هفت درس عشق از زبان محمد محمدعلی؛ در کتاب «خطابه‌های راه‌راه: داستانی ناتمام»، آخرین کتاب منتشرشدهٔ او

این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.

دکتر سعید ممتازی – ونکوور

این ذره‌ذره گرمی خاموش‌وار ما

یک روز بی‌گمان 

سر می‌زند جایی و خورشید می‌شود تا دوست داری‌ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه هم می‌چکد ز مهر

 تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار

 کی مرگ می‌تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

~ سیاوش کسرایی

همواره پذیرفته‌ام که معنای زندگی جز برساختن خود و مرهمی بر زخم دیگران گذاشتن نیست. زنده‌یاد محمد محمدعلی در زندگی شخصی و ادبی خود به‌گواه کسانی که او را شناخته بودند نمادی از این هستی ارزشمند بود. در کتاب «خطابه‌های راه‌راه: داستانی ناتمام» که کمتر از سه ماه پیش از درگذشت ناگهانی او در کانادا منتشر و باحضور او رونمایی شد، ما با سبکی ابتکاری از داستان‌پردازی روبه‌رو می‌شویم، گویی او که در کنار داستان‌نویسی بیش از دو دهه در ایران و پس از مهاجرت در کانادا آموزگاری عاشق برای نسلی از داستان‌نویسان بود، در این خطابه‌ها در کنار خلق یک اثر ادبی ارزشمند چکیده‌ای از افکار و احساسات انسانی خود را در میان سطرها و صفحات داستان به ما و آیندگان ارزانی می‌دارد. با خواندن این کتاب و با آگاهی و شریک‌شدن در تجربهٔ زیستهٔ راویان صمیمی داستان که بخشی از سرنوشت مشترک انسان‌ها را حکایت می‌کنند، به کشفی دیگربار از خود به‌عنوان حلقه‌ای از زنجیرهٔ بشریت دست می‌یابیم. اینجاست که چنین داستان‌هایی را به‌مثابه درمانی برای رنج مشترک بشر در تحمل بار هستی می‌دانم. در خطابه‌های راه‌راه، دیگربار با انسان و سرنوشت او در نگاهی تازه روبه‌رو می‌شویم. داستانی غمناک و امیدبخش همچون خود زندگی.

من که در طول هفت سال گذشته سعادت دیدار و گفت‌و‌گو با ایشان و همچنین حضور در جلسات بی‌وقفهٔ آموزشی‌اش را داشته‌ام، در این نوشتار سعی کرده‌ام با نقل جملات عمیق و در خور تأمل کتاب آخر او، به هفت مفهوم و ارزش انسانی سرشته‌شده در داستان بپردازم، ویژگی‌ها و مفاهیمی که استاد محمدعلی خود، نمونهٔ کم‌نظیری از آن‌ها بود. 

١- شجاعت: این ویژگی والا را در برابر ریاکاری و تملق قدرت آورده‌ام. این ویژگی اخلاقی یکی از خصوصیاتی است که موجب احساس رضایت و معنادارشدن زندگی برای هر شخصی است. از زبان راوی می‌شنویم: «چرا باید احساس خوف کنم از کسانی که هیچ‌چیز به من نداده‌اند جز کابوس‌های شبانه؟»

«احمقانه‌تر احساس ملاحظه‌کاری مقابل آن‌هاست که طلبکارانه از بالا نگاهت می‌کنند.»

برگشودن خود از باارزش‌ترین تظاهرات شجاعت واقعی است چنان که راوی می‌گوید: «با برملاکردن خود ذهن اطرافیان را به چالش کشیدیم.»

٢- عشق: داستان از ارزش عشق در معنای احساسی و همچنین تنانه و البته از رنج عشق به وصال نرسیده سخن می‌گوید: «امثال من بیشتر به دنبال هم‌زبان می‌گردند تا با آن‌ها هم‌حسی و همذات‌پنداری کنند، بی‌آنکه منکر برطرف‌کردن نیازهای دیگر جسمی و روانی باشم.»

او در جای دیگری از کتاب ما را با احساسات مبهم و گاهی متناقض بشر روبه‌رو می‌کند تا بیشتر در خود و دیگران به تأمل نگاه کنیم: «گاهی در دل به بی‌احساسی تو بابت ندیده‌گرفتن اندام موزونم لعنت می‌فرستادم. گاهی هم حق می‌دادم به تو تا با بی‌اعتنایی به من، عشق واقعی خودت را جلوه‌گر کنی.» نویسنده عشق را حتی در صورت خاتمه‌یافتهٔ آن مسئول تلقی می‌کند و به حرمت رفاقت تأکید می‌ورزد: «یک انسان مترقی امروزی نمی‌تواند به کسی که با او بده‌بستان عاشقانه داشته بی‌احترامی کند و رفاقت را در نظر نگیرد.»

از تمنای عشق انسانی چنین می‌گوید: «دلم می‌خواست سرِ آشنا و پرعاطفه‌ات را بگیرم و بگذارم در گودی شانه‌ام و تا زنده‌ام همان‌جا نگهش دارم.»

٣- صداقت: با خود روراست‌بودن و پذیرفتن خود با همهٔ کمال و نقصان، نقطهٔ عزیمتی است برای هر رشد و تغییر. گاهی حوادث زندگی را سرزنش می‌کنیم اما راوی خود را مسئول می‌داند و در اوج نومیدی می‌گوید: «داشتم مثل شیئی سرگردان به بی‌معنایی و پوچی مطلق می‌رسیدم، هرچند خودم را هم بی‌تقصیر نمی‌دیدم.»

فروتنی بُعد دیگری از صداقت است که راوی در گریز از خودنمایی می‌گوید: «مهم است که کسی صد تا گوش شنوا پیدا کند و فقط از توانایی‌های خودش حرف نزند.» این همان نکته‌ای است که در زندگی و در جلسات کارگاه‌های داستان‌نویسی او همیشه بارز بوده است و او همیشه به تحسین دیگران و سخن‌نگفتن از خود عادت داشت. همیشه دوست داشت جلساتی که دیگر داستان‌نویسان را به‌عنوان مهمان دعوت می‌کرد پراستقبال و پرشور باشد، اما هیچ‌گاه اصراری به حضور دیگران در جلسات خودش نمی‌کرد و هیچ جلسه‌ای چه حضوری و چه آنلاین را بدون احوالپرسی از تک‌تک شرکت‌کنندگان آغاز نمی‌کرد.

در جای دیگری از همین کتاب در تحسین صداقت و بی‌شائبه‌بودن خطاب به دیگری می‌گوید: «هر چه هستی خودت هستی، و من همین را دوست دارم.» و این هم از دیگر ویژگی‌های اخلاقی محمد محمدعلی بود؛ روراستی و صمیمیتی که هیچ‌گاه و از هیچ‌نظر نیازی به تظاهر و نقاب‌برچهره‌زدن نداشت.

۴- امید: فریادکردن امید از دل نومیدی خواست و تلاش راوی/نویسنده است که جایی می‌گوید: «داستان نیمه‌کارهٔ اندوه‌باری را با شادی می‌برم به‌طرف پایانی خوش و پرامید.»

او حتی شکست حتمی را مانعی برای امید نمی‌داند و با ستایش از زنان ایران می‌نویسد: «این خصلت زنان مدرن ایرانی است که از پا نمی‌نشینند. به جنگی می‌روند که حتی امیدی به برنده‌شدن ندارند.»

در طول سال‌هایی که افتخار حضور در جمع‌های صمیمی کارگاه داستان‌نویسی ونکوور را داشتم، او هیچ‌گاه بی‌امید نبود و همیشه نگاه مثبت خود را به جمع ارزانی می‌کرد و حتی یک‌بار چون بسیاری از همگنان گله و شکایتی از زندگی نکرد.

۵- پذیرش مرگ و فناپذیری: مرگ یکی از موضوعات آثار استاد محمدعلی بوده و است، اما در عین حال او همیشه ستایشگر زندگی بوده و در جایی از این کتاب می‌نویسد: «عمداً یا سهواً چنان خودش را به فراموشی یا کم‌حواسی می‌زد تا تو بتوانی مضمون‌های مرگ‌طلبی را فراموش کنی و از زندگی بنویسی.» در جایی از داستان می‌خوانیم: «یک‌باره دیدم بی‌حال و بی‌خیال تو خیابان‌ها و کوچه‌های پرپیچ‌وخم دنبال خانه‌ای می‌گردم به اسم مرگ یا گلبرگ.» 

طرفه آنکه زنده‌یاد محمدعلی چنان در زندگی پربار خود غرق بود که تنها چند روز پیش از درگذشتش آخرین جلسهٔ کارگاه داستان‌نویسی‌اش را برای جمع همراهان و شاگردانش برگزار کرد. او در گفتار زیبایی مرگ را گذرگاهی طبیعی در زندگی دانست و می‌گفت مرگ چیز وحشتناکی نیست و هرکسی در خاطرهٔ دیگران و آثارش زنده می‌ماند و او خود نیز در آخرین درس صداقت به ما، با آرامش و رضایت مرگ را پذیرفت. 

۶- درک روان بشر: یکی از مضامین این کتاب نگاه عمیق و هوشمندانه به ذهن و روان بشر است. به‌عنوان نمونه این عبارات شایستهٔ توجه است: «آدم‌ها پیچیده‌تر از آن‌اند که فکر کنیم حتی بخش کوچکی از درون آن‌ها را می‌شناسیم.» یا «ناکامی‌های ما همواره از بهانه‌هایی که برای توجیه آن‌ها می‌آوریم، بخشودنی‌تر است.» یا جایی دیگر با تلنگری به ذهن خواننده می‌گوید: «راست گفته‌اند یادآوری خاطره‌ها گاه مخاطره‌ای است اغواگر..» البته اینجا به توازی خاطره و مخاطره هم توجه می‌کنیم.

٧- انسانیت و نویسندگی: محمد محمدعلی پیام انسانی خود را چونان وظیفهٔ بر دوش، به‌سادگی و درستی بیان می‌دارد: «آدم اگر آدم باشد حتی اگر مثل درخت سر و تنه‌اش را بزنند، خاطرات تلخ و شیرین در ذهن اطرافیان به‌جای می‌گذارد. تولید فکر می‌کند و آن فکر زبانی گویا می‌یابد و در تعبیرهای کتبی و شفاهی به روش زندگی دیگران اثر می‌گذارد و در بازتولید مکرر رو به کمال می‌رود.»

نویسندهٔ خطابه‌های راه‌راه که علاوه بر داستان‌نویسی و حمایت از آزادی بیان، چند دهه آموزش داستان‌نویسی در ایران و کانادا را در کارنامهٔ درخشان خود را دارد، در کسوت آموزگار به داستان‌نویسان جوان چنین خطاب می‌کند: «در واگویه‌ای درونی مثل معلمی خیرخواه به آنان می‌گویم که همراه فراگیری تکنیک‌ها و تاکتیک‌های داستان‌نویسی، دنبال یافتن استراتژی یا فلسفهٔ زندگی خود و آثارشان باشند. با تصاویری روشن و گویا از دردهای مشترک انسانی و وجدان بشری، و احقاق حقوق فردی حرف بزنند، به ادبیّت ادبیات نزدیک شوند، و از کنار اندیشه‌های چارچوب‌پذیر حقنه‌شده از هر سو به‌آرامی بگذرند.» و باز از زبان راوی می‌نویسد: «همین‌قدر که مرا داستان‌نویسی متعهد به آگاهی‌بخشی بشناسند، کافی بود. استفادهٔ ابزاری از ادبیات را خیانت می‌دانستم… »

و جایی دیگر کلام آخر را چنین تبیین می‌کند: «هنرمند در جامعه پرورش می‌یابد و محصول جامعه است. پس هرگونه گریز و پرهیزش از جامعه خیانت به حقیقت شمرده می‌شود.»

و در جایی دیگر در تعریف یکی از راویان گویی خود را به ما معرفی می‌کند: «این نویسندهٔ مستقل طرفدار طبقات فرودست جامعه، فردی متعهد به آزادی بیان و اندیشه بی‌هیچ حصر و استثنا برای همگان بوده است.»

او بیهوده عبارت «داستانی ناتمام» را به‌ عنوان کتاب آخرش اضافه نکرده است . گویی به من و ما یادآور می‌شود که نه تنها زندگی او بلکه اساساً زندگی، داستانی ناتمام است که با دیگران ادامه می‌یابد.

به احترام قلم انسانی محمد محمدعلی و به یاد شخصیت والا، صمیمی و دوست داشتنی او کلاه از سر برمی‌داریم و راه را از خطابه‌های او پی می‌گیریم.

ارسال دیدگاه