گزارشی از نقد و بررسی داستان «چند گرم ماری‌جوآنا» از مجموعه داستان «شام کریسمس؛ خورش قیمه‌بادنجان»

گزارشی از نقد و بررسی داستان «چند گرم ماری‌جوآنا» از مجموعه داستان «شام کریسمس؛ خورش قیمه‌بادنجان»

در دومین نشست انجمن فرهنگی پرسش با همراهی نشر رها  ترانه وحدانی – ونکوور روز شنبه ۲۶ اوت ۲۰۲۳، جلسهٔ نقد و بررسی داستان «چند گرم ماری‌جوآنا» از کتاب تازه‌انتشاریافتهٔ «شام کریسمس؛ خورش قیمه‌بادنجان» نوشتهٔ نوشا وحیدی، از سوی انجمن فرهنگی پرسش و با همراهی نشر رها (ناشر کتاب یادشده) در پلتفرم گوگل میت برگزار شد. (برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ این کتاب اینجا کلیک کنید) در این جلسه که بیش از ۶۰ نفر از علاقه‌مندان…

بیشتر بخوانید

خانه‌پایی در بلیز – داستان کوتاهی از سودابه اشرفی

خانه‌پایی در بلیز – داستان کوتاهی از سودابه اشرفی

سودابه اشرفی – آمریکا «نیاز به خانه‌پا در بلیز: ماه می، سال ۲۰۰۵. برای خانه‌ای بسیار دورافتاده با انرژی خورشیدی در کنار رودخانهٔ کلمبیا، جنوب بلیز. برای اطلاعات بیشتر لطفاً از طریق ای‌میل زیر با رابرت تماس بگیرید.» از میان چند آگهی‌ای که به آن‌ها جواب داده بودم، بیشتر از همه منتظر نتیجهٔ این یکی بودم. جلو کامپیوتر یک دستم روی ماوس بود و دندان‌هایم را روی تکه‌ای از پیتزا فرو کرده بودم. صفحهٔ ای‌میل…

بیشتر بخوانید

اَکلِ میّت، داستان کوتاهی از ناصر زراعتی

اَکلِ میّت، داستان کوتاهی از ناصر زراعتی

ناصر زراعتی – سوئد استاد نفَسِ آخر را که کشید، ما شاگردان همه بالاسرش بودیم.  هنوز چشم‌هاش را نبسته بودیم که زنگ درِ خانه به‌صدا درآمد. یکی‌مان رفت در را باز کند. پلک‌هاش را بسته بودیم و داشتیم دست‌های بی‌جانش را که هنوز کاملاً سرد نشده بود، روی سینه‌اش می‌گذاشتیم که صداها را شنیدیم: ـ لا اله الا الله! اوّل، دو آخوند جوان وارد شدند: یکی عمامّه‌سیاه و دیگری عمامّه‌سفید. هر دو عبای نازکِ کرِم‌رنگ…

بیشتر بخوانید

رودخانهٔ تمبى‌ داستان کوتاهی از خسرو دوامی

رودخانهٔ تمبى‌ داستان کوتاهی از خسرو دوامی

خسرو دوامی – آمریکا من که براى‌ شما نوشته بودم. اول مرا ببخشید، بعد به ‏دیدارم بیایید. کسى‌ که نمى‌‌بخشد، فراموش هم نمى‌‌کند. و من دیگر شکى‌ ندارم که فراموشى‌ پایان همهٔ رنج‏‌هاست. شما هم ماجرا را آن‌‏طور شنیده‌‏اید که دیگران خواسته‌‏اند. جریانى‌ مبهم و پُرتأویل، مثل واقعهٔ خانهٔ مسجدسلیمان و اعترافات مطرب شوشترى‌، و یا همین روایت مربوط به رودخانهٔ تمبى‌ و برکهٔ خون‌‏آلود و ماهى‌هاى‌ تکه‌تکه‌شدهٔ روى‌ آب که اتفاقى‌ محال است. قبلاً…

بیشتر بخوانید

کلوپ بیلیارد آرزو – داستانی از خسرو دوامی

کلوپ بیلیارد آرزو – داستانی از خسرو دوامی

خسرو دوامی – آمریکا ما هفت نفر بودیم که با هم از ایران فرار کردیم. من بودم و رفیقم قدرت و پسر دوساله‌اش ارانی، مسعود خان بود و حسین ترابی، فریدون محرابی و همسرش نیلوفر. بین ما، قدرت چپی بود، اما من از سیاست می‌ترسیدم و دلم می‌خواست نویسنده شوم. مسعود خان می‌گفت افسر فراری نیروی هوایی بوده. حسین ترابی طرفدار سلطنت بود؛ خود را تاجر فرش معرفی می‌کرد و نوازندهٔ ویولون در ارکستر گل‌های…

بیشتر بخوانید

پوسترهای دوپولی – داستان کوتاهی از محمد محمدعلی

پوسترهای دوپولی – داستان کوتاهی از محمد محمدعلی

محمد محمدعلی – ونکوور چه‌بسا توضیحی واضح: داستان «پوسترهای دوپولی» با فوت ابوالحسن بنی‌صدر آمد جلوی چشمم. یادگاری است از نیمهٔ اول دههٔ ۱۳۶۰ که چون امکان چاپ در آن مقطع حساس را نداشت، سال‌ها بعد در مجموعه داستان «بازنشستگی و داستان‌های دیگر» به‌چاپ رسید. حالا در ویرایش جدید زبانی و نه ساختاری، گویی بهانه‌ای شده است برای راقم سطور تا هم یادی کند از آن شخصیت کارمند که از خود نماد و شمایی و…

بیشتر بخوانید

جنگل ابر – قسمت آخر

جنگل ابر – قسمت آخر

قسمت قبلی این داستان را در اینجا بخوانید علیرضا ایرانمهر – ایران مرد یادش آمد با زنش کنار دریاچهٔ قایق‌رانی آشنا شده بود. زنش با دو دختر دیگر توی قایق پدالی روی دریاچه بازی می‌کردند. نور آسمان ابری دم غروب روی سطح دریاچه می‌درخشید. یادش نمی‌آمد تنها در آن بعدازظهر کنار دریاچهٔ مصنوعی قایق‌رانی چه‌کار می‌کرده است. هوا به‌سرعت تاریک می‌شد و چراغ‌های اطراف دریاچه را روشن کرده بودند. نور چراغ‌های زرد به‌شکل خط‌های دراز و باریکی…

بیشتر بخوانید

جنگل ابر – قسمت ششم

جنگل ابر – قسمت ششم

قسمت قبلی این داستان را در اینجا بخوانید علیرضا ایرانمهر – ایران مهتاب فنجان خالی چای را با همهٔ رازهایش روی میز گذاشت و خیره به مرد نگاه کرد. ـ ببین، من از این عقده‌های دخترهایی که عاشق باباشون می‌شن، ندارم. تو هم ادای پیرمردها رو درنیار. همهٔ گربه‌هایی که از گوش و گردن و انگشت‌های دختر آویزان بودند، خیره به مرد نگاه می‌کردند. ـ چرا از بچه‌ها بدت میاد؟ مرد بی‌درنگ از حرفی که زده بود پشیمان…

بیشتر بخوانید

جنگل ابر – قسمت پنجم

جنگل ابر – قسمت پنجم

قسمت قبلی این داستان را در اینجا بخوانید علیرضا ایرانمهر – ایران پیشخدمت در زد و قهوه‌ای را که سفارش داده بود، روی میز گذاشت. تلخی گرم قهوه و باریکهٔ نور خورشید که حالا روی موکت سبز اتاق خطی درخشان ساخته بود، حال خوشی داشت. روزی که با حکم طلاق از دفترخانه برمی‌‌گشت، در کافهٔ لابی هتل از همین قهوه نوشید. همان استیشن مشکی کمی‌ پایین‌تر از ساختمان دفترخانه پارک بود. جورج کلونیِ بلوند بیرون ماشین به در…

بیشتر بخوانید

جنگل ابر – قسمت چهارم

جنگل ابر – قسمت چهارم

قسمت قبلی این داستان را در اینجا بخوانید علیرضا ایرانمهر – ایران   ـ می‌تونیم با هم نهار بخوریم؟ ـ خوشحال می‌شم. به دوستم شما رو نشون می‌دم که از زیر شرطش در نره. مهتاب و دوستش سر میز غذا با اشتیاق به حرف‌های او گوش کردند. مرد سعی کرد تمام کلمات ایتالیایی‌ای را که می‌دانست به‌یاد بیاورد و بعضی از ساختمان‌هایی را که طراحی کرده بود، معرفی کند. مهتاب وقتی فهمید آن هتل عجیب و کوچک نزدیک…

بیشتر بخوانید
1 2