کاریکلماتور (۱۶)

کاریکلماتور (۱۶)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- خیلی‌ها می‌خواهند از دست فقر فرار کنند، اما او پایشان را زنجیر کرده است. ۲- آدم فاسدی می‌گفت که به فاسد شدن جسدش بعد از مرگ فکر می‌کند. ۳- عاشق پروانه‌ای هستم که تا کاملاً آمادۀ پرواز نشده، از پیله‌اش بیرون نمی‌آید.   ۴- در خواب، پرهای بالشم مرا در هوا پرواز دادند. ۵- سلمانی‌ها کسب و کارشان را مدیون موهای من و شما هستند. ۶- پدرش گفت: «روش خیلی زیاده»،…

بیشتر بخوانید

به نیمه زیستن – شعری از خلیل جبران

به نیمه زیستن – شعری از خلیل جبران

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه با عشاق نیمه‌راه هم‌نشینی نکن با دوستان نیمه‌راه دوستی نکن نویسندگان نیمه‌الهام‌گرفته را نخوان زندگی را به نیمه نزی به نیمه نمیر نیمه‌کاره به امیدی دل نبد اگر ساکتی، سکوتت را تا پایان حفظ کن، و اگر می‌گویی، حرفت را تا آخر بزن سکوت را برای گفتن، و گفتن را برای خاموشی برنگزین اگر راضی هستی، رضایتت را نه به‌شکلی ناقص، که به تمامی‌ ابراز کن اگر رد می‌کنی، امتناعت را به…

بیشتر بخوانید

آفتابی که از اصفهان تابید

آفتابی که از اصفهان تابید

مرجان ریاحی – ایران آفتاب نام نشریه‌ای است که در اواخر دورهٔ قاجار و در اول هر ماه خورشیدی، از نوروز ۱۲۹۰ در اصفهان به زیور طبع آراسته شده است. دربارهٔ محتوای نشریه، روی جلد نشریه نوشته شده «مجموعه‌ای است آزاد، ادبی، سیاسی، اجتماعی، بی‌طرفانه از حقایق امور بحث می‌کند». آفتاب را آمیرزا محمودخان سردبیری می‌کرده و جای اداره نیز در اصفهان بوده است، در تیمچهٔ حاجی کریم. آمیرزا محمودخان سردبیر کوشایی بوده که در…

بیشتر بخوانید

در به در – شعری از نیکی فتاحی

در به در – شعری از نیکی فتاحی

نیکی فتاحی – ونکوور این چاله‌های سیاه جای پای ماست مانده بر ماه به گِل اندوده کفش‌هامان‌ از گرد راه‌‌ همواره ناامید که عاقبت تا کی، تا کی به آسایش خانه‌ای روشن که پنجره‌های بازش پرنده را به دانه میهمان می‌کنند در به در ماه را به‌ گِلِ راه سیاه می‌کنیم؟ نه، این تو‌ نیستی نه، این من نیستم نه، این من محبوس هیچ‌گاه خودم نبوده‌ام چرا که در دیدرس من چندی‌ست مدام جز زنگاربسته میله‌های…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – سینما سینما

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – سینما سینما

مژده مواجی – آلمان «هفتهٔ بعد با هم فیلم را می‌بینیم.» پدرم هنگام برگشت از سینما به خانه می‌گفت. خواهر‌ها و برادرهایم مشتاق رفتن به سینما بودند. پدرم هر فیلمی‌ را که در سینمای بوشهر به نمایش گذاشته می‌شد، دو بار می‌دید. بار اول خودش می‌دید و می‌سنجید که برای سن بچه‌هایش مناسب است. بار دوم با آن‌ها به سینما می‌رفت. بچه‌ها بزرگ‌تر که شدند، خودشان می‌توانستند برای دیدن فیلم تصمیم بگیرند. من که بچه بودم…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – حرف حساب

دنیای من و آدم کوچولوها – حرف حساب

رژیا پرهام – تورنتو امروز دخترک سه‌سال‌ونیمهٔ مهد کودک من در اعتصاب غذا به‌سر می‌برد و می‌گفت نمی‌خواهد چیزی بخورد یا بنوشد! دلیلش هم این بود که «دوست نداره آدم بزرگ (grown-up) بشه!» سعی کردم به روش خودم با او صحبت کنم. دختر خوبی بود و گوش داد، اما در آخر خیلی جدی توی چشم‌های من زل زد و گفت: Razhia, Being a kid is more fun!‎ رژیا، بچه بودن لذت‌بخش‌تر [از بزرگسال] بودنه. و من که نمی‌دانستم…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۵)

کاریکلماتور (۱۵)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- نان گران شده است، دیگر مردم نانی پیدا نمی‌کنند که به نرخ روز بخورند. ۲- در مهاجرت، هویت آدم‌ها بزرگ‌ترین آسیب را می‌بیند. ۳- زمین، سیاره‌ای‌ست که سیل و طوفان و زلزله هر از گاه رشته‌هایش را پنبه می‌کند. ۴- رژهٔ مورچه‌ها بود که اولین مانور نظامی‌ جهان را شکل داد. ۵- به‌قدری به زیبایی‌ها توجه داشت که انگار پیر نمی‌شد. ۶- کنار گذاشتن او از میان دوستان، مثل حذف کردن…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – اندازه‌خواهی

دنیای من و آدم کوچولوها – اندازه‌خواهی

رژیا پرهام – تورنتو مشغول دست شستن بودم که پسرکی حدوداً چهارساله وارد دستشوییِ زنانهٔ مرکز خرید شد و از کنارم گذشت. مؤدبانه صحبت می‌کرد و می‌گفت، دفعهٔ بعد وقتی ستاره‌هاش ده تا شد، یک آدمک دیگر از مجموعه‌اش را می‌خرد، ولی این بار که مادرش پول ندارد، اشکال ندارد که نخریده است! مادر که خسته به‌نظر می‌آمد، بابت درک او تشکر کرد و خواست کاپشنش را دربیاورد و داخل کالسکه بگذارد، پسرک بدون معطلی انجام…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دو دوچرخه‌سوار از دو نسل در آلمان

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دو دوچرخه‌سوار از دو نسل در آلمان

مژده مواجی – آلمان دوازده سال پیش اوایل پاییز که در آلمان شروع فصل اجرای تئاتر است، با دخترم که چهارساله بود، به تئاتر رفتیم. تئاتر سفید برفی و هفت کوتوله. برنامه‌ای از یک گروه تئاتر کودک که سبکی خاص داشت. قصه‌خوانی همراه با اجرای صامت هنرپیشگان و همراهی موزیک. محل اجرای تئاتر آشنا نبود. زودتراز خانه بیرون رفتیم که وقت کافی برای پیدا کردن محل آن داشته باشیم. به نزدیک آدرس اجرای نمایش که رسیدیم،…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۴)

کاریکلماتور (۱۴)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- هر سال پاروبه‌دوش‌ها جار می‌زنند «برف پارو می‌کنیم» تا بهار را از خواب زمستانی بیدار کنند. ۲- هیچ‌کس از زندگی جان سالم به در نمی‌برد. ۳- چون می‌ترسید رؤیا‌هایش واقعیت پیدا نکنند، ترجیح داد همچنان توی آن‌ها باقی بماند. ۴- می‌خواهد به‌خاطر«پروانه» هم که شده، شمع دلش همیشه روشن باشد. ۵- وقتی داشتم از او دور می‌شدم، ابر بالای سرم هم سایه‌اش را از سرم کم کرد. ۶- وقتی پیری می‌آید،…

بیشتر بخوانید
1 41 42 43 44 45 64