مقام برتر جشنوارهٔ شعر اروپا در رومانی برای ساناز داودزاده‌فر

مقام برتر جشنوارهٔ شعر اروپا در رومانی برای ساناز داودزاده‌فر

ساناز داودزاده‌فر که به‌تازگی دومین مجموعه شعر خود را با عنوان «مردن با پایان باز» در نشر داستان منتشر کرده است، به دعوت جشنوارهٔ شعر اروپا که هر ساله در رومانی برگزار می‌شود، در این فستیوال شرکت کرد. این جشنوارهٔ شعر در روزهای چهارم و پنجم ماه مهٔ گذشته (May 2019) در شهر سینایا در رومانی برگزار شد. ساناز داودزاده‌فر با مجموعه شعر اول خود، یعنی «روی حروف مرده راه می‌روم» که به زبان‌های عربی…

بیشتر بخوانید

سه شعر تازه از فرشته وزیری‌نسب

سه شعر تازه از فرشته وزیری‌نسب

فرشته وزیری‌نسب – آلمان این دَوَران این دَوَران در سرم طعم خاک می‌دهد طعم انار‌های کال و ممنوع باغچه طعم آب خنک حوض در ظهرهای بی‌خواب تابستان طعم رنگ در باغ‌های میوهٔ دزدی طعم اشتیاق دست‌های تو بر گونه‌های من طعم گس بوسه‌های دزدانه، نارس این دَوَران در سرم بوی خاک می‌دهد بوی گل‌های اطلسی در فروپاشی قطره‌های آب بوی ریس‌های پهن‌شده بر پشت‌بام‌ها بوی طرح‌هایی که پنهان می‌کشیدی از من بوی گل‌های رنگ‌رنگ در باغ‌های…

بیشتر بخوانید

چهل‌سالگی، شعری از سعید جاوید

چهل‌سالگی، شعری از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا این شهر، این خیابان، این محله، این کوچهٔ قدیمی، چهل سال است، در بهت ناباور خویش، با یک انتظار کهنهٔ تاریخی، با دهان باز، به آسمان خیره مانده است. این خیابان، این خیابان کرخت و کشدار، ولنگ و ولنگار، این خرفت پیر، چهل سال است، با نام تازهٔ خود خو نمی‌کند. این کوچه‌های پیچاپیچ، با خانه‌های پیر بی‌حوصله، دیوارهای شکم‌داده، جوهای کهنه، با لجن‌های چهل سال پیش ازین، و مردانی که، چهل…

بیشتر بخوانید

سهم گمشده شعری از فوزیه رجبی

سهم گمشده شعری از فوزیه رجبی

فوزیه رجبی – ونکوور   من به‌دنبال سهم گمشدهٔ تو در بازار زندگی می‌گردم سهم خنده‌های نشکفته‌ای که از لبانت به تاراج رفت سهم نسیم نوازش‌هایی که بر گونه‌ات نگذشت سهم بوسه‌هایی که بر گیسوانت ننشست سهم دست‌هایی که هیچ‌گاه به گرمی فشرده نشد سهم دیدگانی که برق امید را لحظه‌ای میزبان نبودند و همیشه آلودهٔ‌ حسرتی جانکاه بودند و من به‌دنبال شادی‌های گمشدهٔ تو به فردا خواهم رسید.

بیشتر بخوانید

چند شعر عاشقانه از پل الوار (Paul Éluard)

چند شعر عاشقانه از پل الوار (Paul Éluard)

برگردان: غزال صحرائی – فرانسه «شب هیچ‌گاه کامل نیست» از مجموعه شعر «آخرین شعرهای عاشقانه» شب هیچ‌گاه کامل نیست همیشه آنجا – چرا که من می‌گویم، چرا که من بدان تأکید می‌ورزم – در انتهای اندوه، پنجره‌ای باز است پنجره‌ای ‌روشن همیشه آنجا رؤیایی بیدار مانده است همیشه آنجا خواهشی هست برای برآوردن عطشی برای سیراب شدن قلبی بخشنده دستی به‌پیش‌آمده، آغوشی گشوده چشمانی دقیق و مراقب و یک زندگی، زندگی‌ای برای با هم سهیم شدن……

بیشتر بخوانید

معرفی مجموعه شعر «زمزمه‌های دل» اثر م. اسحاق ثنا

معرفی مجموعه شعر «زمزمه‌های دل» اثر م. اسحاق ثنا

سیما غفارزاده – ونکوور چندی پیش دوست گرامی، آقای اسحاق ثنا، جدیدترین کتابش یعنی مجموعه شعر«زمزمه‌های دل» را لطف نموده و برایم ارسال کرده بود. متأسفانه به‌دلیل تراکم مطالب انتخابات و رفراندوم، فرصت معرفی این کتاب فراهم نشده بود. اسحاق ثنا، شاعر و ادیب افغان و ساکن ونکوور است. این کتاب، هشتمین مجموعه شعرش است. مجموعه اشعار پیشین وی به ترتیب «ناله‌های شب»، «دردها و سوزها»، «در انتظار سحر»، «برگ‌های سبز»، «برگ‌های احساس»، «یاد وطن»…

بیشتر بخوانید

بازگشت – شعری از مرجان ریاحی

بازگشت – شعری از مرجان ریاحی

مرجان ریاحی – ایران من باز نخواهم گشت وقتی از فراخنای مرگ بگذرم دیگر باز نخواهم گشت نه چون مرغی بر شاخسار و نه چون نسیمی در دشت و نه چون سایه‌ای به وقت غروب دیگر به زندگی خیره نخواهم شد جهانی که در آن‌سوی من دستش به خون آغشته است آرزوی دوباره دیدنش هرگز وسوسه‌ام نخواهد کرد حتی اگر زیر تخته‌سنگ‌هایش بذر چند بیت شعرریخته باشم و در کنار بادبزن خنک تابستان‌هایش چند قصهٔ…

بیشتر بخوانید

دو شعر جدید از فرشته وزیری‌نسب

دو شعر جدید از فرشته وزیری‌نسب

دکتر فرشته وزیری‌نسب – آلمان ۱ امروز یکشنبه است از آن گاه‌های بی‌گاه که هیچ قطاری از روی تنهایی آدم‌ها رد نمی‌شود. این مسافر بازی آخر یک ساعتی می‌شود که بر سکوی سکوت منتظر ایستاده و هیچ قطاری نیامده ریل‌ها را نگاه می‌کند بیلبوردهای تبلیغاتی را نگاه خستهٔ خانه‌ها را و دست‌های بی‌چمدانش را بی‌حوصله در جیب‌های مختلف فرو می‌کند. چطور می‌توان دوباره به آن دو حفرهٔ خالی برگشت؟ به آن گلدان‌های خشک به آن…

بیشتر بخوانید

دو شعر جدید از سعید جاوید

دو شعر جدید از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا از بس که… از بس که ابر نمی‌بارد، یعنی، از بس که اصلاً، ابر نیست که ببارد، از بس که آسمان، سفت و خشک ایستاده است، و نمی‌گذرد، از بس که خشم، در دندان‌ها، فشرده می‌شود، و نمی‌جوشد، از بس که این خیل، این جماعت خاموش، هی بغض می‌کند و نمی‌خروشد، از بس که کوچه‌های شهر، سر در گوش هم، در پیچ و تاب مرموزشان، هی سال‌های سال، پچ و پچ کرده‌اند،…

بیشتر بخوانید

چند شعر از کوچر ابوبکر، شاعرهٔ معاصر کرد ساکن ونکوور

چند شعر از کوچر ابوبکر، شاعرهٔ معاصر کرد ساکن ونکوور

برگردان: خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور کوچر ابوبکر در سال ۱۹۸۸ در کردستان ایران زاده شد، اما در سن پنج‌سالگی به‌همراه خانواده‌اش ایران را ترک کرد و در شهر سلیمانیهٔ کردستان عراق ساکن شد در همان‌جا نیز رشد و نمو یافت. دنیای کودکی‌اش همچون همهٔ کودکان کُرد سرشار از رعب و وحشت و ترس بود و ذهنش مملو از سؤال‌های بسیاری دربارهٔ جنگ، کشتار، خون‌ریزی و مذهب و آئین. از همان مقطع ابتدایی خواندن را…

بیشتر بخوانید
1 6 7 8 9 10 15