سقف بلند تنهایی، گامی‌ بلند برای رمان فارسی در تبعید

سقف بلند تنهایی، گامی‌ بلند برای رمان فارسی در تبعید

تهمورث کیانی – آمریکا رمان «سقف بلند تنهایی» نوشتهٔ حسین رادبوی، نویسندهٔ ایرانی-کانادایی مقیم ونکوورِ کانادا، با اصلاحات تازۀ نویسنده، در نروژ و به همت «نشر آفتاب» در ۲۷۶ صفحه به چاپ سوم رسید. چاپ نخست کتاب در پاییز ۱۳۹۳ (اکتبر ۲۰۱۴) منتشر شده و چاپ دوم آن در پاییز ۲۰۱۶ از سوی انتشارات «مؤلف» در ونکوور کانادا بازنشر شده بود. «سقف بلند تنهایی» در همان چاپ نخست در سطحِ محدودی، با استقبال نسبی ایرانیان…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – خاطرات سفر به هندوستان

دنیای من و آدم کوچولوها – خاطرات سفر به هندوستان

رژیا پرهام – تورنتو پسرک پنج ساله است و تنها فرزند پدر و مادری مهربان و مرفه. مادر کانادایی، پدر اهل انگلستان. ساکن جزیره‌ای زیبا در بریتیش کلمبیا هستند و پسرک هر زمان که ادمونتون باشد، یکی دو روز به مهد کودک می‌آید و می‌رود تا دفعهٔ بعدی که مادرش برای رسیدگی حضوری به کارهای شرکتش، به ادمونتون سفر کند. دفعهٔ آخر از سفرش به هندوستان گفت؛ با مادرش، زمانی که پدر در سفر انگلیس بوده….

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۷)

کاریکلماتور (۱۷)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- ثمرۀ مذاکرات ثمربخش اسرائیل و فلسطین، کشتار مردم است. ۲- در قدیم هر کس که اسبش زودتر از دیگر اسب‌ها شیهه می‌کشید، پادشاه می‌شد. ۳- بدبختی مثل گربهٔ سیاهی است که اگر از یک در بیرونش کنی، از در دیگر وارد می‌شود. ۴- آقای ایکس آگهی داد که مایل است با خواهران شکست‌خورده درعشق مکاتبه کند. ۵- پرنده‌ها، پروازشان را بر باد می‌دهند. ۶- امروز، تصادفاً هیچ‌کس هیچ‌کس را نکشت، تصادفاً…

بیشتر بخوانید

اهلی‌ام کن -داستان کوتاهی از آنی سومون

اهلی‌ام کن -داستان کوتاهی از آنی سومون

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه آنی سومون (Annie Saumont)‏ (۱۹۲۷ – ۲۰۱۷) نویسنده و مترجم زنِ فرانسوی است. او در خانواده‌ای متوسط پرورش یافت. مادرش آموزگار بود. از همان دوران کودکی به نوشتن داستان علاقه داشت. آنی سومون در رشتهٔ ادبیات مدرن تحصیل کرد و موفق به کسب مدرک کارشناسی ارشد زبان انگلیسی و اسپانیائی شد. در آغاز با ترجمه‌های درخشان از نویسندگان بزرگی همچون «جی. دی. سالینجر» (رمان مشهور ناتور دشت) و آثار «جان…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – فقط چیزهای خوشحال‌کننده!

دنیای من و آدم کوچولوها – فقط چیزهای خوشحال‌کننده!

رژیا پرهام – تورنتو از روز اولی که دخترک رو دیدم خاص، خوب و متفاوت بود و هنوز هم هست. چهار سال و نیمه است و از مهربان‌ترین بچه‌هایی که در زندگی‌ام دیده‌ام. امروز به‌نظر مریض می‌آمد. بعد از یکی دو ساعت حالش بدتر شد، دائم سرفه می‌کرد و از دردِ سرفه‌هایش بغض می‌کرد. تماس گرفتم و قرار شد پدرش دنبالش بیاید و برای استراحت یا مداوا به خانه برود. قبل از آنکه پدرش بیاید، گفت:…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۶)

کاریکلماتور (۱۶)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- خیلی‌ها می‌خواهند از دست فقر فرار کنند، اما او پایشان را زنجیر کرده است. ۲- آدم فاسدی می‌گفت که به فاسد شدن جسدش بعد از مرگ فکر می‌کند. ۳- عاشق پروانه‌ای هستم که تا کاملاً آمادۀ پرواز نشده، از پیله‌اش بیرون نمی‌آید.   ۴- در خواب، پرهای بالشم مرا در هوا پرواز دادند. ۵- سلمانی‌ها کسب و کارشان را مدیون موهای من و شما هستند. ۶- پدرش گفت: «روش خیلی زیاده»،…

بیشتر بخوانید

به نیمه زیستن – شعری از خلیل جبران

به نیمه زیستن – شعری از خلیل جبران

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه با عشاق نیمه‌راه هم‌نشینی نکن با دوستان نیمه‌راه دوستی نکن نویسندگان نیمه‌الهام‌گرفته را نخوان زندگی را به نیمه نزی به نیمه نمیر نیمه‌کاره به امیدی دل نبد اگر ساکتی، سکوتت را تا پایان حفظ کن، و اگر می‌گویی، حرفت را تا آخر بزن سکوت را برای گفتن، و گفتن را برای خاموشی برنگزین اگر راضی هستی، رضایتت را نه به‌شکلی ناقص، که به تمامی‌ ابراز کن اگر رد می‌کنی، امتناعت را به…

بیشتر بخوانید

آفتابی که از اصفهان تابید

آفتابی که از اصفهان تابید

مرجان ریاحی – ایران آفتاب نام نشریه‌ای است که در اواخر دورهٔ قاجار و در اول هر ماه خورشیدی، از نوروز ۱۲۹۰ در اصفهان به زیور طبع آراسته شده است. دربارهٔ محتوای نشریه، روی جلد نشریه نوشته شده «مجموعه‌ای است آزاد، ادبی، سیاسی، اجتماعی، بی‌طرفانه از حقایق امور بحث می‌کند». آفتاب را آمیرزا محمودخان سردبیری می‌کرده و جای اداره نیز در اصفهان بوده است، در تیمچهٔ حاجی کریم. آمیرزا محمودخان سردبیر کوشایی بوده که در…

بیشتر بخوانید

در به در – شعری از نیکی فتاحی

در به در – شعری از نیکی فتاحی

نیکی فتاحی – ونکوور این چاله‌های سیاه جای پای ماست مانده بر ماه به گِل اندوده کفش‌هامان‌ از گرد راه‌‌ همواره ناامید که عاقبت تا کی، تا کی به آسایش خانه‌ای روشن که پنجره‌های بازش پرنده را به دانه میهمان می‌کنند در به در ماه را به‌ گِلِ راه سیاه می‌کنیم؟ نه، این تو‌ نیستی نه، این من نیستم نه، این من محبوس هیچ‌گاه خودم نبوده‌ام چرا که در دیدرس من چندی‌ست مدام جز زنگاربسته میله‌های…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – سینما سینما

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – سینما سینما

مژده مواجی – آلمان «هفتهٔ بعد با هم فیلم را می‌بینیم.» پدرم هنگام برگشت از سینما به خانه می‌گفت. خواهر‌ها و برادرهایم مشتاق رفتن به سینما بودند. پدرم هر فیلمی‌ را که در سینمای بوشهر به نمایش گذاشته می‌شد، دو بار می‌دید. بار اول خودش می‌دید و می‌سنجید که برای سن بچه‌هایش مناسب است. بار دوم با آن‌ها به سینما می‌رفت. بچه‌ها بزرگ‌تر که شدند، خودشان می‌توانستند برای دیدن فیلم تصمیم بگیرند. من که بچه بودم…

بیشتر بخوانید
1 41 42 43 44 45 64