در اوایل دههٔ ۵۰ میلادی آدرنو در مقالهٔ «نقد فرهنگ و جامعه» نوشته بود: «بعد از آشویتس، نوشتن شعر بربریت است». گونتر گراس در دههٔ ۶۰ در شعر زیر میکوشد تا به او پاسخی مناسب بدهد و چگونگیِ زیستن و شعرنوشتن را در عصری توصیف کند که دنیا دیگر در آن سیاه یا سفید نیست، بلکه خاکستری است. گراس در شمارهٔ ۹ روزنامه «تسایت» بهتاریخ ۱۹۹۰ در این مورد میگوید: «از آنجایی که من خود…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
شعر آقای محمدطاهر پیک برای «همیاری»
آقای محمدطاهر پیک از خوانندگان نشریه در مشهد، ما را مورد لطف فراوان قرار دادهاند و این شعر را بههمراه «خسته نباشید» به مدیران و مجریان جریدهٔ همیاری در کانادا [عینِ کلامِ مهرآمیز ایشان است]، تقدیم کردهاند. گرچه خود را شایستهٔ این میزان تعریف و ستایش نمیدانیم، شرط ادب حکم کرد با چاپ شعر ایشان، اندکی قدردانِ محبتشان باشیم. شنیدهام که در اقلیم سبز کانادا شدهاست چشمهای از عشق و عاشقی جاری نه چشم…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – بنی آدم اعضای یک پیکرند…
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. در شمارههای قبل با آقای ضابطی معلم مدرسهٔ ما آشنا شدید که ایشالا؟ اگر نشدید میتونید برید تو گروه «همیاری ایرانیان ونکوور» یا وبسایت «رسانهٔ همیاری» و بخونید. اگر هم که معرف حضور هستن باید بگم براتون که این معلم اصلاً امتحان نمیگرفت! لابد میپرسید برای نمره چه میکرد؟ آها… این همون وجه تمایز آقای ضابطی با بقیه معلمهاست. ایشون فقط در انداختن گچ ماهر نبود، هر دوهفته یهبار…
بیشتر بخوانید«خورشید»ی در سایه – هنر و سیاست
حمیدرضا یعقوبی به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریب چشم تو صـد فتنه در جهان انداخت «حافظ» ناوگان تجاری ایران، بزرگترین مجموعهٔ کشتیرانی تجاری خاورمیانه و هشتمین شرکت کشتیرانی بزرگ در دنیا – در تمامی آبراهها و اقیانوسهای کرهٔ خاک، در پنج قاره – مشغول عملیات حملونقل و تردد و گذر بود. سال ۱۳۷۶ خورشیدی – «گفتگوی تمدنها» نقل محافل فرهنگی بود و در چنین اوضاعی، درگیری کلامیای پیش آمده بود در باب…
بیشتر بخوانیدتختخواب سهنفره
داود مرزآرا – ونکوور دخترم با مادرش زندگی میکند، منتها این چند روز تعطیلات کریسمس را آمده است پیش من. مادرش هم قول داده بود امروز، که روز کریسمس است، به ما ملحق شود. خوشبختانه آمد. برای دخترمان یک کادو آورده بود و برای من گل میخک. به باور زنم، گل میخک بهمعنای نوعی رفاقت است. او مدتهاست که با گل رز میانهای ندارد. انگار گل رز برای او معنیاش را از دست داده…
بیشتر بخوانیدادبیاتِ مهجورِ مهاجرت – نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدانها»
نگاهی به مجموعه داستان «در خلوت چمدانها» نوشتهٔ: مژگان قاضیراد؛ نشر اچانداس مدیا، لندن ۱۳۹۴ رحمان چوپانی – ایران پیش از این در دفاع از کتاب و کتابخوانی گفته بودم که نبودِ نقد در جامعهٔ ما یکی از چند دلیل بیرغبتی به کتاب و کتابخوانی است. کمبود و نبودِ نقد این آسیب را در پی دارد که خواننده از بهرهای که کتاب و کتابخوانی به او میرساند، آگاه نیست و پاسخی درخور و زبانشمول به…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – عواقب قلدری
رژیا پرهام امروز رفتیم پارک و بچهها مشغول بازی شدند، چند دقیقهای نگذشته بود که پسرکی غریبه و حدوداً دو سال و نیمه بهسمت دخترک رفت و با مشت توی شکمش کوبید، بلافاصله صدای گریهٔ دخترک (چهارساله) بلند شد و بهسمت من آمد. پسرک آنقدر هم قوی بهنظر نمیرسید و مشتش آنقدر محکم نبود که نگران سلامت دخترک باشم، ولی گریهاش تلخ بود و معلوم بود که احساساتش حسابی جریحهدار شده است. من را بغل…
بیشتر بخوانیدپرویز: پرتره ای از هیولای درون ما
محمدرضا فخرآبادی – ونکوور فیلم سینمایی «پرویز» چندی پیش (۱۲ ژوئن) در برنامهٔ ماهانهٔ گروه نمایش فیلم «پلان» اکران شد. در این نوشته نگاهی به این فیلم دارم. بخشهایی از فیلم در این نوشته تعریف میشود. «پرویز» دومین قسمت از سهگانهٔ مجید برزگر بعد از «فصل بارانهای موسمی» و پیش از «یک شهروند کاملاً معمولی» است. فیلمِ خوبی که در یک قدمی اثری درخشان و احتمالاً یگانه در سینمای ایران میایستد. فیلمساز و فیلمنامهنویسانش میتوانستند…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – سوگواریهای مجازی
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. بندرعباس شهر جالبی بود، هنوز هم در شهرهای ایران جای متفاوتیه. از یه طرف هوای گرم و شرجی و از طرفی دیگه موقعیتهای خوب اقتصادی باعث شده هر مهاجری که به بندر میرسه سالها اونجا بمونه. معروفه که میگن، بندرعباس کار کن و زندگیت رو بساز بعد یه خونه توی شیراز بخر و برو برا بازنشستگی. از همهٔ شهرهای ایران هم مهاجر داره. مخصوصاً از شمال ایران و شهرهای…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – جایزهٔ آدمکوچولوها
رژیا پرهام سومین سالیست که دخترک به مهدکودک من میآید و تا امروز سالی دو بار دندانپزشکی رفته است. دندانهای سالمی دارد و پدر و مادری که مراقب سلامتی دخترکشاناند. سهساله که بود، دندانپزشک مُهری رنگارنگ و کارتونی روی دستش میزد و با شکلاتی کوچک که جایزهاش بود، به مهدکودک برمیگشت. چهارسالگی دو عکسبرگردان و شکلات میگرفت و دیروز که از دندانپزشکی برگشت، یک شکلات جایزه گرفته بود و سکهای یک دلاری! با غرور و…
بیشتر بخوانید