می‌خواهم افرایی ارغوانی باشم – شعری از مریم اسحاقی

می‌خواهم افرایی ارغوانی باشم – شعری از مریم اسحاقی

دکتر مریم اسحاقی – ایران این بار اگر به دنیا بیایم می‌خواهم افرایی ارغوانی باشم که یک بار تو را در باغی بهاری دیده بود می‌خواهم پنجره‌ای باشم که زندگی از آن به تو نگاه می‌کند منظومه‌ای که از سرانگشتانت می‌چکد می‌خواهم رازی باشم رازی در شب که هر شب زنی تنها به بستر می‌بُرد. می‌خواهم این بار به شکل آسمان به دنیا بیایم آسمانی آرام در روستای گیلده در فصل گلاب‌گیران اردیبهشت می‌گویند یک…

بیشتر بخوانید

چشم‌های غلتان – شعری از نیکی فتاحی

چشم‌های غلتان – شعری از نیکی فتاحی

نیکی فتاحی – ونکوور خسته از نگاه ویرانه‌های سیمانی چشمانم را در دستانم می‌گذارم و زانو می‌زنم آب رود مرا به عبور تا کرامت بی‌دریغ دریا می‌خواند با سرود شرشر نوید و بشارت دشت‌های گسترده دیدگان خسته را به آب رود می‌دهم و او به عبور آرامی‌ می‌برد از من به پهنهٔ دوردست‌ترین دشت‌ها به شیار بی‌دسترس‌ترین دره‌ها از میان استوارترین کوه‌ها چشمان مرا آزادی این‌چنین در تصور نبوده هرگز و کبوتران تشنه از دیدگانم…

بیشتر بخوانید

شعری از مجموعهٔ «گل سرخ جداشده و باقی اشعار» پابلو نرودا

شعری از مجموعهٔ «گل سرخ جداشده و باقی اشعار»  پابلو نرودا

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه اگر هر روز درون هر شب فرو می‌افتد در جائی چاهی هست که در آن، روشنائیْ محصور مانده باید نشست روی طوقهٔ آن چاهِ سایه‌گون و صبورانه صید کرد نوری را که در آن ناپدید گشته است…

بیشتر بخوانید

رنگ‌ها – شعری از فدریکو گارسیا لورکا

رنگ‌ها – شعری از فدریکو گارسیا لورکا

  برگردان: غزال صحرائی – فرانسه بر فــراز پاریس ماه بنفش است در شهرهای مرده و متروک به زردی می‌گراید در تمام افسانه‌ها سخن از ماه سبزرنگی است ماهِ تارعنکبوت ماهِ پنجرهٔ شکستهٔ یک سقف و از فراسوی بیابان‌ها ماهْ ژرف است و خون‌آلود… اما ماهِ سپید تنها ماهِ راستین روی گورستان‌های آرام دهکده‌ها می‌درخشد…

بیشتر بخوانید

شعری از: اعظم داوریان

شعری از: اعظم داوریان

اعظم داوریان – ایران ای کاش فصل کوچ نمی‌آمد، از برگ‌ریز باغ می‌ترسم در روز بی‌پرندگیِ ایوان، از نالهٔ کلاغ می‌ترسم از زرد، از طلایی و از قرمز، از برگ‌های رنگ‌برگشته از هر چه سبز مانده و می‌ماند، از چشم‌های زاغ می‌ترسم از دست‌های مستبد پاییز، وقتی فشار می‌دهد او محکم سوت گلوی سار و قناری را، در مشت اختناق می‌ترسم وقتی که دیگ شعر نمی‌جوشد، مثل زنی که هیچ نمی‌زاید در کنج سرد طبعیِ…

بیشتر بخوانید

از مجموعه شعر «بیست‌ویک عاشقانه» اثر ایدرین ریچ

از مجموعه شعر «بیست‌ویک عاشقانه» اثر ایدرین ریچ

ایدرین ریچ (۱۶ مه ۱۹۲۹ – ۲۷ مارس ۲۰۱۲) شاعر، مقاله‌نویس و فمینیست رادیکالِ آمریکایی بود. وی یکی از پُرخواننده‌ترین و تأثیرگذارترین شاعران نیمهٔ دوم قرن بیستم محسوب می‌شود. همچنین اعتبارِ طرح موضوع ستم و فشار علیه زنان و همجنس‌گرایان زن در شعر، به او تعلق می‌گیرد. در سال ۱۹۷۷، در اعتراض به رأیِ سخنگوی وقتِ کاخ سفید به توقف کمک مالی به دفتر «پشتوانهٔ‌ ملی هنرها» و همچنین دیگر سیاست‌های دولت کلینتون در ارتباط…

بیشتر بخوانید

چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

چند عاشقانهٔ کوتاه از کافیه جلیلیان

کافیه جلیلیان – تورنتو (۱) حكايت ديگرى است در شب روبه‌زوالِ عمر به آئينهٔ چشمانت، مهمان‌شدن شكفتن لبخندى گنگ، از خوابى ديگر هراس دست و تن، از ديدارى به‌هنگام نياز شنيدن آن جادوى كلام: دوستت دارم… * *‌ * * * * ‌* * (۲) حتى، اگر نگويى دوستت دارم عشق را، سال‌هاست در فوارهٔ خندهٔ بهارى‌ات، خوانده‌ام پيش از آنكه به خواب ستاره روم تن‌ات را به ميهمانى نگاهــم بسپار * *‌ * *…

بیشتر بخوانید

اردوگاه گرسنگی در یاسلو – شعری از ویسواوا شیمبورسکا

اردوگاه گرسنگی در یاسلو – شعری از ویسواوا شیمبورسکا

برگردان: لیلای لیلی بنویس‌اش، بنویس. با جوهر معمولی بر روی کاغذ معمولی: به آن‌ها غذایی داده نشد، آن‌ها همه از گرسنگی مُردند. «همه. چند نفر؟ آن‌جا چمنزار وسیعی‌ست. چقدر علف برای هر یک؟» بنویس: نمی‌دانم. تاریخ بقایای استخوان‌هایش را با اعداد گرد می‌شمرد. هزارویک می‌شود یک‌هزار گویی آن یک هرگز وجود نداشته است: جنینی تخیلی، گهواره‌ای خالی، «الف – ب – پ»ای هرگز خوانده نشد، هواست که می‌خندد، گریه می‌کند، رشد می‌کند، هیچ‌وپوچی که از…

بیشتر بخوانید

شعری از پل الوار

شعری از پل الوار

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه روزهای لختی و رخوت روزهای باران روزهای آینه‌های خردشده عقربه‌های گم گشته روزهای پلک‌های بسته به روی کرانهٔ دریاها… ساعات هم‌شکل، همانند روزهای اسارت و ذهن من که هنوز می‌درخشید به روی برگ‌ها، به روی گل‌ها و ذهن من که همانند عشق عریان است و ذهن من که فراموش می‌کند سر صبحگاه را فرود آورد و پیکر عبث و مطیع‌اش را به تماشا بنشیند با این‌همه من زیباترین چشم‌های جهان را…

بیشتر بخوانید

ریاضت – شعری از گونتر گراس

ریاضت – شعری از گونتر گراس

در اوایل دههٔ ۵۰ میلادی آدرنو در مقالهٔ «نقد فرهنگ و جامعه» نوشته بود: «بعد از آشویتس، نوشتن شعر بربریت است». گونتر گراس در دههٔ ۶۰ در شعر زیر می‌کوشد تا به او پاسخی مناسب بدهد و چگونگیِ زیستن و شعرنوشتن را در عصری توصیف کند که دنیا دیگر در آن سیاه یا سفید نیست، بلکه خاکستری است. گراس در شمارهٔ ۹ روزنامه «تسایت» به‌تاریخ ۱۹۹۰ در این مورد می‌گوید: «از آنجایی که من خود…

بیشتر بخوانید
1 10 11 12 13 14