داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران از آن هیکلهای بهقول معروف ورزشکاری دارد. رگهای بازوهایش از فرط درشتی ماهیچهها بیرون زدهاند. سوار ماشین میشود. اجازه میگیرد که سیگاری دود کند. تعجب میکنم که سیگار میکشد، چون از ظاهرش پیداست که ورزشکار حرفهای است. انگار میفهمد و میگوید: «اعصاب برای آدم نمیماند. کارم شده فقط فکر کردن و سیگار دود کردن. آنوقت میگویند چرا جوانها معتاد میشوند….
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
کانال آموزشی «خانم خورشید»، ترانههای کودکانهٔ فارسی برگرفته از انگلیسی
از زبان ندا اسکندری یکی از پایهگذاران این کانال ندا اسکندری – ونکوور چند سال پیش، وقتی پسر اولم به دنیا آمد، مثل خیلی از پدر و مادرهای خارج از کشور دغدغهٔ یادگیری زبان فارسی را برایش داشتم. بههمین خاطر با همسرم تصمیم گرفتیم که با او فقط فارسی حرف بزنیم. ولی باز هم مطمئن بودیم که با شعرها و کتابهای انگلیسی بیشتر ارتباط برقرار خواهد کرد. دلیلش هم واضح بود، قرار بود روزی هشت…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۲۲) – سه خبر خوب و یک خبر ناخوشایند در یک هفته
مژده مواجی – آلمان به دفتر کار وارد شدم و موبایل کارم را روشن کردم. از دو نفر پیام داشتم. اول به پیامی نگاه کردم که میدانستم بهاحتمال زیاد چنگی به دل نمیزند. با دیدنش حالم گرفت؛ دوباره در نقطه شروع بودیم. انگارنهانگار که من و همکارم روزهای قبل ساعتها با او به آلمانی و عربی در مورد گذراندن دورهٔ سهسالهٔ فنی تخصصی صحبت و راهنمایی کرده بودیم. تمام درخواست و مدارک را برایش آماده کرده…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – احساس ناب
رژیا پرهام – تورنتو دوستی میگفت عشق فقط یک تعریف دارد، احساس ناب مادر و پدر به فرزند؛ ولی خیلیها خودخواهی یا بهنوعی در نظر گرفتن منافع احساسی خود که «من از تو، تو رو میخوام» که «مال من» باشی، با همهٔ تعاریف «مال من» بودن را عشق میدانند، که نیست… میگفت عشقِ پدر و مادر به فرزند یعنی من باشم یا نه، تو تندرست، شاد، در امنیت و موفق باش، من هم همهٔ تلاشم…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – توقع مادرانه
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران اول زن سوار میشود و بعد پسر جوان. زن در را محکم به هم میکوبد. تا میخواهم اعتراض کنم، پسر جوان عذرخواهی میکند و خطاب به زن میگوید: – مامان به خودت مسلط باش. – نمیخواهد به من بگویی چکار کنم. میخواهی بیا، میخواهی نیا و برو به پدربزرگ و مادربزرگت بچسب. – مامان، آنها پدر و مادر تو هستند….
بیشتر بخوانیدمعرفی کتاب: ویلیام بلیک بهروایت دکتر مهدی مشگینی – قسمت آخر
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید طاهره علیپناه جهرودی* – ونکوور در شمارهٔ قبل، با ویلیام بلیک و زندگی هنری او بهطور اجمالی آشنا شدیم و حال در این شماره، سرودههای او را که بازتاب افکار ناب این شاعر قرن هجدهمی بریتانیایی است، با قلم راوی ادیب، دکتر مشگینی، بررسی میکنیم. همانطور که اشاره شد، کتاب شامل هفت فصل است و در هر فصل مجموعهای از اشعار «ترانههای عصمت» و «ترانههای تجربه» و…
بیشتر بخوانیدمجسمهٔ «نیاز» نماد مهاجرت، اثر کامبیز شریف، در مرکز شهر ونکوور
راضی رحیمی – ونکوور همهٔ مهاجران داﺳﺘﺎنهای واﻗﻌﯽ و ﺗﺨﯿﻠﯽ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ درﺑﺎرهٔ مهاجرت و هویت ﺧﻮد دارﻧﺪ که ﮔﺎه ﺑﺮ زﺑﺎن ﺟﺎری ﻣﯽﺷﻮد و ﮔﺎه در وبلاگهای خصوصی بازنشر میشود یا ﻣﺎﻧﻨﺪ حسرتی ﺧﻮد را پنهان ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ اینکه در ﻗﺎﻟﺐهای هنری ارزشمند، خود را ﻧﻤﺎﯾﺎن سازد. هفتهٔ گذشته، روز ۱۷ ژوئیه، گردهماییای از طرف بینال دوسالانهٔ ونکوور ترتیب داده شد تا از هنرمند و مجسمهساز ایرانی، کامبیز شریف، در کنار مجسمهٔ تازهنصبشدهاش در ونکوور بهنام…
بیشتر بخوانیدیادبودی بهمناسبت بیستمین سالگرد خاموشی شاعر بزرگ، احمد شاملو
دکتر مهدی مشگینی – ونکوور احمد شاملو در ۲۳ ژوئیهٔ سال ۲۰۰۰ میلادی، یعنی بیست سال پیش در تهران در گذشت. بهمنظور حفظ حافظهٔ تاریخی و یادبود سالگرد بیست سالگی فوت او، این فایل صوتی حاوی سخنرانیهای دکتر مهدی مشگینی در پنج جلسه که در سال ۲۰۱۶ در «رادیو کُآپ ونکوور» (Vancouver Co-op Radio)، برنامهٔ «آرام جان»، ایراد شده بود، بهطور رایگان در اختیار فارسیزبانان قرار میگیرد. میتوانید فایل صوتی هر پنج سخرانی را از…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – بهترین شغل دنیا
رژیا پرهام – تورنتو امروز با بچهها در مورد شغلهای مختلف صحبت میکردیم. یکی گفت میخواهد نقاش بشود، دیگری گفت تصمیم دارد فوتبالیست بشود، دوستش با هیجان تعریف کرد که چون رقصیدن را دوست دارد، تصمیم دارد در آینده رقص باله را بهصورت حرفهای دنبال کند. یکی دیگر گفت میخواهد رئیس همهٔ کسانی که کار میکنند بشود و کوچولوی دیگری گفت میخواهد در آینده رانندهٔ اتوبوسهای آبیرنگ شهر بشود. به دخترک نگاه کردم، برخلاف معمول که…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۲۱) – آشفتگی اعداد و درک تاریخها
مژده مواجی – آلمان بعد از سلام و احوالپرسی یکباره گفت: – ما تازه به آلمان وارد شدهایم. تاریخ تولدم در کارت شناساییام اشتباه ثبت شده است. ششساله بودم که پدرم به هرات رفت و برایم شناسنامه گرفت. روبهرویم آنطرف میز نشسته بود. از داخل کیفش انبوهی از نامهها را روی میز گذاشت. اول فرم پذیرش را باید پر میکردم. کارت شناساییاش را از او گرفتم. مشغول پر کردن فرم پذیرش شدم. تاریخ تولد، تاریخ ورود…
بیشتر بخوانید