آرام روانشاد – ایران کارگردان : ریدلی اسکات فیلمنامه: روبرتو بنتیوگنا سال ساخت :۲۰۲۱ بازیگران: لیدی گاگا، آدام درایور، آل پاچینو، جرِمی آیرونز، جَرد لتو و سلما هایک داستان فیلم پاتریتسیا رجانی، دختری از طبقهٔ متوسط جامعه در یک مهمانی شبانه بهصورت تصادفی با مائوریتزیو گوچی یکی از پسران خاندان گوچی که شهرت بسیار دارند، آشنا میشود. پاتریتسیا پس از درک موقعیت اجتماعی مائوریتزیو طی نقشهای سعی در برقراری ارتباط عاشقانه بین خودش و او میکند…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
گزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور»، با حضور میهمان ویژه، سودابه اشرفی، نویسندهٔ ساکن آمریکا
نیکی فتاحی و نغمه فراهانی – ونکوور در تاریخ ۸ مارس ۲۰۲۲، کارگاه هفتگی داستاننویسی تحتنظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، پذیرای مهمان ویژهای از ایالت کالیفرنیای آمریکا بود؛ سودابه اشرفی نویسنده و مترجم ساکن اوکلند، که در نیمهٔ اول این جلسه داستان کوتاه خود را با عنوان «خانهپایی در بلیز» (این داستان کوتاه را در اینجا بخوانید)، و در نیمهٔ دوم جلسه، او بخشی از سفرنامهاش را با عنوان «کوبا جزیرهٔ بیتاب» برای…
بیشتر بخوانیدخانهپایی در بلیز – داستان کوتاهی از سودابه اشرفی
سودابه اشرفی – آمریکا «نیاز به خانهپا در بلیز: ماه می، سال ۲۰۰۵. برای خانهای بسیار دورافتاده با انرژی خورشیدی در کنار رودخانهٔ کلمبیا، جنوب بلیز. برای اطلاعات بیشتر لطفاً از طریق ایمیل زیر با رابرت تماس بگیرید.» از میان چند آگهیای که به آنها جواب داده بودم، بیشتر از همه منتظر نتیجهٔ این یکی بودم. جلو کامپیوتر یک دستم روی ماوس بود و دندانهایم را روی تکهای از پیتزا فرو کرده بودم. صفحهٔ ایمیل…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – شهر بزرگ
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران حکایت زیر، حکایت آشنای دو زن تنهاست که خسته از بیپناهی و خسته از احساس ناامنی ابتدا از شهر کوچکشان به تهران کوچ کردند. آمدند به تهران تا خیلی چیزها را پشت سر بگذارند. اما دیدند برای رسیدن به آن امنیتی که ضامن زندگیشان باشد باید از این مرزها عبور کنند و فراتر بروند. حکایت دو خواهر. خواهرِ بزرگتر در…
بیشتر بخوانیدنگهداشت زبان زیبای فارسی – قسمت سیام
قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور ما پیش از این دربارهٔ حفظ زبان فارسی و مصوننگهداشتن آن از خطاها صحبت کردهایم و حال، چون میخواهیم وارد بحث ادبیات و شعر شویم، لازم میدانیم برای آخرین بار از دوستداران زبان زیبای فارسی بخواهیم که این رمز هویت ملیمان را پاس بدارند. ما خطاهای هفتگانه را برشمردیم و مثال زدیم. باز هم چند تا از مهمترینشان را یادآور میشویم: ١- خطای دستوری جایگاه…
بیشتر بخوانیداز مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» قسمت چهارم – جغد و مار
امید بهمنپور – ونکوور در مجموعهداستانهای کوتاه «من نبودم، تو نبودی» زمان و مکان داستان نامعلوم است. میتواند داستان در گوشهٔ دیگری از هستی اتفاق افتاده باشد؛ سرزمینی که در آن موجودات زندهاش فاقد جانوری به اسم انسان باشد، یا داستان زندگی جانورانی در آیندهای بسیار دور باشد؛ زمانی که زمین از جانوری به اسم انسان پاک شده، و رد پایی هم از آن بهجا نمانده باشد. راوی این داستانها صرفاً یک شبح ادراک است. *…
بیشتر بخوانیدمعرفی فیلم و سریال: مردی بهنام اوه – A Man Called Ove
آرام روانشاد – ایران کارگردان و نویسندهٔ فیلمنامه بر اساس رمان «مردی بهنام اُوه» نوشتهٔ فردریک بکمن: هانس هولم تهیهکنندگان: آنیکا بلاندر و نیکلاس نیکاسترو مدیر فیلمبرداری: یوران هالبرگ تدوین: فردریک مورهدن موسیقی: گونه استوراس بازیگران: رولف راسگارد، بهار پارس و فیلیپ برگ فیلم مردی بهنام اُوه (A Man Called Ove) در پنجاه و یکمین جوایز گلدبگ نامزد شش جایزه، ازجمله بهترین فیلم، شد. این فیلم همچنین بهعنوان فیلم منتخب سوئد برای جایزهٔ اسکار بهترین فیلم…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۶۳) – بار دیگر اروپا
مژده مواجی – آلمان علیرغم آشفتگیاش سر وقت به برنامهٔ کوچینگ شغلی رسید. آشفتگیاش را در چشمهای آبیِ نگرانش میشد دید. موهای بلندِ صافِ بلوندش را که روی پُلیور صورتیرنگش ریخته بود، مرتب کرد و روی صندلی نشست. موبایلش را با کمی تردید از توی کیف دستیاش درآورد و روی میز گذاشت. قبل از اینکه کارمان را شروع کنیم، از او پرسیدم: «چه خبر از اوکراین؟ امروز تمام اخبار در این مورد است.» دستهایش را در…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – دور، دور و دورتر
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران آینهام را از توی کیفم درمیآورم و به خودم نگاه میکنم. چشمهایم پف کرده است. چند شب است اصلاً نخوابیدهام. یک شب خوابم کم و زیاد شود، قیافهام چنان بههم میریزد که انگار تمام غمهای دنیا را به صورتم دوختهاند. همان رژ لب کمرنگی را هم که هر روز صبح میزدم، نزدهام و رنگم پریده است. کیف لوازم آرایشم را…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۶۲) – وحشت از رسوایی
مژده مواجی – آلمان وارد اتاق کارم شد و چترش را که قطرههای باران از آن میچکید، گوشهای گذاشت. احوالپرسی کردیم. پالتوش را که آویزان میکرد، گفت: – چه هوای سرد و بارانیای. از پنجره نگاهی به آسمان یکدست خاکستری و تیره انداختم. – دلم نور خورشید میخواهد و گرما. خندید و با روحیهای خوب کیف دستیاش را باز کرد. دفتر یادداشت و تعداد زیادی کاغذ از کیفش بیرون آورد. با ذوق گفت: – ببینید چقدر…
بیشتر بخوانید