گزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، مهرنوش مزارعی، نویسندهٔ ساکن آمریکا
نیکی فتاحی – ونکوور
در تاریخ ۱۱ مهٔ ۲۰۲۱، کارگاه هفتگی داستاننویسی تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، پذیرای مهمان ویژهای از آمریکا بود؛ مهرنوش مزارعی، نویسنده و مترجم ساکن کالیفرنیای جنوبی، که در نیمهٔ اول این جلسه داستان کوتاه خود را با عنوان «غریبهای در رختخواب من» (این داستان کوتاه را میتوانید در اینجا بخوانید)، و در نیمهٔ دوم آن، بخش اول رمانش را با عنوان «انقلاب مینا» برای شرکتکنندگان خواند. سپس شرکتکنندگان به اظهار نظر و طرح سؤالاتی دربارهٔ آنچه خوانده شد، پرداختند. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و ۳۰ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام، از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور»، بر عهده داشتند.
در ابتدا و پس از احوالپرسی افراد، استاد محمد محمدعلی مطابق معمول برنامههای ویژهٔ کارگاه، طی مقدمهای به معرفی اجمالی مهرنوش مزارعی و کارهای او پرداخت:
«مهرنوش مزارعی در تهران متولد شد، اما بیشتر دوران کودکی و نوجوانیاش را در شیراز و بنادر جنوب ایران گذراند. او دارای لیسانس در رشتهٔ مدیریت بازرگانی از ایران و فوق لیسانس مدیریت تعلیم و تربیت از آمریکاست. در سال ۱۳۵۸ برای ادامهٔ تحصیل به آمریکا رفت. پس از طی یک دورهٔ علوم کامپیوتری، متخصص و مشاور تولید و نصب سیستمهای نرمافزار کامپیوتر شد. در سال ۱۳۷۰ «فصلنامهٔ ادبی فروغ» را در لس آنجلس بنیان گذاشت و به معرفی ادبیات و هنر زنان پرداخت و مباحث روز فمنیستی را دنبال کرد. در همان سال برگزیدهای از نمایشنامههای «داریو فو» نویسنده و کارگردان نوبلیست ایتالیایی را که با کمک همسرش فرانکا رامه نوشته بود، ترجمه و تحت عنوان «یک زن تنها» منتشر ساخت. از مهرنوش مجموعه داستانهای «بریدهٔ نور» ۱۳۷۳، «کلارا و من» ۱۳۷۷ و «خاکستری» در سال ۱۳۸۱، در آمریکا، مجموعه داستان «مادام ایکس» در سال ۱۳۸۷ توسط انتشارات «باران» در سوئد، و رمان «انقلاب مینا» در سال ۱۳۹۴ به زبان انگلیسی در آمریکا به چاپ رسید. برگزیدهای از داستانهایش با عنوان «غریبهای در اتاق من» در سال ۱۳۸۳ توسط انتشارات «آهنگ دیگر» در ایران به چاپ رسید و کاندیدای دریافت جایزهٔ بنیاد هوشنگ گلشیری شد. در پی آن داستان «سنگام» او با ستایش منتقدان روبرو شد و در چندین آنتولوژی از جمله کتاب سهجلدی «هشتاد سال داستاننویسی ایران» استاد حسن میرعابدینی و در کتاب «نقش ۸۴» بهعنوان یکی از ۲۰ داستان برتر سال بهچاپ رسید. داستان «غریبهای در اتاق من» در کتاب درسی سهجلدی «داستان کوتاه ایران» در ردیف بهترین داستانهای مدرن معاصر فارسی معرفی گردید.
بسیاری از داستانهای کوتاه مزارعی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، هلندی، ترکی استانبولی، فرانسوی، و عربی، در آنتولوژیهای داستان کوتاه و نشریات معتبر به چاپ رسیدهاند.»
پس از صحبتهای استاد محمد محمدعلی، مهرنوش مزارعی توضیحاتی را دربارهٔ داستان «غریبهای در رختخواب من» ارائه کرد. او گفت این داستان، که یکی از قدیمیترین داستانهای اوست، در ایران بهعلت سانسور با عنوان «غریبهای در اتاق من» بهچاپ رسید و معتقد است که این عنوانِ تغییریافته به مفهوم کلی داستان آسیب میزند. این داستان توسط نمایشنامهنویس کانادایی، «دایان گرنت»، بهصورت نمایشنامه در آمده است. مزارعی سپس اضافه کرد که او رمان «انقلاب مینا» را، که تنها رمان اوست، ابتدا به زبان انگلیسی نوشته و منتشر کرده و بعد آن را به زبان فارسی برگردانده است که بهزودی منتشر خواهد شد. از روی این رمان نیز نمایشنامهای توسط یک نمایشنامهنویس آمریکایی تهیه شده که بهصورت نمایشنامهخوانی به اجرا درآمده، ولی نمایش آن بهدلیل همهگیری فعلاً بهتعویق افتاده است. پس از این توضیحات، او داستان «غریبهای در رختخواب من» را خواند و به سؤالات شرکتکنندگان در جلسه پاسخ داد.
پس از اینکه مهرنوش مزارعی داستان را برای افراد حاضر در این جلسه خواند، نوبت به اظهار نظر و طرح سؤالات شرکتکنندگان رسید.
امیرحسین یزدانبد گفت که او قبلاً این داستان را خوانده است و آن را از جمله داستانهای نادر دوزبانه و ارگانیک میداند که کمتر نوشته شدهاند و این سؤال را برای او بهدنبال داشته که آیا این داستان ترجمهپذیر است؟ آیا اگر این داستان به زبان دیگری ترجمه شود، مثلاً تماماً به انگلیسی یا تماماً به فارسی، این حس غریبگی و جداافتادگی موجود در داستان از بین نمیرود؟ و این امر تا چه حد در ترجمه قابلِانتقال است؟ امیرحسین معتقد است که در صورت ترجمه، بخشی از این احساس جداافتادگی از میان خواهد رفت.
سپس نوشا وحیدی گفت که او هم این داستان را قبلاً خوانده و آن را خیلی تأثیرگذار یافته، بهطوری که همچنان بعد از مدتها در ذهنش باقی مانده است. نوشا معتقد است که هر شخصی که همسر یا شریک زندگی داشته است، احتمالاً چنین احساسی را تجربه کرده، ولی کسی به ذهنش نرسیده که آن را به این صورت بنویسد و احساسات یک زن را به این زیبایی ترسیم کند. او داستان را بسیار زیبا، بهیادماندنی، و چندلایه خواند.
در اینجا مژگان خلیلی خاطرنشان کرد که این داستان قبلاً در یکی از جلسات هفتگی کارگاه داستاننویسی ونکوور در گذشته خوانده شده و مورد بررسی قرار گرفته بوده است. مژگان داستان را بسیار زیبا میداند و از شنیدن آن لذت برده است.
استاد محمد محمدعلی سپس مطلبی را که در مورد داستان «غریبهای در رختخواب من» تهیه کرده بود، برای حاضران در جلسه خواند:
«پیرامون داستان «غریبهای در رختخواب من» نوشتهٔ مهرنوش مزارعی:
دکتر حسین پاینده در آنتولوژی سهجلدی داستان کوتاه ایران (جلد ۲ – بخش مدرن – انتشارات نیلوفر) بر این نکته تأکید دارد که هر چند داستاننویسان، جامعهشناس نیستند، اما همواره با خلاقیت هنری خود دریچههایی را به مسائل اجتماعی زمانه باز میکنند که از پسِ آن روابط بینافردی انسانها بهخوبی دیده میشود. از این منظر، داستان «غریبهای در رختخواب من» نوشتهٔ مهرنوش مزارعی در قرائتی نقادانه دو پرسش را پیش روی خواننده قرار میدهد؛ نخست آنکه این داستان کدام دریچه را پیش روی جامعهشناسان میگشاید؟ دیگر اینکه نویسنده با چه تکنیکهایی ضمن جذابساختن داستانِ خود به جامعهشناسان یاری میرساند که هنری نیز جلوه کند؟ نگاه کنید به اسم بامسمّای داستان که از همان آغاز بیانگر وضعیت فوقالعاده و پرسشبرانگیز است. کسی، زنی (مردی)، ناگهان در حریم خصوصی خود شاهد حضور غریبهای است که رفتاری آشنا دارد. پشتش عرق کرده و آغوشش باز است گویی برای نوازش یا ادامهٔ نوازش، اما طرف مقابل، گریزان از حضور او و ترسان از رفتار اوست. چنین حالتی اگر شبیه گمگشتگی هویت نباشد، شبیه به تقلای کسی است که از رؤیا یا کابوسی پراضطراب برخاسته، اما هنوز در توهم و رؤیا است. جیغ کوتاه، نالهٔ کوتاه، اما ناتوان از کشیدن جیغی بلند یا هجوم به غریبه. حوادث بین خواب و بیداری معمولاً قدرت حرکت را از آدم درگیر میگیرد، اما این شخصیت به پلیس زنگ میزند. پس خوابِ خواب نیست. بین خواب و بیداری، در بیدرکجایی تاریخی ایستاده که تفسیرپذیر است. چه بسا شرح حال کسانی باشد که شریک سالیان زندگیشان را در پی حادثهای یا حتی بیهیچ تنشی افشاگرانه دیگر نمیشناسند و در ناخودآگاه از او میهراسند. ابعاد روانی غریبگی را تا جایی وسعت میبخشد که او را بهمثابهٔ خطری بالقوه یا حتی شیئی بیمصرف برای خود میبیند. بحث بیگانگی عاطفی یا طلاق عاطفی زنان و شوهران یا شرکای زندگی در لابهلای سطور این داستان قابلِشناسایی و مضمون و محتوایی مطلوب است برای جامعهشناسان.
در بحث کارگاهی و تکنیکهای بهکاررفته نیز علاوه بر اسم بامسمّای شبههبرانگیز، میتوان به حس تعلیق بین دو جهان عین و ذهن و درهمآمیزی توهم و واقعیت منطقی، بحث تفاوت داستانهای اصطلاحاً رئالیسم کلاسیک نو و کهنه اشاره کرد که کاملاً چشمگیر است. در رئالیسم نو بعید نیست همهٔ حوادث در بیداری رخ ندهد. میتواند وقایعی کابوسوار اما در زمان و مکانی معین و آشنا، باورپذیر پیش بروند. اتخاذ این تکنیک به نویسنده مجال میدهد، فضا و جوّی بین خواب و بیداری را بکاود و از طریق ضمیر خودآگاه به هراسها و انگیزههای ناخودآگاه برسد، امور آشنا و غریبه را کنار هم و در یک راستا جلوهگر سازد.»
پس از آنکه استاد محمد محمدعلی صحبتش را به پایان رساند، دکتر سعید ممتازی گفت که این داستان با وجود اختصار، عمیق است و اگر از سطح به عمق آن برویم میتوانیم به این موضوع پی ببریم و در عین حال میتواند مبهم هم باشد. واژهٔ «پناه» در داستان نظر او را جلب کرده است و این کلمه را نشاندهندهٔ احساس بیپناهی میداند که در احساسات راوی موج میزند. بهنظر او به دو شکل میشود به این داستان نگاه کرد؛ اول اینکه فرد درگیر یک رابطهٔ توأم با فشار، اجبار، و تهدید است و با این رابطه احساس غریبگی میکند؛ دوم اینکه این فرد در یک رابطهٔ عاشقانه وارد شده است، اما پس از چندی احساس میکند که این عشق در واقع توهمی از عشق است نه خود عشق، و همین امر باعث میشود که او در این رابطه احساس غریبگی کند. دکتر ممتازی ادامه داد که داستان بهنظرش پخته و قوی آمده است. در آخر این سؤال را پرسید که آیا نویسنده هدفی داشته از اینکه راوی داستان علیرغم احساس اضطراب و سرما، با دیدن عرق روی بدن مرد یکمرتبه آرام میشود؟
پس از دکتر ممتازی، نوبت به مرال دهقانی رسید. او گفت که داستان بهنظرش تصویری و قابلِتجسم آمده است؛ فضای اتاق، لبهٔ پنجره، تلفن، و باقی تصاویر در ذهن او متجسم و ملموس بودهاند. او معتقد است که داستان با وجود کوتاهی و ایجاز، از بهترین و کمترین کلمات بهره برده و کامل است و در ذهن میماند. مرال عنصر «دما» را خاطر نشان کرد که در داستان زیاد بهکار رفته و قابلِلمس بوده و او توانسته سرمای درونی راوی را با آن احساس کند. او اضافه کرد که سرمای زن و گرما و عرق روی بدن مرد نشاندهندهٔ تفاوت و فاصلهٔ بین دنیای این دو انسان است.
سپس نوبت به کامران قوامی رسید که پرسید آیا لازم است داستان حتماً دوزبانه باشد یا خیر؟ یعنی اگر شخص پشت تلفن انگلیسیزبان نباشد و کل گفتوگو به فارسی صورت گیرد یا برعکس، آیا لطمهای به داستان میخورد یا خیر؟
طیبه فهیمی گفت که داستان توجهش را جلب کرده و از شنیدن آن لذت برده است. سپس ادامه داد که شاید راوی به بیماریای شبیه به آلزایمر مبتلا بوده و به این دلیل وقتی که از خواب بیدار میشود، اتاق و همهٔ فضای اطراف بهنظرش کاملاً بیگانه میآید، و بهعلت این بیگانگی میتوان چنین برداشتی را هم از داستان کرد.
آتوسا مشعشعی ضمن تشکر از نویسنده پرسید که آیا لازم است واکنش پلیس پشت تلفن حتماً با واقعیت منطبق باشد؟ و بهصورت کلی تا چه حد باید به رئالبودن عکسالعملها بهخصوص عکسالعملهای شخصیتی از یک شغل بهخصوص، مثلاً در اینجا پلیس، پایبند بود؟
سودابه رکنی گفت که قبل از این جلسه، داستان «غریبهای در رختخواب من» را بهعلاوهٔ داستان «بوریس و جانسون» از همین نویسنده خوانده و کاملاً در ذهنش مانده است و این نشاندهندهٔ قدرت این داستانهاست که در یاد خواننده میمانند. بهعقیدهٔ او با توجه به نام داستان که در آن واژهٔ «من» بهکار رفته است، بهنظر میرسد که در اتاق کسی جز خود راوی وجود ندارد و در واقع این خود راوی است که در اتاق با خودش روبرو میشود، و این نشاندهندهٔ تنهایی و غربت اوست، گویی که این کابوس یا خوابی است که راوی میبیند و از احساس دلتنگی، تنهایی و دوگانگی او نشئت میگیرد. سودابه معتقد است که صدای فرد انگلیسیزبان پشت تلفن هم این غربت را نشان میدهد.
در اینجا مهرنوش مزارعی ضمن تشکر از توجه شنوندگان، شروع به پاسخگویی به سؤالات و بیان نکاتی دربارهٔ داستان «غریبهای در رختخواب من» کرد. او گفت:
- داستان پس از نوشتهشدن توسط نویسنده بهوسیلهٔ آمیختن با ذهن خوانندگان به زندگی خود ادامه میدهد و مدام در تغییر است و هر کسی با برداشت خود از داستان، معنای تازهای به آن میدهد.
- داستان «غریبهای در رختخواب من» داستانی رئال نیست که بتوان در آن بهدنبال واقعیبودن اتفاقات بود؛ پس موضوع بیماری آلزایمر یا عکسالعمل پلیس که آیا با واقعیت عینی سازگار است یا نه، اصلاً در اینجا مطرح نیست، زیرا این داستان داستانی سمبلیک است، با اینحال خوانندگان مختارند هرطور که برداشت ایشان است، داستان را تعبیر و تفسیر کنند.
- در جواب یزدانبد در مورد دوزبانهبودن داستان و چالشهای ترجمهٔ آن، باید بگویم که خود من هم در ترجمهٔ داستان با دشواریهایی مواجه بودم، ولی توانستم با تکنیکهای استفاده از لحن و کلمات مناسب تا حدی آن احساس غریبگی یا بیگانگی موردِنظرم را منتقل کنم. با اینحال مشکلات ترجمه همیشه وجود دارند بهخصوص در شعر و در داستانهای کوتاه و موجزی مثل این. ترجمهٔ همین داستان «غریبهای در رختخواب من» به زبان انگلیسی با سختیها و اشکالاتی مواجه بود و با اینکه این داستان بهصورت گستردهای موردِتوجه مخاطبان فارسیزبان من بوده است، در زبان انگلیسی یکی از ناموفقترین کارهای من در نشریات انگلیسیزبان بهحساب میآید که همین امر ترجمه میتواند از عوامل آن باشد. همین اتفاق برای داستان دیگرم «سنگام» هم افتاد، با وجود اینکه یکی از موفقترین کارهای من در شرق است، اما در نشریات انگلیسیزبان چندان موردِاستقبال واقع نشده که باز هم فکر میکنم بهعلت دوزبانگی و مشکلات ترجمه بوده است.
- در جواب دکتر ممتازی باید بگویم که در جملهٔ «نفسم جا آمد» که بعد از دیدن عرق روی پوست مرد به زبان راوی آمد، تعمد خاصی نبوده است و شاید ضعف داستان باشد که این را القا میکند.
- در مورد جنسیت راوی که معلوم نیست، باید بگویم که یکی از دوستان مرد من این داستان را خوانده بود و با راوی همذاتپنداری کرده بود و بهنظرش آمده بود که راوی مرد است. راوی جنسیت خاصی ندارد و هر کس میتواند طبق برداشت خود جنسیتش را برای خود در نظر بگیرد.
- همسرِکسیبودن به این معنا یا دلیل بر این نیست که در آن رابطه افراد احساس بیگانگی و غریبگی نکنند و این امر میتواند اتفاق بیفتد. «رختخواب» را به این علت انتخاب کردم که نزدیکترین مکان باهمبودنِ جسم زوجهاست و با اینحال آنها میتوانند از لحاظ فکری، ذهنی، و روحی بسیار با هم بیگانه باشند.
پس از پایان توضیحات مهرنوش مزارعی، پیمان وهابزاده راجع به داستان نظرش را بیان کرد و گفت که بیش از بیست سال است که داستانهای مهرنوش مزارعی را میخواند و از آنها لذت میبرد. او کارهای نویسنده را بسیار خوب و تأثیرگذار میداند و معتقد است که آنها با خواننده ارتباط نزدیک برقرار میکنند، انسان را به فکر وا میدارند، و باید روی آنها مکث و تأمل کرد تا به معنای پنهان در آنها دست یافت. بهزعم او احساس غریبگی کاملاً درونی است، از درون بر میآید و به بیرون از ما منتقل میشود و در این داستان تقصیر از مرد داستان نیست که با او احساس غریبگی میشود، بلکه تقصیر از راوی است که از درون احساس غریبگی کرده و با خود در تضاد و تناقض است. او گفت در داستان «انقلاب مینا» هم همین احساس درونی تضاد و دوگانگی در مینا وجود دارد که داستان را دینامیک و تأملبرانگیز کرده است. او داستان «انقلاب مینا» را بهترین رمانی میداند که تاکنون خوانده است.
بعد از صحبتهای پیمان وهابزاده، مهرنوش مزارعی به اطلاع حاضران در جلسه رساند که نسخهٔ انگلیسی کتاب «انقلاب مینا» در آمریکا چاپ و منتشر شده و از طریق آمازون قابل خریداری است. سپس افزود که نوشتههای او از لحاظ نثر بسیار سادهاند و پیچیدگی کارهای او در مضمون و محتوای داستان است و نه در زبان.
پس از تنفسی ده دقیقهای، مهرنوش مزارعی به خواندن بخش اول رمان «انقلاب مینا» پرداخت و پیش از آن توضیح داد که این رمان تم تاریخی دارد، ولی با اینحال او تاریخنویس نیست و جملهای از ئی.ال. دکتروف نقل کرد که ترجمهاش میشود: تاریخنویس میگوید که چه چیز اتفاق افتاده، اما رماننویس میگوید که آن اتفاق چه حسی داشته است. همینطور از مختار پاکی، نویسنده، طراح، و معمار ساکن کالیفرنیا، یاد کرد که طرح روی جلد کتاب «انقلاب مینا» اثر اوست.
پس از اینکه مزارعی بخش اول رمان «انقلاب مینا» را برای شرکتکنندگان خواند، استاد محمد محمدعلی نظرش را اینگونه بیان کرد که بر اساس این بخش از رمان، دو نکته در آن بهچشم میخورد؛ اول اینکه بهنظر نوشتهای مستندگونه است که از طریق خاطرات شخصیتها به مسائل تاریخی ایران میپردازد و انطباق داستان با واقعهٔ ۱۱ سپتامبر میتواند آن را رمانی جذاب و خواندنی کند. دوم اینکه رابطهٔ مادر-دختر و جُداسری بین این دو نسل که یکیشان بزرگشدهٔ خارجازکشور است و درک درستی از مصائب و مشکلات نسل قبل و مسائل انقلاب ندارد، در این نوشته منعکس شده است؛ و اگر چه این نسل دوم کاملاً از وضعیت نسل قبل ناآگاه نیست، اما با مسائل آن کاملاً عجین نشده و در فاصلهٔ خیلی دوری ایستاده است. او در ادامه گفت که مهرنوش توانسته بهدور از توصیف و شرح اضافه، در یک گزینش دقیق و حسابشده مسائلی را مطرح کند که در عین سادگی، پیچیدگی خود را نیز حفظ کنند که بسیار قابلِتوجه است. همچنین وضعیت روحی مادر، پس از دورهای جدایی و بیخبری از دخترش، با دریافت ایمیل او در هواپیما نشاندهندهٔ این است که این مادر علیرغم وضعیت مالی و زندگی خوب، دلمشغول اختلافات و دیدگاههای متفاوت بین خود و دخترش است.
پس از صحبتهای استاد محمد محمدعلی، مرال دهقانی گفت که مثل چند داستان دیگری که او از مهرنوش مزارعی خوانده است، تعلیق موجود در این داستان نیز جلبِتوجه میکند و خواننده را مشتاق به ادامهٔ خواندن. بهعقیدهٔ مرال، اشاره به ۱۱ سپتامبر که قرار است این دو فرد همدیگر را در آن تاریخ ملاقات کنند به این تعلیق دامن میزند. او در ادامه گفت که وضعیت و احساس مهاجری دورازوطن که زندگی را دوباره در خاک دیگری ساخته است، در این داستان نشان داده شده که چقدر بهخوبی شبیه به وضعیت سایر انسانهاست.
در اینجا امیرحسین یزدانبد ضمن اینکه این بخش از داستان را شروع جالبی برای یک رمان دانست، چند دقیقهای را به توضیح دربارهٔ جوامع دورازوطن یا دیاسپورا (diaspora) و تاریخچهٔ آن پرداخت و گفت:
* ریشهٔ دیاسپورا در تاریخ برمیگردد به قوم بنیاسرائیل و بهمعنای مهاجرت اجباری از خانه و محل زندگی آنها و آرزوی بازگشت به خانه است.
* بهمرور بحث مهاجرت، جهانوطنی، و اینترنت وارد «دیاسپورا» شده و این مفهوم پیوسته در حال گسترش در حوزههای مختلف هنری است.
* سؤال و چالش ما بهعنوان یک ایرانی این است که این ایرانیبودن (پس از مهاجرت) یعنی چه؟ چه چیز باعث ایجاد این احساس هویت میشود؟ احساسی که همراه با آن دلتنگی، نوستالژی، افسردگی و غیره میآید.
* در ادبیات دیاسپورا، کار اصلی را روسیه کرده است. بعد از انقلاب کبیر روسیه و مهاجرت روسها، ادبیات قوی و اسطقسدار روسیه بهشکل گسترده و جمعی وارد بحث دیاسپورا شد.
* در ادبیات دیاسپورا تبعات و تأثیرات مهاجرت بر ذهن و کار نویسنده، و بنابراین روانشناسی و روانکاوی را حتماً باید مدنظر قرار داد.
* بحثهای «لاکان» که بهنظر من یکی از بهترین و بهروزترین نظریهپردازان حوزهٔ روانشناسی است، به داد هنر میان-دوزبانی-دوجهانی میرسد و ادبیات دیاسپورا را تبدیل به ادبیات اگزیستانسیالیست میکند که در آن، انسان محور است و همهچیز در جهان فکری او رخ میدهد. اغلب اینگونه ادبیات با زاویهٔ دید اولشخصِ منِ راوی روایت میشود و در آن، راوی جهان را از دید خود میبیند و نشان میدهد. گاهی حتی راوی «ما» میشود.
* با تغییر زیستِ بومی، جهان پیرامون تغییر میکند، اما خود شخص عوض نشده است و اینجاست که شکاف میان تغییر زبان و فرهنگ هویدا میشود.
* تئوری لاکان میگوید زیست روانی انسان در سه بخش شکل میگیرد: زیست تخیلی، زیست سمبولیک، زیست واقعی (رئال). در مورد زیست تخیلی این بحث مطرح است که ما بهعنوان ایرانی که تخیلمان در فضای ایران شکل گرفته، آیا با مهاجرت به دنیایی دیگر، تخیلمان دچار تغییر و تضاد میشود یا خیر؟ در مورد زیست سمبولیک، این بحث مطرح است که نمادهای بیرونی که به ما الگوها و سمبلها را القا میکنند و به تخیل ما وارد میشوند، در صورت تغییر محیط زیستی با تخیل ما تضاد و تناقض ایجاد میکنند و افسردگی را بهدنبال میآورند.
* در مورد «غربت» خیلی مطمئن نیستم که نویسندهٔ ایرانی بهاندازهٔ نویسندهٔ روس، مثلاً در زمان داستایوفسکی و تولستوی، آن را احساس کرده باشد زیرا آنها صنعت ادبی قوی و محکمی را (از لحاظ ادبیات داستانی) رها کرده و رفته بودند، حال آنکه ما بهعلت سانسور و خیلی مسائل پیرامونی دیگر چندان از لحاظ داستاننویسی جای محکمی نداریم و هنوز بلاتکلیفایم، تا آنجا که حتی نویسندگانمان در داخل کشورِ خود و در درونِ خود احساس غربت، جداافتادگی، و تبعید دارند.
پس از صحبتهای یزدانبد، دکتر سعید ممتازی در مورد «انقلاب مینا» گفت که همین بخش او را اغوا کرده و در حین صحبتهای دوستان کتاب را سفارش داده است. او سپس گفت که بهغیر از نگاه تاریخی داستان، دو موضوع دیگر نیز در این رمان تنیده شده که به قوام آن اضافه کرده است؛ یکی روابط بینِفردی، و دیگری ایجاد صمیمیت با خواننده. او اضافه کرد که کسانی که از ایران میآیند، در کشور خود از آرمانهایشان سرخورده شدهاند و با این سرخوردگی کشور را ترک میکنند و در اینجا نیز نمیتوانند آنطور که باید و شاید خود را متعلق بدانند و احساس جداافتادگی همچنان وجود دارد. وی افزود ما بهعنوان ایرانی معمولاً فقط به خویشاوندان اعتماد داریم و وقتی شخصی مهاجرت میکند، از خویشاوندان خود جدا میشود و در خارجازکشور علیرغم وجود دوستان و رفتوآمدهای اجتماعی، احساس تنهایی همچنان برای او وجود دارد و پیداست که این رمان به چنین مسائلی نیز پرداخته است.
بعد نوبت به ویکتوریا مهتدی رسید. او گفت که شروع رمان برایش جذاب بوده و این رمان خواننده را وارد دنیایی میکند که از نظر شخصیتها و پیشزمینهٔ تاریخیشان او را با سه فرهنگ مختلف آشنا میکند؛ پدر مینا، مینا، و دختر مینا، که هر یک پیشزمینهٔ تاریخی-فرهنگی مختلفی دارند. شخصیت اصلی (مینا) بهمرور به حرفها و مسائل برخورندهای که غیرِایرانیها (از روی ناآگاهی) دربارهٔ ایرانیها ابراز میکنند بیتفاوت میشود و بهنوعی به آنها عادت میکند؛ گویی که دچار تغییر و تحولی درونی میشود، این انقلاب درونی که در مینا رخ میدهد موضوع نو و تازهای است که در کنار مستندات تاریخی تکمیلکنندهٔ داستان است.
سپس نوید اسکوییپور پرسید چه شد که نویسنده این موضوع را انتخاب کرده است، نحوهٔ آفرینش رمان و تفکر پشت داستان برای انتخاب موضوع چه بوده است، زیرا برای خودش رفتن بهسمت نوشتن رمان کاری بعید و دورازدست بهنظر میرسد و در اینباره کنجکاو است.
در اینجا مهرنوش مزارعی توضیح داد که او ابتدا تنها نویسندهٔ داستان کوتاه بوده است و تجربهٔ نوشتن رمان نیز برای او تجربهای تازه بوده است. او گفت که لحظات آفرینش این رمان بیاندازه برایش لذتبخش بوده و او از خیلی قبل از وقایع ۱۱ سپتامبر به فکر نوشتن این کتاب بوده است. حضورش در زمان انقلاب ایران، با همهٔ دردناکیاش، باعث ایجاد تحولاتی در او شده که عاقبت منجر به نوشتن این رمان شده است. او گفت برایم سؤال بود که چه شد که من با وجود نداشتن عقاید دینی و با وجود روشنفکری، خودم در این انقلاب شرکت کردم، بههر حال بعد از خروج از ایران با مشکلات و مسائل زیادی روبرو شدم که بهمرور با آنها کنار آمدم و در اینجا جا افتادم. با ایرانیهای روشنفکر زیادی برخورد کردم و دیدم که تمام ما تقریباً تجربیات مشابهی داشتهایم و در واقع «مینا» نمایندهٔ نسلی از زنان ایرانی روشنفکری است که چنین تجربیاتی را پشت سر گذاشتهاند؛ قبل از انقلاب برای آزادی مبارزه کردهاند، درگیر انقلاب شدهاند، پس از انقلاب مبارزه کردهاند، سپس مهاجرت کرده و در اینجا هم درگیر جنگ تازهای شدهاند و من میخواستم این تجربیات را بنویسم. دیدم که غیرِایرانیها هیچ شناخت درستی از هویت ما ایرانیها ندارند و یکی از عللی که کتاب را به انگلیسی نوشتم، همین امر بود. البته من رمان را سالها قبل به فارسی نوشته بودم، اما از آن راضی نبودم و سالها آن را کنار گذاشته بودم، بعدها دوباره به سراغش رفتم و اینبار آن را بهزبان انگلیسی نوشتم، زیرا مخاطب من به غیر از ایرانیها، غیرِایرانیها و نسلهای بعدی هم بودند. و با توجه به روابط سیاسی بین ایران و آمریکا و بهطور کلی غرب و خاورمیانه، میخواستم تاریخ روابط سیاسی جدید را برای آنها تصویر کنم و از بسیاری از تجربیات شخصی خودم استفاده کردم. مینا در این داستان دچار انقلابهایی چندجانبه است: انقلاب سفید، مبارزات سیاسی دانشجویی، انقلاب ایران، مهاجرت؛ اما انقلاب اصلی درون خود اوست که رخ میدهد و در نهایت او همهچیز را ول میکند و میرود بهدنبال انقلاب درونی خویش و شروع به شناخت خود میکند.
سپس نوبت به کامران قوامی رسید و او گفت که دختر و پسرش به ادبیات علاقهمندند و مشتاق است که با خریدن این کتاب آنها را با جریانات ایران و انقلاب آشنا کند، و چون این رمان بهشکل داستانی به بیان وقایع تاریخی ایران پرداخته است، خواندنش برای آنها آسانتر و شیرینتر است تا خواندن تاریخ بهشکل خشک آن.
بعد نوبت به دکتر علی فدایی رسید. او گفت که داستان با کارهایی که قبلاً خوانده است، متفاوت بوده و در هر یک از داستانهای مهرنوش مزارعی که خوانده است، رابطهٔ عاشقانهٔ نهفتهای جریان داشته که آن را بسیار زیبا کرده است. او معتقد است که داستان «غریبهای در رختخواب من» با ابهام زیادی نوشته شده و ذهن خواننده را باز میگذارد که خودش موضوع را دریابد و به آن پی ببرد. به عقیدهٔ او، نویسنده در نوشتن اَشکال و موضوعات مختلف داستاننویسی توانا است.
پس از او حمید مساح پرسید که نوشتن بهزبان انگلیسی چقدر در بیان احساسات و انتقال آنچه در ذهن داشتید، مؤثر بوده است و تفاوت میان نسخهٔ فارسی و انگلیسی آن را چهاندازه احساس میکنید؟ او گفت که در داستان «غریبهای در رختخواب من» با قسمت فارسی بیشتر از بخش انگلیسی آن ارتباط برقرار کرده است.
مهرنوش مزارعی در جواب حمید مساح گفت که وقتی او شروع به نوشتن بهزبان انگلیسی کرده، برایش کاری مشکل بوده و مدتی طول کشیده است تا خود را با آن وفق دهد، زیرا زبان انگلیسی که او میدانسته ارتباطی با ادبیات نداشته است، اما رفتهرفته با ممارست این راه برایش هموار شده و توانسته که (جدا از قواعد دستوری) زبان، تُن داستان، و تُن راوی را پیدا کند. خواندن کارهای ئی.ال. دکتروف، کارور، و مارگارت اتوود او را در این کار یاری کرده است. البته او ویراستار هم داشته و چه از لحاظ ادبی، چه از لحاظ نگارشی، از آنها کمک گرفته است؛ بهخصوص ویراستارش، که کارهای کارور را هم ویرایش کرده بوده، او را تشویق به نوشتن و ادامهٔ راه کرده است، زیرا بهعقیدهٔ او مادهٔ خام داستانش اصیل و کمتردیدهشده بوده است. او در ادامه گفت که مترجمی فارسیزبان، کار برگرداندن رمان «انقلاب مینا» را از انگلیسی به زبان فارسی انجام داده، اما نتیجه موردِپسند او واقع نشده است و او مجدداً خودش رمان را به فارسی ترجمه کرده است که در این کار باز بهعلت دوزبانهبودن با مشکلاتی هم دستوپنجه نرم کرده است.
سپس رضا صلواتی پرسید که تا چهاندازه حضور نویسنده در مکان و فضایی که حوادث داستان در آن رخ میدهد، برای نوشتن داستان ضروری است؟ بهخصوص برای چنین داستانی که وقایع تاریخی در آن مطرح میشود و شما بهعنوان نویسنده قسمتی از این وقایع را پس از خروج از ایران تجربه نکردهاید.
مهرنوش مزارعی در پاسخ خاطر نشان کرد که داستانهای او معمولاً بین واقعیت و خیال اتفاق میافتند و گفت: من باید ابتدا با وقایع احساس نزدیکی کنم، آنها را درونی کنم، و سپس دربارهشان بنویسم. در این داستان هم مینا وقتی که از ایران خارج میشود، از وقایع و تجربیات خارجازکشورش میگوید، همانطور که خودم هم تجربه کردهام. بعضی از وقایع داستان نیز از زبان «زری»، یکی از شخصیتهای دیگر داستان، بیان میشود که خود من در واقع آنها را از دیگران شنیدهام و تجربهٔ شخصی ندارم.
سپس حمید غلامیپور گفت اکثر کسانی که در مورد تاریخ ایران نوشتهاند، بیشتر به جنبهٔ سیاسی وقایع پرداختهاند و کمتر دیده شده که نویسندهای صرفاً به سیاست نپرداخته و تمهای دیگری را نیز با آن همراه کرده باشد، بنابراین مشتاق است که این رمان را تهیه کرده و آن را تا آخر بخواند.
در پایان آقای غلامیپور تابلو رنگ روغن را که از پرترهٔ استاد محمد محمدعلی نقاشی کرده بود، به مناسبت روز تولد ایشان (با کمی تأخیر)، بهنمایش گذاشت که مورد استقبال استاد و باقی شرکتکنندگان حاضر در جلسه قرار گرفت و اینگونه نشست ویژهٔ کارگاه داستاننویسی ونکوور به پایان رسید.