شعری از گروس عبدالملکیان برای خدانور لجه‌ای

گروس عبدالملکیان – ایران

لطفاً پیش از خواندن، این شعر را از اینجا بشنوید.

به خدانور لجه‌ای و نخ سرخ باریکی که بادبادکش را پیدا خواهد کرد.

 

داغ در سینه

داغ در دهان

داغ بر پیشانی

نامت

چنان داغ

که در دست نمی‌توان گرفت

باید نوشت بر کاغذی، سنگی، گوری.

 

در نامت

نظر که می‌کنم

پر از خیابان‌هاست

پر از نیمه‌شب‌ها

پر از آتش‌ها

نامت، نامه‌ای‌ست که تو به انقلاب نوشته‌ای!

نامت

پر از نام‌‌هاست!

پر از سنگ‌هایی‌ که پرتاب می‌کنیم

نامت جمله‌ای‌ست که کاغذها طول می‌کشد…

کاغذها

کاغذها می‌خواهد

دفتر

دفترها می‌خواهد

درخت می‌خواهد

نامت

درختی‌ست ایستاده در خیابان

که میوه‌اش را اگر بچینند

ماه می‌افتد!

طرح از افشین سبوکی - اینستاگرام_ @afshinsaboukiº
طرح از افشین سبوکی – اینستاگرام: ‎@afshinsabouki

نامت بر سنگ مقاومت می‌کند

کنده می‌نمی‌نمی‌کنده‌می‌نمی‌ کنده‌‌می‌شود

و سنگی

که ناگهان معنایش را پیدا کرده باشد

ملافه‌ای‌ست

که امشب کنار می‌زنی!

می‌بینی

چه آتش‌ها

چه آتش‌ها

چه آتش‌ها که در کوهستان‌ها

شب سیه سفر کنم

ز تیره ره گذر کنم

و آتشی دگر کنم

ز خویش و تن حذر کنم

ز تو به تو سفر کنم

و تیغ بر گلو نهم

به خون خود نظر کنم

تمام طول راه را

بدون سر به سر کنم

و آتشی دگر

گیرم

آتشی

گیرم تمام آتش‌ها را خاموش کنید

ماه، آتشی‌ست که بی‌نور نورانی‌ست!

و آخرین حرف‌های حقیقت را

پیش از آنکه بر زمین بیفتد

در همین نور نوشته‌ام:

تنها

کسی که با تمام توانش تنهاست می‌داند

شعری که شعر باشد شعر نیست

مگر که مشت مشت مشت

مگر که سنگ سنگ سنگ

مگر…

 

سنگ‌هامان را هم که بگیرید

سرهامان را پرتاب می‌کنیم!

ارسال دیدگاه