جوالدوز – زبان فارسی

دوستان عزیز،

جوالدوز هستم، دامت برکاته!

گفته بودم که پدرم ارتشی بود و به‌همین دلیل خانوادهٔ ما زندگی تو شهرهای مختلف کشورمون ایران رو تجربه کرد. یکی از این شهرها آبادان بود. چند سالی به انقلاب ۵۷ مونده بود که ما برای ۱۸ ماه تو این شهر زندگی کردیم.

یادم میاد یه شب باشگاه افسران مهمونی بود و از اونجایی که من بچهٔ بزرگ خانواده بودم، مورد عنایت سرهنگ قرار گرفتم تا همراه پدر و مادر تو این مهمونی شرکت کنم. منظورم از سرهنگ بابامه، البته مادرم فقط در حضور همکاراش اونو سرهنگ خطاب می‌کرد. توی خونه انواع و اقسام اسم‌ها، هر کدوم کاربردی داشتن. مثلا «آقا» رو وقتی می‌گفت که چهارتا زن دیگه دور و برش بودن و یه جوری به دیگران یادآوری می‌کرد که این مرد قوی و خوش‌قیافه و خوش‌تیپ «آقامونه» و مواقع دیگه هم تورج و توری و گاهی اوقات وقتی تنها توی حیاط خونهٔ سازمانی زیر پشه‌بند بودن، یواشکی شنیده بودم که بهش «توتوری» و «تورتورک» و اینا هم می‌گفت، اما مسئلهٔ اصلی این بود که جایی که کسی حضور داشت، با احترام خاصی پدر رو مورد خطاب قرار می‌داد.

اون شب با شلوارک «رانگلر» انگلیسی که آقاجون به تازگی از بازار عرب‌ها برام خریده بود و پیراهن سفید و کراوات و کفش ورنی حسابی تو خودم باد کرده بودم. آقاجون یه عادتی داشت؛ با اینکه کراوات بستن رو بهم یاد داده بود و منم به این تخصص افتخار می‌کردم، باز همیشه قبل از بیرون‌رفتن از خونه روی صندلی می‌نشست و منم جلوش می‌ایستادم، یه کم پیرهنم رو توی شلوار صاف و صوف می‌کرد، گرهٔ کراوات رو محکم می‌کرد و با تبحر خاصی با دو انگشتش یه قلمبه‌گی زیر گره می‌نداخت که حسابی شیک و شق و رق وای‌میستاد. یادمه که اون روزا زیاد از این کارش خوشم نمیومد و فکر می‌کردم می‌خواد قدرتشو به رخم بکشه، اما بعدها همیشه خودم جلو آینه این کارش رو تقلید می‌کردم.

خلاصه تو باشگاه افسران مهمونی بود. بوی عطر و ادوکلن و شراب و ویسکی همیشه منو می‌بره به خاطرات اون شب. برای نوجوونی مثل من هیچ چیزی جذاب‌تر از این نبود که حس کنم همه دارن بهم نگاه می‌کنن، خصوصاً دخترهای هم سن و سال و شاید یه کمی بزرگ‌تر از خودم که همراه خانواده‌شون به مهمونی اومده بودن. من هم برای خودم هیزی می‌کردم و تو خیالاتِ خودم غرق بودم و فکر می‌کردم که همه می‌گن: شلوارشو… پیرهن‌شو… کراواتش چه قشنگه و خلاصه …

اما چیزی که از اون مهمونی بیشتر یادم مونده، زمانی بود که آروم رفتم کنار پدرم وایستادم در حالی که داشت برای چند افسر جوون صحبت می‌کرد و اونا هم با احترام بهش گوش می‌دادن. جملهٔ طلایی این بود: «شما افسران جوان، تا می‌تونید زبان‌های مختلف رو یاد بگیرید و سعی کنید برای ارتباط با آدم‌های اطرافتون به زبون خودشون باهاشون صحبت کنید.»

آخه اون شهر پر بود از آدم‌های مختلف با گویش‌ها و زبون‌های مختلف از ایرانی و خارجی. به برکت وجود شرکت نفت، خیلی‌ها انگلیسی رو بلد بودن و البته رسوخ کلمات انگلیسی به زبون رایج مردم جنوب رو نمیشه نادیده گرفت. محلی‌ها به دو زبون فارسی و عربی مسلط بودن، اما مثلاً به گوجه‌فرنگی می‌گفتن «تماته»، یا به کوچه می‌گفتن «لِین»، یا به چوپان می‌گفتن «اسکورت» و یا به پیچ‌گوشتی می‌گفتن «اسکرو» و هیچی برام جالب‌تر از این نبود که به جهتِ غلط (Wrong-side‌) می‌گفتن «رامسید».

اما جملهٔ مهم‌تر که از باباجان سرهنگ یادم مونده، این بود که: «هیچ‌وقت زبان مادری‌تون رو فراموش نکنید. فکر نکنید چار تا لغت انگلیسی وسط فارسی حرف زدن‌تون بپرونید، نشونهٔ سواد و باکلاسی و این‌جور حرفاست.»

حالا روی سخنم با شماست؛ شما هموطن‌های مهاجر عزیز و گرامی…

اول بذارید سوزن خانجونمو بزنم به خودم تا بتونم جوالدوزو همچین محکم بزنم به سرکاراتی که بعضی از شماها باشین.

آآآآآخ…

یکی به من توضیح بده این چه رسمیه که هنوز مُهر «خوش‌آمدید» ادارهٔ مهاجرت روی برگه خشک نشده، لهجه‌هاتون عوض می‌شه و از هر ده تا کلمه تو یه جمله، هشت تاش می‌شه انگلیسی؟ یعنی اینکه ما خیلی خارجی‌ایم؟ یعنی انگلیسی حرف‌زدن سواد میاره؟ یعنی ما خیلی مهم شدیم؟

آخه آقای من، خانوم من، بنده منکر ورود کلمه از یه زبون دیگه به فارسی یا به گفتهٔ دوستان «پارسی» نیستم، و همون‌طوری که مثالِ جنوب ایران رو زدم، مثالی هم از شمال ایران بزنم که مثلاً گیلکان به گوجه‌فرنگی می‌گن «پامادور» و یا خیلی کلمات دیگه که از زبون فرانسه و عربی به زبون رایج ما تو ایران اضافه شده. اما این طی سالیان طولانی اتفاق افتاده و از اونجایی که اصل قضیه وارداتی بوده، اسم و رسمش هم با خودش واردِ زبون محاوره شده. مطمئناً اونایی که مخاطب بنده‌اند، الان اونجاشون از دردِ جوالدوز زُق زُق می‌کنه. خودشون می‌دونن کیا رو می‌گم.

اگه خیلی زرنگین، بیایید چار تا انگلیسی‌زبون رو فارسی یاد بدید یا اینکه بذارید یه سی سالی از مهاجرت بگذره و بعد این اداها رو در بیارید… والّا…

اکچولی اصلاً من که فکر می‌کنم اگه همین‌طوری پیش بریم، فاینالی هیچی از مادِرلنگوئِیج‌مون باقی نمی‌مونه. یه جایی باید گیوآپ کنیم و یه لوکی به خودمون بندازیم. البته میس‌آندرستندینگ نشه‌ها، باید رییلی برای این‌کار تایم بذاریم، حسابی پاورفول روش کار کنیم و از پرژین کامیونیتیِ خودمون استارت‌شو بزنیم…

 

ارسال دیدگاه