شصت‌ویک – شعر جدیدی از بنفشه حجازی

شصت‌ویک – شعر جدیدی از بنفشه حجازی

شصت‌ویک بنفشه حجازی – ایران ستــاره می‌بارد چترت را ببنــد آهــــو هنوز به هوایی تــازه هجرت می‌کند بــرج دریایی می‌افتد بر آب و مــاه به‌قدری پایین از صخره که من به حصار قلعه‌ات. از برج بیـــا به ابرها نمی‌رسی افســانه نچین چوپان هنوز گلّــه را هِی می‌کند به آغُــل هر روز سایه‌ها جنگل می‌سازند و من در انتهای پلکانی که شصت‌وهفت بار بالا می‌رود شصت‌ویک بار پایین می‌روم. تاریکی و تاریکی از پیچ کوچه  نمی‌رود….

بیشتر بخوانید

یوما- شعر جدیدی از کافیه جلیلیان

یوما- شعر جدیدی از کافیه جلیلیان

کافیه جلیلیان – تورنتو یوما*، هنوز شهرتف‌زده از مويه‌های تو بی‌تاب است آن روزِ سياه عبا به سر کشيدی سرمه به چشم کل زدی حجله بستی تن‌های سرد سه سروِ جوانت را زيرِ نخل‌های سربريده چال کردی يوما، غرش تانک‌ها کاتيوشاها تک‌تيرهای دور و سايه‌های ترسناک اجنبی بر خانه‌ها ضجهٔ «يا ولدی»ات کمر شهر را شکست يوما، بی‌زمان، بی‌روايت مرگ زندگی درچشم خونی‌ات، فرياد شد غزل، ترانه نوحه‌کنان، بر درگاه خانهٔ گِلی‌ات باريد يوما، ديگر…

بیشتر بخوانید

اشعاری جدید از ساناز داودزاده‌فر

اشعاری جدید از ساناز داودزاده‌فر

دو شعر منتشرنشده* از ساناز داودزاده‌فر – ایران   درگیریِ ما سرِ آخرین گلوله بود نصیب که خواهد شد هر روز تکرار دیروزهاست آخرین گلوله قبل از خواب به زندگی شبیه‌تر شده تا بوسه‌ای بعد از یک ماه ندیدنِ هم ما، تیرباران‌خورده‌های یک نسل‌ایم یک روز بی‌گلوله نخوابیدم مادرم لالایی‌اش صدای کلاشینکف داشت وقتی کودکی‌مان پیرگونه بزرگ می‌شد. _______________________________________________   به‌جای وارداتِ کبوتر و گنجشک برای وصله به این آسمانِ سیاه بگذار کلاغ‌های همین اطراف…

بیشتر بخوانید

شعری جدید از اعظم داوریان

شعری جدید از اعظم داوریان

اعظم داوریان – ایران دعا کن نبندم عزیز دلم به این جاده‌های غریبانه دل   نبُرّم دل از رخوتِ زندگی در آهنگِ خمیازه‌های کسل   به دریای طـــوفان‌زده نسپرم دلم را به شوق سفر، بعد از این   دعـــا کن بمانم همین کشتیِ شکسته که این‌جا نشستم به گِل   پیِ ماجراجوییِ سرنوشت نگردم تهِ هیچ فنجانِ فال   که راضی بمانم به یک حبّه قند و نوشیدنِ چــای با عطر هل   دعا کن…

بیشتر بخوانید

گفت‌وگوی اختصاصی با ساسان قهرمان – قسمت اول

گفت‌وگوی اختصاصی با ساسان قهرمان – قسمت اول

سُلماز لک‌پور به‌دلیلِ طولانی‌شدن، این گفت‌وگو را در دو قسمت تنظیم کرده‌ایم که قسمت اول آن‌را در این شماره می‌خوانید. آقای قهرمان، لطفاً در ابتدا کمی از خودتان و فعالیت‌هایی که در حالِ حاضر دارید برایمان بگویید؛ برای خوانندگانی که شما را کمتر می‌شناسند. با سلام و سپاس، خب، پنجاه‌وچهار ساله‌ام و از تقریباً سی‌ودو سال پیش ساکن تورنتو، دوستدار ادبیات و هنرم و تلاش‌هایی هم در این زمینه‌ها توانسته‌ام بکنم. تاکنون سه رمان (گسل،…

بیشتر بخوانید
1 12 13 14