی‌ترین حقوق انسانی خود جنگیده‌اند، رنج دیده‌اند و حتی به قتل رسیده‌اند. حتی نمی‌توانم لحظه‌ای در مقابل این وحشت و این کمبود ساکت بنشینم، می‌خواهم تا آخرین نفسی که کالبدم را ترک می‌کند برای حقوق زنان بجنگم تا شاید شبی،…

بیشتر بخوانید

شعری از پرتو نوری‌علا برای مهسا (ژینا) امینی

شعری از پرتو نوری‌علا برای مهسا (ژینا) امینی

پرتو نوری‌علا – آمریکا میرا تو نیستی، مهسا! میرا تو نیستی، مهسا! جانِ جوانِ زندگی، ژینا! به شوقِ دیدارِ قوم و خویش، به عشق گشت‌و‌گذار، «سقز» را پشت سر گذاشتی و به پایتخت هفت‌سر جلاد پا نهادی. در دمی ناغافل گیسوانِ آغشته به عطر گل‌های کردستان بیرون‌زده از گوشه و کنار سربندت حرامیِ چشم‌چرانِ «گشت ارشاد» را به طمع نزدیک‌بودن با تو  – حتی برای دقایقی – وسوسه کرد و ترا به قصد ارشاد به…

بیشتر بخوانید

شعری از بی‌تا ملکوتی برای مهسا (ژینا) امینی

شعری از بی‌تا ملکوتی برای مهسا (ژینا) امینی

بی‌تا ملکوتی – جمهوری چک   ژینا! تو روزی، تو‌ صبحی تو خاکی، تو آبی همان آوایی از قعر شب گندمی روییده بر دهان چاه طعم خونی بر رسم تن ژینا! تو تنی، چشمی آئینی، وطنی رگی، پنجره‌ای همان صدای مرثیهٔ تهمینه‌ای لالایی ترسناک مادری از لبان بسته‌اش ژینا! تو ردایی، تو فرودی تو انتهایی، «تو بستری» تو استخوانی، تو مرگی حلقوم همان دختری که مرده بود و می‌خواند مرده بود و گیس‌هایش می‌بارید ژینا!…

بیشتر بخوانید

دختران ما و تاریخ

دختران ما و تاریخ

جنیفر بلادرویک – کوکئیتلام دوست من با قلبی دوپاره زندگی می‌کند: تکه‌ای در اینجا و تکه‌ای دیگر هنوز در ایران است. او داستانش را گفت که چرا او و خانواده‌اش کشوری را که به آن عشق می‌ورزیدند، آرامش خانواده، و خندهٔ دوستان را ترک کردند. فارسی من در حدی است که فقط به‌صورت مؤدبانه تقاضای چای کنم. انگلیسی او در حدی است که زندگی، کار، و دوستان جدیدی را در اینجا پیدا کند. اما نه در…

بیشتر بخوانید
1 8 9 10