فرناز جعفرزادگان – ایران شعر بومی تاریخچه و زمان مشخصی ندارد و به لهجههای مختلف در بین مردم به صورتهای گوناگونی خوانده میشود و نمونههای آن پهلویات بابا طاهر و انواع لالاییها، واسونکها، ترانهها، متلها یا حتی نوحهها نیز میباشد که به لهجههای مختلفی بین مردم رواج داشته و شکلی از بومیگرایی بوده است، اما اگر بخواهیم عمیقتر به این نوع شعر نگاه کنیم، از زمان ظهور نیما، شعر بومی در ادبیات رسمیت بیشتری پیدا…
بیشتر بخوانیدادبیات
کوچهپسکوچههای ذهن من – چهرهٔ آبی عشق
مژده مواجی – آلمان در جمعهبازار محله، گل «فراموشم مکن (سرده)» نگاهم را بهطرف خودش کشید. گل کوچک آبیرنگ با چشمهای زرد که آمدن بهار را خبر میدهد و از قرار، نامش در اکثر زبانها به همین معنیست. برا ی مثال به انگلیسی میشود؛ Myosotis) forget-me-nots) در افسانههای آلمانی در مورد نامگذاری گل گفته میشود که دو دلداده در کنار رودخانهای که این گلها در آنجا روئیده بوده، قدم میزدند. معشوق اشتیاقش را به گلها…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۶)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- انسان وقتی به چیزی ایمان آورد، انگار کر میشود. ۲- بهخاطر پولی که در جیب داشت احساس تنهایی نمیکرد. ۳- درختها در جنگل معنی همبستگی را بهتر میفهمند. ۴- ازدواج آزاد و سفید به ازدواج شرعی و قانونی دهنکجی میکرد. ۵- با ورود غریبه به کلاس، نگاههایی سریع و دوستانه بین همه رد و بدل شد. ۶- بین دو راننده در اتومبیلهای هممدل و همرنگ نگاهی دوستانه رد و بدل…
بیشتر بخوانیدداستان دنبالهدار – جنگل ابر (قسمت اول)
علیرضا ایرانمهر – ایران جلوی آینهٔ حمام هتل داشت ریشش را میتراشید که باز هم احساس کرد حامله است. با حولهٔ پیچیده بهدورِ خود بیرون آمد، بطری شیشهای را که توی جایخی یخچال گذاشته بود، برداشت و روی مبل راحتی کنار پنجره لمید. از نرمیِ حولهٔ سفید و بزرگ در نور سربی سپیدهدم، خوشش آمد. بیقراریِ حمل چیزی را درون خود داشت که از او جدا میشود… «در اندرون پوست من دریایی است که هرگاه…
بیشتر بخوانیدنه شب و نه خواب… – شعری از پابلو نرودا
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه با تو خوابیدم تمام شب حال آنکه زمین به گِرد شبش میچرخید با زندگانش و مردگانش و هنگامی که برخاستم ازخواب به ناگاه، ازسیاهیِ حاکم بر اطراف بازویم را به دورِ کمرت حلقه کردم نه شب و نه خواب نتوانستند ما را از هم جدا سازند
بیشتر بخوانیدکوچهپسکوچههای ذهن من – زیباترین خانه
مژده مواجی – آلمان جملهای دلنشین روی شیشهای بر دیوار آجری ساختمانی که سمیناری در آن برگزار میشد، نوشته شده بود؛ قبل از در ورودیاش: «زیباترین خانه، خانهای است که درش به روی همه باز است.» با یکی از مسئولان آنجا در مورد این جمله و اینکه ضربالمثلی مشابه آن در ایران داریم، همصحبت شدم. گفت: «این جمله از فرهنگ ایرانی و داستانهای هزارویک شب منشأ میگیرد!»
بیشتر بخوانیدگفتوگو با وحید ذاکری، مسئول نشستهای «کافه راوی» در ونکوور
سیما غفارزاده – ونکوور «کافه راوی» عنوان جلسات نقد و بررسی کتاب است؛ جلساتی که هفت سال پیش به همت دوستان جوان عضو باشگاه ایرانیان دانشگاه اسافیو در شهر ونکوور بنیان گذاشته شد و اکنون این فعالیت ادبی، هنری و فرهنگی پربارتر و مستمرتر از پیش همچنان ادامه دارد. در آستانهٔ یکصدمین نشستِ «کافه راوی»، گفتوگویی انجام دادهایم با وحید ذاکری که از پنج سال پیش مسئولیت این جلسات را عهدهدار بوده است. سلام آقای…
بیشتر بخوانیدبه وقت کابوس – شعری از فرزانه بابایی
فرزانه بابایی – ایران از پریشانی روزهای بیمن حرف میزنم از سایههایی که مدام در تنم راه میروند اما تشییع جنازهام را به وقت بهتری موکول کردهاند من مردهام و این تب لعنتی نشانهٔ هیچچیزی نیست برای دفع بلا سکههای طلا روی چادر سفیدم بریزید آنوقت من از آن سمت زندگی که کوه، معنی کوه دشت، معنی آهو و خندهٔ پیراهن تن زن است برایتان شعر میگویم!
بیشتر بخوانیدزنهای شکستنی – داستان کوتاهی از مرجان ریاحی
مرجان ریاحی – ایران هیچکس فکر نمیکرد اتفاق مهمی افتاده باشد. زنی کف خیابان لیز خورد و شکست. خبر بههمین سادگی بود. اما یک هفته بعد گفته شد زن دیگری هم دیده شده که در خیابان شکسته شده است و هفتهٔ بعد از آن در همهٔ روزنامهها نوشته شد: «زنها در خیابان شکسته میشوند.» پیش از همه، شهردار موظف به پاسخگویی در مورد وضعیت کف خیابانها شد. بهنظر میرسید زنها قبل از آن هم در…
بیشتر بخوانیدکاریکلماتور (۵)
داود مرزآرا – ونکوور ۱- هیچ گلی بوی گلهای دامنت را نمیدهد. ۲- آینه، تصویر شخص نابینا را به او نشان نمیداد. ۳- جارو برقی عنکبوت و مگسی را که در تارش گرفتار بود، شکار کرد. ۴- سلام و خداحافظی را همزمان به کسی میگویم، که حرفی برای گفتن نداشته باشم. ۵- زمانی که خواب میبینم، تنها نیستم. ۶- کتاب از واژهها نگهداری میکند. ۷- قوهٔ جاذبهٔ زمین فقط با پرندهها کنار میآید. ۸- باد…
بیشتر بخوانید