از ژرفای برزخ تا شهر پنج‌ضلعی آزادی

به یاد استاد واصف باختری که «مرگ وام‌دار او خواهد ماند، تا هنوز تا همیشه»

مسعود سخایی‌پور، LJI Reporter – ونکوور

محمدشاه واصف باختری، از شاعران فارسی‌زبان بنام افغانستان، نوزدهم ماه گذشتهٔ میلادی (۱۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۳) در سن هشتادسالگی در کالیفرنیا درگذشت. دختر وی، منیژه باختری، نویسنده، روزنامه‌نگار و سفیر پیشین افغانستان در کشورهای شمال اروپا، در صفحهٔ رسمی فیس‌بوکش ضمن تأیید این خبر، نوشت: «استاد واصف باختری پدر ما، پیر ما، دانای ما، جان ما، جهان ما دیشب به ابدیت پیوست. در روزهای پایانی عمرش برایش لالایی و شعر خواندیم و دست‌های رنجورش را نوازش کردیم. زندگی او چونان بزرگ بود و یاد او چنین باشکوه است که مرگ وام‌دار او خواهد ماند، تا هنوز تا همیشه.»

استاد واصف باختری که متولد شهر مزارشریف از استان بلخ بود، لیسانس زبان و ادبیات فارسیِ دری را از دانشگاه کابل گرفت و پس از آن مدتی ویراستار کتاب‌های درسی وزارت آموزش‌‌وپرورش افغانستان بود. واصف باختری پس از حدود یک دهه فوق لیسانس خود را در آموزش‌‌وپرورش از دانشگاه کلمبیای نیویورک دریافت کرد. وی از سال ۱۹۶۷ نزدیک به سه دهه عضو ریاست دارالتألیف، مدیرمسئول مجلهٔ ژوندون ارگان انتشاراتی انجمن نویسندگان افغانستان و نیز دبیر بخش شعر آن انجمن بود. 

در سال ۱۹۹۶، استاد واصف باختری که در دانشگاه کابل ادبیات تدریس می‌کرد، به‌دلیل حضور طالبان مجبور به ترک افغانستان شد و چندی در پیشاورِ پاکستان زندگی کرد. پس از آن به کمک کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به‌همراه همسرش به ایالات متحدهٔ آمریکا پناهنده شد و باقی عمرش را در این کشور به سر برد. 

واصف باختری از بنیان‌گذاران و رهبران حزب شعلهٔ جاوید از مهم‌ترین جریانات سیاسی و ایدئولوژیک دهه‌ٔ ۴۰ هجری خورشیدی در افغانستان بود. در سال ۱۹۷۸ و وقتی که دولت خلق (جناحی از حزب دموکراتیک خلق افغانستان که رهبران تاریخی آن رؤسای جمهور نورمحمد تره‌کی پشتون و حفیظ‌الله امین پشتون بودند) قدرت گرفت، واصف باختری به زندان افتاد. او زمانی که از زندان آزاد شد، دنیای سیاست را رها کرد.

به‌گفتهٔ کارشناسان ادبیات، واصف باختری در علم ادبیات و تاریخ ادبیات فارسیِ دری عالِمی بی‌بدیل و کم‌نظیر بود. قدرت آثار او در غزل‌سرایی به غزلیات ملک‌الشعرای بهار و در شعر نو به اشعار مهدی اخوان‌ ثالث، دو شاعر بزرگ ایران، پهلو می‌زند. از واصف باختری تاکنون بیش از بیست عنوان کتاب در زمینه‌های سرایش و ترجمهٔ شعر در اوزان کلاسیک، نیمایی و آزاد چاپ و منتشر شده است. برخی از آثار او عبارت‌اند از:

– و آفتاب نمی‌میرد (شعر)

– از میعاد تا هرگز (شعر)

– از این آئینهٔ بشکستهٔ تاریخ (شعر)

– تا شهر پنج‌ضلعی آزادی (شعر)

– دیباچه‌ای در فرجام (شعر)

– در استوای فصل شکستن (شعر)

– مویه‌های اسفندیار گمشده (شعر)

– دروازه‌های بستهٔ تقویم (شعر)

– سرود و سخن در ترازو (دربارهٔ شعر)

– گزارش عقل سرخ (پژوهشی)

– درنگ‌ها و پیرنگ‌ها (پژوهشی)

– بازگشت به الفبا (پژوهشی)

– اسطورهٔ بزرگ شهادت (ترجمهٔ شعر)

این مطلب را با یکی از اشعار معروف استاد واصف باختری که در زندان پُلچرخی در سال ۱۹۷۹ سروده شده است، پایان می‌دهیم. یاد و نامش گرامی.

۱

پاسبانا خدا را

لحظه‌ای این گره – این گران‌قفل – را باز کن از سر انگشتِ درگاه

تا ازین دوزخ از این تنور گدازان

– هیزمش استخوان‌های خونین –

روح زنجیریان تا فراسوی دیوارها اوج گیرد

پاسبان منا باز امشب زان‌سوی دیوار

گریۀ کودکی خواب زنجیریان را برآشفت

گوییا باز دژبان خارا روان بر زمین تنِ پرنیان‌گونه‌‌ای 

خاربن‌های شلاق خونین خود را فرو کاشت

پاسبانا خدا را

کودک نازپروردۀ کیست این؟

پاسبانا برای خدا بازگو

این صدا زان سه پیوند عمری که من داشتم نیست؟

این نواها ازان ارغنونی که پنداشتم نیست؟

۲

پاسبان منا ای تو خود بند بر پا، زبان‌بسته، تنها

چیستی هیچ دانی؟

دشنه‌‌ای رفته در سینه‌ای روزگاری

همچنان مانده بر جای

خفته در خون و زنگار

هیچ آزرمی از من مبادت!

ما ز یک تیره و یک تباریم

پاسبانا برای خدا بازگو

شحنه می‌داند آیا

چیست لبخند کودک؟

– جوهر جاری جویباران هستی –

شحنه می‌داند آیا که زنجیریانش

– همسرایان رگبارهای شبانه –

زیر این آسمانه

نان زرّین خورشید را

بر سرخوان خوالیگر خواب

نیز هرگز نبینند

شحنه می‌داند آیا که مرغان نورند زینجا گریزان

زان که ترسند روزی مبادا

خارهایی ازین رشته‌های گره‌ناک

رشته‌هایی که ابلیسشان ز ابنو سینه گیسوی خود در کران‌ها

​​​​​کشیده‌ست

ناگهان بر گلوشان نشیند

۳

پاسبان منا آنک‌ آنک

فجر، فجر شکوه شگفتن

آن نخستین هجای جهان شهربانوی آفاق

با گلوبندی از لحظه‌های بلورین اشراق

هودج از عاج و گیسو ز دیباج

باز از ذهن چوبین جنگل گذر کرد

پاسبان منا های!

لحظه‌ای این گره این گران‌قفل را باز کن از سر انگشت درگاه

تا ازین برزخ از این تنور گدازان

روح زنجیریان تا فراسوی دیوارها، تا رها تا خدا اوج گیرد

ارسال دیدگاه