معرفی فیلم و سریال: در جبههٔ غرب خبری نیست – All Quiet on the Western Front

مسعود سخایی‌پور، LJI Reporter – ونکوور

«در جبههٔ غرب خبری نیست» یک فیلم حماسی ضدجنگ آلمانی محصول ۲۰۲۲ است که بر اساس رمانی به‌همین نام اثر اریش ماریا رمارک از سال ۱۹۲۹ ساخته شده‌ است. کارگردانی این فیلم بر عهدهٔ ادوارد برگر بوده و در آن بازیگرانی همچون دانیل برول، آلبرشت شوخ، سباستین هولک، فلیکس کامرر، آرون هیلمر، ادین حسنوویچ و دیوید اشتریسو ایفای نقش کرده‌اند.

«در جبههٔ غرب خبری نیست» نخستین بار در جشنوارهٔ بین‌المللی فیلم تورنتو در ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۲ به نمایش درآمد و در ۲۸ اکتبر در نتفلیکس پخش شد. این فیلم نقدهای مثبتی از سوی منتقدان دریافت کرد، و لحن و وفاداری آن به پیام ضدجنگ کتاب به‌صورت گسترده مورد تحسین منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. این فیلم با ۱۴ نامزدی در هفتاد و ششمین جوایز فیلم آکادمی بریتانیا، برندهٔ هفت جایزه، ازجمله بهترین فیلم شد. همچنین با نُه نامزدی در نود و پنجمین دورهٔ جوایز اسکار، برندهٔ چهار جایزه ازجمله بهترین فیلم بین‌المللی، بهترین فیلم‌برداری، بهترین موسیقی فیلم و بهترین طراحی صحنه شد، و به این ترتیب، این فیلم چهارمین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، پس از فانی و الکساندر (۱۹۸۲)، ببر خیزان، اژدهای پنهان (۲۰۰۰) و انگل (۲۰۱۹) می‌شود که به این موفقیت دست یافته‌ است.

داستان فیلم

در سال ۱۹۱۷ میلادی، سه سال پس از آغاز جنگ جهانی اول، پائول بویمر نوجوانی ۱۷ ساله است که در کنار دوستانش در ارتش امپراتوری آلمان ثبت‌نام می‌کنند. آن‌ها به سخنرانی میهن‌پرستانهٔ یکی از مسئولان آکادمی نظامی گوش می‌دهند و ناآگاهانه یونیفورم سربازانی را که در نبرد قبلی کشته شده‌اند، دریافت می‌کنند. پائول پس از استقرار آن‌ها در شمال فرانسه در نزدیکی لا مالمایسون، با سربازی مسن‌تر آشنا می‌شود. دیدگاه رمانتیک آن‌ها از جنگ، با واقعیت‌های سنگر در خط مقدم جبههٔ غربی در هم می‌شکند. آن‌ها خود را در معرض واقعیت‌های جنگ می‌بینند و امیدهایشان برای تبدیل‌شدن به یک قهرمان، در تلاش برای زنده‌ماندن، از بین می‌رود.

دربارهٔ فیلم

«مدتی که در مدرسه بودیم، کانتورک آن‌قدر به گوشمان خواند تا بالاخره همهٔ شاگردان داوطلب شدند و خود را به فرماندهی منطقه معرفی کردند. چهرهٔ او را خوب به خاطر دارم. از پشت عینک به ما خیره می‌شد و با صدایی لرزان می‌پرسید: شما خیال ندارید داوطلب شوید، رفقا؟ این‌جور آدم‌ها همیشه از احساساتشان مایه می‌گذارند تا آدم را خر کنند. اما آن‌موقع متوجهِ این چیزها نبودیم. در میان ما یک نفر بود که تردید داشت و دلش نمی‌خواست به جبهه رود، یوزف بِم. پسرکی چاق و صاف و ساده. اما جرئت مخالفت نداشت زیرا بقیه او را طرد می‌کردند. شاید بیشتر ما هم ته دلمان مثل او فکر می‌کردیم. اما هیچ‌کدام نتوانستیم عقیدهٔ واقعی خود را بروز دهیم زیرا در آن صورت حتی پدر و مادرهایمان هم ما را ترسو خطاب می‌کردند. هیچ‌کس درست نمی‌دانست برای چه به جنگ می‌رویم. آدم‌های فقیر از ما عاقل‌تر بودند. آن‌ها خوب می‌دانستند جنگ مایهٔ بدبختی است. در حالی‌که آدم‌های طبقهٔ متوسط که باید بیشتر سرشان می‌شد، غرق در شور و هیجان جنگ شده بودند.» (از متن کتاب)

اریش رمارک تنها شش هفته در خط مقدم جبهه در جنگ جهانی اول حضور داشت، اما این مدت‌زمان کافی بود که پس از جنگ دیگر نتواند به زندگی معمولی بازگردد و از افسردگی، دلهره و ترس رنج ببرد. همین تجربهٔ هولناک از جنگ باعث شد که او رمان درخشان «در جبههٔ غرب خبری نیست» را بر اساس تجربیات آن شش هفته بنویسد. رمانی که باعث شد رژیم نازی کتاب او را توقیف کند و تابعیتش هم لغو شود. 

اما این کتاب برای او موفقیت و شهرت بسیاری به ارمغان آورد. پیش از این نیز دو بار از روی این رُمان فیلم ساخته شده است. در سال ۱۹۳۰ اولین اقتباس از این رمان به‌کارگردانی لوئیس مایلستون در ایالات متحده ساخته شد که توانست در دو بخش بهترین کارگردانی و بهترین فیلم، جایزهٔ اسکار را ببرد. اقتباس بعدی در سال ۱۹۷۹ و به‌کارگردانی دلبرت من اتفاق افتاد.

اما در سال ۲۰۲۲، ادوارد برگر نسخهٔ جدیدی از این رمان را ساخت که با تحسین همگانی مواجه شد و جوایز متعدد ازجمله اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان را از آن خود کرد؛ نسخه‌ای که به‌مدد کارگردانی خوب، بازی‌های درخشان و البته به‌یاری فناوری در جلوه‌های ویژهٔ خیره‌کننده برای نشان‌دادن صحنه‌های دلخراش نبرد، توانست هم نظر منتقدان و هم پسند تماشاچیان را به خود جلب کند. 

پائول به‌همراه دوستانش عازم جنگ می‌شود، در راه ترانه‌های حماسی و پیروزمندانه می‌خوانند و در این سرخوشی زهرآلود، بلافاصله پس از رسیدن به منطقهٔ نبرد، جنگ روی واقعی خود را برایشان نمایان می‌کند و همهٔ آن شعارهای توخالی که برای متقاعدشدنشان برای رفتن به جبههٔ جنگ شنیده بودند، در کسری از ثانیه تبدیل به حقیقتی تلخ می‌شود. در اینجا، با یک اثر سینمایی متمایز طرفیم که واقعیت یک نبرد مخوف را نشان می‌دهد. تصویری هولناک از کشتار جنگی در قرن بیستم که از چشمان ناباور یک سرباز آلمانی نوجوان دیده می‌شود. مهم‌ترین پیامی که این فیلم برای ما دارد این است که «جنگ مقدس نیست.» نمی‌شود تحت لوای شعارهای ناسیونالیستی به جنگ چهره‌ای مقدس بخشید. کارگردان در نشان‌دادن چهرهٔ زشت جنگ بسیار موفق عمل کرده است. او با نشان‌دادن تصاویر هولناک به ما یادآوری می‌کند که جنگ تحت هر نامی که صورت گیرد، ترسناک و دلهره‌آور است. حتی یاد آن نیز تداعی‌کنندهٔ ویرانی و خرابی است. از جنگ هرگز نباید استقبال کرد چون جنگ خرابی‌های زیادی به بار می‌آورد. ما در طول تاریخ سینما فیلم‌های جنگی زیادی دیده‌ایم که می‌خواهند داستان‌هایی از قهرمانی، شجاعت و مردانگی را در جبههٔ جنگ نشان دهند. شجاعت‌هایی که در نهایت به پیروزی منجر می‌شود. اما وجه تمایز این فیلم با فیلم‌های جنگی دیگر در این است که وحشت واقعی آنچه را که میلیون‌ها سرباز در حین نبرد تجربه کرده‌اند، به جهان نشان می‌دهد. درست است که این فیلم راجع به جنگ جهانی اول است، اما آن را می‌توان به تمام دوران‌ تعمیم داد، ازجمله زمانهٔ ما. زیرا بدون صلح و اتحاد، جنگ همچنان به‌طور خطرناکی به‌عنوان اولین راه‌حل مورد استفاده قرار می‌گیرد، و این در صورتی است که باید قبول کرد جنگ حتی نباید به‌عنوان آخرین راه‌حل استفاده شود. تماشای این فیلم زیبا گرچه دردناک، اما ضروری است. چرا که با صدای بلند فریاد می‌زند: «جنگ مقدس نیست، جنگ خودِ جهنم است.»

این فیلم در هنوز در کتابخانه‌های مترو ونکوور در دسترس نیست، ولی می‌توان آن را با داشتن اشتراک نتفلیکس تماشا کرد.

ارسال دیدگاه