مریم رئیسدانا – آمریکا روی شنهای سفید ساحل، کفموجهای دریا نرمنرمک لیز میخورند کف پاهایش… کفموجها هر بار که این کار را میکنند، او را از جایش تکان میدهند و بعد میفهمد الآن است که دیگر روی شنها راه برود. دیگران میگویند خیالات است؛ اما خودش میگوید: «اوه خدا میدونه چقدر شنسواری کردهام و چقدر دریاسواری.» مدتهاست که چنین حرفهایی را فقط به سینتیا میگوید؛ چون فقط اوست که باور میکند. شب که میشود روی تخت…
بیشتر بخوانیدداستان کوتاه
در جستوجوی بهشت – اینجا راه نجاتی نیست
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران توی ترافیک شدید اتوبان همت گیر افتادهام. همت همیشه ترافیک است، اما بعضی روزها مثل امروز ترافیکش کلافهکننده است و غیرقابلتحمل. در آن ترافیک، بازار بچههایی که اسپند دود میکنند، گل و فال میفروشند یا شیشه پاک میکنند، حسابی داغ است. دختربچهای حدوداً دهساله با شیشهپاککن و دستمال به ماشینم نزدیک میشود و تا میخواهم بگویم نه، با چابکی شیشهٔ…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – عاشقی ممنوع
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران مادر و پسر با هم سوار میشوند. هر دو بسیار جواناند و ماسک بر چهره دارند. اما چشمهای عصبانیشان مشخص است. یعنی از چشمهایشان میشود فهمید چقدر خشم دارند. از طرز نشستنشان روی صندلی ماشین هم میشود این را فهمید. از تکتک رفتارشان میشود این را فهمید که عصبانیاند، که ناامید و خستهاند. چیزی که این روزها دیدنش اصلاً عجیب…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – رؤیاپرداز
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید هرگز نخواسته داستان زندگیاش را تعریف کند، بنویسد یا حتی به آن فکر کند. اگر موفق شود و از ایران برود، دوست دارد همهچیز را به فراموشی بسپارد. میگوید آدم میتواند فراموش کند اگر خودش بخواهد. خیلی دوست ندارد حرف بزند. اما بالاخره شروع به حرفزدن میکند. مسئله همین است. اینکه در نهایت مسافر با راننده شروع به حرفزدن…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – زندگی من وابسته به کابوسهایم است
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران عادت داشت در مورد همهچیز فلسفهبافی کند. سالها پیش وقتی برای اولین بار دیدمش، برایم بسیار جذاب بود. مدتی سعی کردیم با هم رابطهٔ عاطفی برقرار کنیم. این که میگویم سعی کردیم، واقعاً همینطور است. او برایم جذاب بود. من برایش جذاب بودم و دلمان میخواست کنار هم دوستداشتن را تجربه کنیم. اما نشد. جواب نداد. او همهچیز را پیچیده…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – دوستداشتن کافی نیست
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران تمام وزنش را رها کرد روی صندلی. از شدت خستگی یا شاید غم، نای ایستادن نداشت. وقتی نگاه مرا روی خودش دید، گفت که خسته است. خیلی خسته است. بهندرت مسافرهای بهشت غمگیناند. معمولاً پُر از امیدند و انتظار برای رفتن. برای رفتن و ساختن زندگی بهتر. وقتی یکی از مسافران بهشت مثل این زن خسته و درمانده باشد، حدس…
بیشتر بخوانیدخانهپایی در بلیز – داستان کوتاهی از سودابه اشرفی
سودابه اشرفی – آمریکا «نیاز به خانهپا در بلیز: ماه می، سال ۲۰۰۵. برای خانهای بسیار دورافتاده با انرژی خورشیدی در کنار رودخانهٔ کلمبیا، جنوب بلیز. برای اطلاعات بیشتر لطفاً از طریق ایمیل زیر با رابرت تماس بگیرید.» از میان چند آگهیای که به آنها جواب داده بودم، بیشتر از همه منتظر نتیجهٔ این یکی بودم. جلو کامپیوتر یک دستم روی ماوس بود و دندانهایم را روی تکهای از پیتزا فرو کرده بودم. صفحهٔ ایمیل…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – شهر بزرگ
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران حکایت زیر، حکایت آشنای دو زن تنهاست که خسته از بیپناهی و خسته از احساس ناامنی ابتدا از شهر کوچکشان به تهران کوچ کردند. آمدند به تهران تا خیلی چیزها را پشت سر بگذارند. اما دیدند برای رسیدن به آن امنیتی که ضامن زندگیشان باشد باید از این مرزها عبور کنند و فراتر بروند. حکایت دو خواهر. خواهرِ بزرگتر در…
بیشتر بخوانیداز مجموعهٔ «من نبودم، تو نبودی» قسمت چهارم – جغد و مار
امید بهمنپور – ونکوور در مجموعهداستانهای کوتاه «من نبودم، تو نبودی» زمان و مکان داستان نامعلوم است. میتواند داستان در گوشهٔ دیگری از هستی اتفاق افتاده باشد؛ سرزمینی که در آن موجودات زندهاش فاقد جانوری به اسم انسان باشد، یا داستان زندگی جانورانی در آیندهای بسیار دور باشد؛ زمانی که زمین از جانوری به اسم انسان پاک شده، و رد پایی هم از آن بهجا نمانده باشد. راوی این داستانها صرفاً یک شبح ادراک است. *…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – دور، دور و دورتر
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران آینهام را از توی کیفم درمیآورم و به خودم نگاه میکنم. چشمهایم پف کرده است. چند شب است اصلاً نخوابیدهام. یک شب خوابم کم و زیاد شود، قیافهام چنان بههم میریزد که انگار تمام غمهای دنیا را به صورتم دوختهاند. همان رژ لب کمرنگی را هم که هر روز صبح میزدم، نزدهام و رنگم پریده است. کیف لوازم آرایشم را…
بیشتر بخوانید