داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران اینبار قرار نیست قصهٔ مسافری را که صندلی عقب ماشینم مینشیند برایتان روایت کنم. اینبار میخواهم از مسافران بهشتی بگویم که الان داستانشان را تمام مردم دنیا میدانند. مسافرانی که بهجای سوار شدن به ارابهای که آنان را بهسوی بهشت ببرد، سوار زورق اُزیریس* شدند. خبر کوتاه بود و جانکاه: «زن و مرد و سه کودکی که در آبهای کانال…
بیشتر بخوانیداجتماعی
در جستوجوی بهشت – بوی پاییز
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران بعضی مسافرها خیلی گرم و صمیمیاند. هیچ نیازی نیست که دنبال بهانه بگردی تا سر صحبت را با آنها باز کنی. او هم همینطور بود. وقتی سوار ماشین شد، سلام گرمی کرد. نمنم باران تازه شروع شده بود. اولین باران پاییزی در غروب تهران. بوی پاییز را میشد کاملاً حس کرد. چند لحظه بعد از اینکه سوار شد، نگاهی به…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – شاید آن دنیا بهشتی منتظرمان نباشد
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران میگوید که بعد از ۳۹ سال دارد به دیدن برادرش میرود. کارمند شرکت نفت بوده است. اما حکایت رفتن برادرش حکایتی است شنیدنی. مرا «دخترم» خطاب میکند. خودش میگوید هفتاد سال دارد. مهربان است. از آن دسته پیرمردهایی که چشمهایشان میخندد. با پسرش عازم است. میگوید «داریم میرویم که اگر بشود بمانیم. همه در جوانی میروند. من هفتاد سالگی تصمیم…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – این وطن هرگز برای من وطن نبود
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران چند روزی بود که ماشینم خراب شده بود. گذاشته بودمش تعمیرگاه. این روزها بیشتر توی آژانس کار میکنم. اوایل بهخاطر خرج دانشگاه بود. الان با این تورم و گرانی و قیمت سرسامآور دلار برای خرج غذا و پوشاک هم باید کار کرد. حقوق بازنشستگی پدرم کفاف نمیدهد و ماه به نیمه نرسیده تمام شده است. آمار زنهایی که مسافرکشی میکنند،…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – واگویههای یک ترنس
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران همان ابتدا که سوار میشود، اولین چیزی که توی چشمم میخورد ظرافتش است. ظرافتی که به یک مرد نمیخورد. دستهای کشیده و ناخنهای مانیکورشده. ابروهایش را برداشته است. موقع حرف زدن عشوهٔ دلپذیری میآید که اصلاً توی ذوق نمیزند. باهوش است، چون وقتی میبیند عکسالعملی در قبال نوع پوشش و رفتار متفاوتش بهعنوان یک مرد نشان نمیدهم، اعتماد میکند و…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – زندگی ادامه دارد
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران باورش خیلی سخت است؛ یکی از عجیبترین ماجراهایی که تا بهحال شنیدهام. زن جوان و زیبایی که توی ماشینم نشسته و دارد برایم از روزهای طردشدگی و آوارگی بهدلیل بیماریاش میگوید. امروز آن رنجها را پشت سر گذاشته و تمام تلاشش را میکند تا به آدمهایی مثل خودش دلداری دهد. حالا تصمیم گرفته برود. جانش خسته است و نیاز دارد…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – میخواستم دنیا را جای بهتری کنم
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران نزدیک به ساعت ۸ شب است. ساعتی که دفتر مهاجرتی تعطیل میکند. این بار مسافرم یکی از کارمندان دفتر است. دختر جوانی که همه میگویند کاربلَدترین کارمند است. سن زیادی ندارد، اما در کارش بسیار متبحر است. چند باری رساندهامش و گپ زدهایم. از او میپرسم اینهمه مشاوره برای مهاجرت میدهد، خودش هم تا بهحال به رفتن فکر کرده است؟…
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – همهچیز آنجا فرق دارد
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران از آن هیکلهای بهقول معروف ورزشکاری دارد. رگهای بازوهایش از فرط درشتی ماهیچهها بیرون زدهاند. سوار ماشین میشود. اجازه میگیرد که سیگاری دود کند. تعجب میکنم که سیگار میکشد، چون از ظاهرش پیداست که ورزشکار حرفهای است. انگار میفهمد و میگوید: «اعصاب برای آدم نمیماند. کارم شده فقط فکر کردن و سیگار دود کردن. آنوقت میگویند چرا جوانها معتاد میشوند….
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – توقع مادرانه
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران اول زن سوار میشود و بعد پسر جوان. زن در را محکم به هم میکوبد. تا میخواهم اعتراض کنم، پسر جوان عذرخواهی میکند و خطاب به زن میگوید: – مامان به خودت مسلط باش. – نمیخواهد به من بگویی چکار کنم. میخواهی بیا، میخواهی نیا و برو به پدربزرگ و مادربزرگت بچسب. – مامان، آنها پدر و مادر تو هستند….
بیشتر بخوانیددر جستوجوی بهشت – عطرها میمانند
داستانهایی بر مبنای واقعیت از انسانهایی که تنها به رفتن فکر میکنند آرام روانشاد – ایران خانهاش در الهیه بود. از شب قبل سرویس رزرو کرده بود برای ساعت پنج صبح روز بعد! بقیهٔ رانندهها آهوناله کردند که صبح زود نمیروند. من قبول کردم که بروم. تازگیها بیخواب شدهام. با خودم گفتم تجربهٔ تازهای است. تا بهحال این ساعت صبح سرویس نرفتهام. ده دقیقه به چهار جلوی منزلش بودم. از آن خانههای قدیمی ویلایی بود. توی…
بیشتر بخوانید