کاریکلماتور (۳)

کاریکلماتور (۳)

داود مرزآرا – ونکوور ۱– پس‌گردنی بهترین درمان گیجی است. ۲- چوب پنبه با بالا پریدن‌اش از سر بطری شامپاین، آغاز شادی را اعلام کرد. ۳- چراغ راهنمائی از فرط خجالت چند بار قرمز شد. ۴- هوای ونکور مثل ترجیع‌بندی تکراری یک روز در میان بارانی است. ۵- زباله‌ها رقص‌کنان در جوی آب دور هم جمع شدند و آب به‌عنوان اعتراض از رفتن باز ایستاد. ۶- در کشور گل و بلبل، موش‌ها پنیر می‌فروشند، گربه‌ها…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – بچهْ بِروک

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – بچهْ بِروک

مژده مواجی ـ آلمان لباس مورد علاقه‌ام را با چشم برهم‌زدنی به تن کردم. لباس قرمزرنگی که در پهلوی چپ آن گل آفتاب‌گردان گلدوزی شده بود. گلی که می‌خندید. مادرم نگران آماده‌شدن من نبود. چون در عروسی، عزا، مهمانی یا برای خرید، همین لباس را می‌پوشیدم. راهی خرید هفتگی در مرکز شهر بودیم، تا که کماج گرم تازه از تنور درآمده بگیریم و من هم آب‌نبات‌های رنگی چوبی. با هم از کوچه به‌طرف خیابان اصلی…

بیشتر بخوانید

روشنایی زندگی یا تاریکی مرگ

روشنایی زندگی یا تاریکی مرگ

نیکی فتاحی – ونکوور عکس‌ها از: فریبا فرجام عصر سه شنبه ۱۱ ژوئیهٔ (جولای) ۲۰۱۷ جلسهٔ کارگاه داستان‌نویسی در محل خانهٔ فرهنگ و هنر ایران به‌صورت فوق‌العاده برگزار شد. در این جلسه به‌مناسبت فوت ناگهانی داستان‌نویس معاصر، کورش اسدی (۱۳۴۳-۱۳۹۶) دو مهمان ویژه، امیرحسین یزدان‌بُد[۱]، داستان‌نویس و الهه دهنوی[۲]، مترجم و منتقد نیز حضور داشتند و سخنانی ایراد کردند. استاد محمد محمدعلی پس از خوشامدگویی به حاضران، دربارهٔ خودکشی نویسندگان ایرانی چنین گفت: «متأسفانه جلسهٔ…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتورهایی از داود مرزآرا

کاریکلماتورهایی از داود مرزآرا

داود مرزآرا – ونکوور «کاریکلماتور» تنها ژانری است که می‌‌توان از هر کجایش خواند، از آخر به اول، از وسط به اول یا از اول به آخر. و اگر سه مشخصۀ زیر را نداشت، می‌‌توان آن‌را اصلاً نخواند، چون در کاریکلماتور باید: سوژه نو باشد، از حداقل کلمه استفاده شود و برای بیان مقصود نوعی ظرافت به‌کار رفته باشد.   ۱- «دریا» دم «تابستان» را دید و آدم‌ها را لخت کرد. ۲- ستاره‌ها برای خودنمائی…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دزدان خیره‌چشم محله

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دزدان خیره‌چشم محله

مژده مواجی – آلمان سرم بی‌حرکت بود و تنها چشم‌هایم تند و تند کلمه‌ها و سطر‌های کتاب را یکی بعد از دیگری می‌بلعید. رمانی را شروع به خواندن کرده بودم که مرا با خودش می‌کشید. صفحات کتاب را منتظر نمی‌گذاشتم… گاهگاهی صداهایی می‌شنیدم. مادرم داشت مرغ‌های کوپنی را تمیز می‌کرد. مرغ‌هایی که بعد از ساعت‌ها انتظار در صف خریده بود. اوایل جنگ بود و خیلی از آذوقه‌ها کوپنی شده بود. «من می‌روم نانوایی. مرغ‌ها در…

بیشتر بخوانید

چند شعر از فرناز جعفرزادگان

چند شعر از فرناز جعفرزادگان

فرناز جعفرزادگان – ایران   ۱ نزدیکی نزدِ  یکی… یکی نزدِ نزدیکی تو نزدیک می‌شوی یکی نزدیک‌تر نزدیک هم گاهی بعید می‌شود تا از تو دور بمانم ********* ۲ صداها از صد گذشتند من از سدها و تاریخ گریست برای سده‌ای که دیگر رع نایی ندارد برای دیدار با خورشید ********* ۳ در این گرگ و میش مدام دام می‌چینند گرگم به هوا را دیگر هوایی نیست مدار راست داری‌ست بر گردن روزها ********* ۴…

بیشتر بخوانید

گفت‌وگوی اختصاصی با مریم رئیس‌دانا

گفت‌وگوی اختصاصی با مریم رئیس‌دانا

سیما غفارزاده – ونکوور مریم رئیس‌دانا در خانواده‌ای فرهنگی-هنری به دنیا آمد، فارغ‌التحصیل رشتهٔ زبان فرانسه از دانشگاه زبان‌های خارجی دانشگاه آزاد تهران و مسلط به زبان انگلیسی است. وی در اغلب حوزه‌های ادبیات، از جمله نگارش داستان، ترجمهٔ داستان و شعر، ویراستاری و روزنامه‌نگاری فعالیت کرده است. داستان کوتاه «جزیره‌ای در دل تهران بزرگ»، جایزهٔ ادبی صادق هدایت را، در دور دوم سال ۲۰۰۲، برای او به ارمغان آورد و در همان سال، جایزهٔ…

بیشتر بخوانید

باران کبوتر شعری از نیکی فتاحی

باران کبوتر شعری از نیکی فتاحی

نیکی فتاحی  – ونکوور آسمان پرواز را تکفیر کرده است ای شاخه‌های شکسته، ای شاهدان خموش تاریخ هبوط کبوتر را به ژن‌هاتان بسپارید که این سقوط مکرر خواهد شد به بی‌تفاوتی: از آسمان کبوتر ببارد و قدمگاهمان پیکرهای بی‌جان پرنده فکر من همیشه این بوده است که چگونه آسمان تن می‌دهد به این نفرین چگونه آسمان پرواز را به سینه می‌کوبد به کفر رعد؟ مگر چه می‌خواست پرنده جز یک قرص باد زیر بال جز…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – امید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – امید

مژده مواجی – آلمان خودم را در میان جمعیتی که در قطار بود، جا دادم. صبح زود به‌سختی صندلی خالی برای نشستن پیدا می‌شود. در ردیف بین صندلی‌ها ایستادم و دستگیره‌ای را محکم گرفتم. ایستگاه بعد زنی که روی ویلچرنشسته بود، سوارقطار شد. تنها نبود. همراه خودش کالسکه‌ای را هم می‌کشید. کالسکه‌ای که به ویلچر متصل بود. تمام جمعیتی که روبه‌روی درِ قطار ایستاده بودند، کنار رفتند تا برایش جا باز کنند. او هم با…

بیشتر بخوانید

جلسهٔ داستان‌نویسی با میهمان این نشست، مریم رئیس‌دانا

جلسهٔ داستان‌نویسی با میهمان این نشست، مریم رئیس‌دانا

نیکی فتاحی – ونکوور عکس‌ها: فریبا فرجام سه‌شنبه ۲۰ ژوئن، نشستی در کارگاه داستان‌نویسی محمد محمدعلی با حضور میهمان برنامه، مریم رئیس‌دانا، نویسنده و مترجم ساکن آمریکا، صورت گرفت. این نشست که با حضور جمعی از نویسندگان، مترجمان و هنرجویان ساکن ونکوور و حضور ویژهٔ داود مرزآرا و حسین رادبوی در خانهٔ فرهنگ و هنر ایران صورت گرفت، حدود سه ساعت به‌طول انجامید. در نیمهٔ اول این جلسه که با معرفی و خوشامدگویی به مریم…

بیشتر بخوانید
1 48 49 50 51 52 64