شعرهایی از خالد بایزیدی برای مهسا (ژینا) امینی

شعرهایی از خالد بایزیدی برای مهسا (ژینا) امینی

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور   ۱ دیشب! خدا را در خواب دیدم رنگ به رخ نداشت از اندوه زنی که بی‌گناه  کشته شد ۲ شهر! دلتنگ آن زنی است که صدای پایش آرامش می‌بخشید پرندگان را و عابران را و بوی عطرش در مشام اهالی می‌پیچید و به تن یاران می‌نشست ۳ وقتی می‌بینم خلقت خدا  به جرم زیبایی در خاک مدفون می‌شود پیامبران دروغین را دشنام می‌دهم و او را گواه می‌گیرم که…

بیشتر بخوانید

شعری از پرتو نوری‌علا برای مهسا (ژینا) امینی

شعری از پرتو نوری‌علا برای مهسا (ژینا) امینی

پرتو نوری‌علا – آمریکا میرا تو نیستی، مهسا! میرا تو نیستی، مهسا! جانِ جوانِ زندگی، ژینا! به شوقِ دیدارِ قوم و خویش، به عشق گشت‌و‌گذار، «سقز» را پشت سر گذاشتی و به پایتخت هفت‌سر جلاد پا نهادی. در دمی ناغافل گیسوانِ آغشته به عطر گل‌های کردستان بیرون‌زده از گوشه و کنار سربندت حرامیِ چشم‌چرانِ «گشت ارشاد» را به طمع نزدیک‌بودن با تو  – حتی برای دقایقی – وسوسه کرد و ترا به قصد ارشاد به…

بیشتر بخوانید

شعری از بی‌تا ملکوتی برای مهسا (ژینا) امینی

شعری از بی‌تا ملکوتی برای مهسا (ژینا) امینی

بی‌تا ملکوتی – جمهوری چک   ژینا! تو روزی، تو‌ صبحی تو خاکی، تو آبی همان آوایی از قعر شب گندمی روییده بر دهان چاه طعم خونی بر رسم تن ژینا! تو تنی، چشمی آئینی، وطنی رگی، پنجره‌ای همان صدای مرثیهٔ تهمینه‌ای لالایی ترسناک مادری از لبان بسته‌اش ژینا! تو ردایی، تو فرودی تو انتهایی، «تو بستری» تو استخوانی، تو مرگی حلقوم همان دختری که مرده بود و می‌خواند مرده بود و گیس‌هایش می‌بارید ژینا!…

بیشتر بخوانید

سایهٔ روزگار ما 

سایهٔ روزگار ما 

فرناز جعفرزادگان – ایران آنچه سروده را زیبا و عریان از لودگی می‌سازد، نوعی توجه به جان کلمه، «من و آن شاعرانه» است که خود وجهی ازلی و قدسی دارد.  شاعر، نویسنده یا هنرمند، به‌اندازهٔ توانایی، موفقیت و تأثیرگذاری‌اش در هنر مورد انتقاد قرار می‌گیرد، و همواره به انتقاد نیز می‌پردازد. ابتهاج در «پیر پرنیان‌اندیش»، گفته‌های فراوانی در موارد بسیاری بیان کرد، و همین سبب‌ شد تا بسیاری را بر علیه خود بشوراند. انتقاد سازنده، حرفی…

بیشتر بخوانید

چند چامه از خالد بایزیدی (دلیر)؛ در رثای هوشنگ ابتهاج (سایه)

چند چامه از خالد بایزیدی (دلیر)؛ در رثای هوشنگ ابتهاج (سایه)

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور   ۱ سیگار بهمن را که پک می‌زنم در اتاق بوی ایران بوی غربت و تنهایی می‌پیچد و با هر پکی میدان انقلاب را قدم می‌زنم ۲ سپیده‌دم چگونه بگذرد!؟ سایه نیست کبوترانِ خسته زیر کدام سایه بیاسایند و مرغان عشق چگونه سرود ارغوان بخوانند ۳ غمگین آن چکاوکی‌ام که چگونه بی‌سایه سرود ارغوان می‌خواند ۴ گالیا چراغ‌ها را خاموش کن و برو…  این کلبهٔ تاریک من با هیچ چراغی…

بیشتر بخوانید

اندوه‌یاد برای هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)

اندوه‌یاد برای هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)

مهرخ غفاری مهر – ونکوور در سال ۲۰۱۸ در جمعی دوستانه که به شعر «سایه» می‌پرداخت، گفتم: به سایهٔ شاعر اتفاقی شگرف  از آن دست که گهگاه می‌افتد از آن دست که نادر است  و خوش سیرابت می‌کند به گاهی که خسته  از راه دراز رفته در کویر تأمل می‌کنی در سایه‌اش.  چهارشنبه دهم اوت ۲۰۲۲ جهان پر از صدای شعر «سایه» بود. سکوت او خانهٔ شعر و غزل را «تاسیان» کرد.  امیر هوشنگ ابتهاج، متولد ۶ اسفند…

بیشتر بخوانید

چند چامهٔ سپید از خالد بایزیدی (دلیر)؛ برای جانباختگان متروپل و مسافران قطار مشهد – یزد که هرگز به خانه‌هایشان برنگشتند

چند چامهٔ سپید از خالد بایزیدی (دلیر)؛ برای جانباختگان متروپل و مسافران قطار مشهد – یزد که هرگز به خانه‌هایشان برنگشتند

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور   ۱ گلوله را باکی نیست ما خود روزی چند بار شقیقه‌هایمان را هدف قرار می‌دهیم بی‌هیچ تفنگی   ۲ بال‌ها را می‌بندند که آسمان را از خاطر ببریم پرواز در خون ما جاری‌ست بر آبی اندیشه‌ها   ۳ در آخرین ایستگاه کبوتری بوسه‌های انتظار را بر ریل نوک می‌زد کاش بال‌هایش مقصد را بال می‌زد نه چشمانش تکنولوژی را دشنام…     ۴ بوسه‌ها از پنجرهٔ قطارِ معلق قلب‌های ایستاده…

بیشتر بخوانید

زندگی شاید… به فروغ فرخزاد، خواهرِ ندیده‌ام

زندگی شاید… به فروغ فرخزاد، خواهرِ ندیده‌ام

لادن نیکنام – ایران سهمی‌ نداشته‌ام از آب‌های سرگردان حساب و کتابی ندارد دلم موازی جریان‌های خروشان برکه‌ای متروک یا حواصیلی فراموش‌شده‌ام حالا وقتِ مهاجرت می‌روم سراغِ همان جدول همان جوی آجرهای بهمنی و سری که شکسته در آستانه‌ات می‌خوابد پروازم این بار تأخیر ندارد مستقیم مقصدم آفتاب بی‌هیچ رخت اضافه‌ای یا شمعدانی‌های همیشه در ایوان پیراهن تافته بر تن شال کهنهٔ ترکمن بر شانه‌ها درشکه‌ای دربست می‌گیرم به اسب‌های بالدار نشانیِ اتاقت را داده‌ام…

بیشتر بخوانید

جوان‌مرگیِ جادوانه

جوان‌مرگیِ جادوانه

به‌یاد فروغ فرخ‌زاد در پنجاه و پنجمین سالروز خاموشی‌اش مرجان ریاحی – ایران قصهٔ هر انسانی با تولدش آغاز می‌شود، اما بسیاری از عناصر داستانی پیش از تولد سازماندهی شده‌اند و او ناچار است مسیر خود را از بین همهٔ آنچه از قبل چیدمان شده و آنچه به‌تدریج چیده می‌شود، پیدا کند و در نهایت داستان را با پیری و مرگ به‌اتمام برساند. پیری زمانی است که هر رشته از داستان، سررشتهٔ خود را به‌پایان…

بیشتر بخوانید

فروغ در یک نگاه

فروغ در یک نگاه

نگاهی به زندگی و آثار فروغ فرخ‌زاد در پنجاه و پنجمین سالروز خاموشی‌اش مسعود سخایی‌پور، LJI Reporter – ونکوور فروغ فرخ‌زاد، زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳ در تهران، از شاعران نامدار معاصر ایران است. فروغ، در محلهٔ امیریهٔ تهران، از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار پا به‌دنیا گذاشت. وی فرزند چهارم توران وزیری‌تبار و سرهنگ محمد فرخ‌زاد است. از دیگر اعضای خانوادهٔ او می‌توان از برادرش، فریدون فرخ‌زاد، شاعر، خواننده، برنامه‌ساز و مجری رادیو و تلویزیون،…

بیشتر بخوانید
1 3 4 5 6 7 15