دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. تو شمارهٔ قبلی براتون گفتم که چی شد سر از بندرعباس در آوردیم. نکتهٔ جالب اینه که اون روزا و تو اوج درگیریهای جنگ، یکی از امنترین شهرهای منطقهٔ جنوب، بندرعباس بود. اما برای ما که از آب و هوای معتدل اصفهان و کوچههای چهارباغ و زایندهرود کوچ کرده بودیم، بندرعباس چیزی شبیه جهنم بود. خیلی طول کشید که با گرما و شرجی کنار بیایم، اما الان که در…
بیشتر بخوانیدادبیات
جوالدوز – شرافت
دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. وقتی اومدم این مطلبو بنویسم، هر چه کردم طنزم نیومد. انقدر موضوع تراژدی بود که تصمیم گرفتم اونو خیلی خیلی جدی باهاتون در میون بذارم. سال ۱۳۶۴ بود که یه سری بادمجون دورقابچین این در و اون در زدن و بالاخره موفق شدن خانوادهٔ ما رو مجبور به مهاجرت دوباره بکنن. اینبار ما رو جای دوری نفرستادن. شهر جدید بندرعباس بود. روزی که حکم جدید رو به پدر دادن،…
بیشتر بخوانیدقهرمان شکست
مسعود لطفی – ایران راویِ رمانِ باغِ همسایهٔ خوسه دونوسو، در صبحی که شبِ پیشیناش را در عُقزدنها و ویرانشدنهای زنش گذرانده، میگوید: «آیا در صبحی اینچنین، شکست میتواند به این کمال باشد؟» خوسه دونوسو، نویسندهٔ شیلیایی، هزارتویی جنونآمیز و پُرپیچوخم آفریده، هزارتویی که شکست، سرخوردگی، عشق، حسادت، خاطره، مرگ، نوستالژی، ادبیات، تغزل، مقاومت و مبارزه را در بر میگیرد. جوزف کمپل در کتاب معروفش قهرمانِ هزارچهره مینویسد: «قهرمان کسی است که به خواستِ خود…
بیشتر بخوانیدسنگ بر سنگ – ترجمهٔ شعری از Ankie Peypers
سنگ بر سنگ Ankie Peypers (1946 – 2008) – Netherlands برگردان: شهلا اسماعیلزاده – هلند وقتی آدمها رد میشوند و میگویند: این برج را ببین، میخواهم از آنها بپرسم میدانند که بر سر سنگ چه میآید تمام روز راست میایستد سنگ بر سنگ و خود را تحمل میکند و در شهر گم میشود.
بیشتر بخوانیدآدمی – شعری از کافیه جلیلیان
کافیه جلیلیان – تورنتو جادوی خاموشی شب، سکوت، فراموشی پرنده اما، خانه را بر بلندترين درخت میکارد باران، غبار جنگل میشويد و دشت با شبنم و شقايق، رقصان شايد طلسمِ تنهايی آدمی را در کوه خواب به بند کشيده باران، پرنده، جنگل تو را به نام میخوانند تا کلبهٔ اميد راهی نمانده است همراه شو رفيق، با من بيا بادا شهاب عشق را بار دگر بر دامن سپيده بنشانيم
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – پزشکان آرایشگر
رژیا پرهام سه نفر از بچههای مهدکودکم مشغول بازی با لوازم پزشکی بودند، یکی از آنها نگاهی به من انداخت و گفت: «رژیا، میخواهی مریض ما باشی؟» پیشنهاد بیمارِ سه خانمدکترِ فسقلی بودن عالی بود! بعد از اینکه فشار خون گرفتند، چسب زدند و به ضربان قلب گوش دادند. بعد هم رفتند اسباببازیهای روی میز کوچک آرایش را برداشتند و مشغول شانهکردن موها و آرایش صورتم شدند. با خنده گفتم: «چه بیمارستان باصفایی دارید! آرایشگرید…
بیشتر بخوانیدگفتوگو با مهدی م. کاشانی
حدود دو ماه قبل فرصتی پیش آمد تا با مهدی کاشانی نویسندهٔ جوان ساکن تورنتو که تا دوسال پیش ساکن شهرمان ونکوور بود، به بهانهٔ رونمایی کتاب جدیدش «شکراب و داستانهای دیگر» گفتوگویی داشته باشیم که شما را به خواندن آن دعوت میکنم. همچنین توجه شما را به لینکهای خرید نسخههای چاپی و الکترونیکی این کتاب از آمازون – در انتهای این گفتوگو– جلب میکنم. سیما غفارزاده آقای کاشانی، پیش از همه ممنونم که باوجود…
بیشتر بخوانیدشش داستانک از مهدی گنجوی
مهدی گنجوی، داستاننویس و شاعر ساکن تورنتوست. پیش از این مجموعه داستان «آموزش پارانویا» از وی منتشر شده است و از مجموعه شعرهایش میتوان به «غریبههایی که در من زندگی میکنند» اشاره کرد. نوشتههای او در وبسایتهایی ازجمله رادیو زمانه، ناممکن، شهروند، مانیها و سهپنج منتشر شده است. ۱. رازها یک پاپکورن بزرگ شما را به مهمانی دوستانش دعوت کرده است. شما نمیدانید چه لباسی برای این مراسم بپوشید. آیا باید کت و شلوارتان…
بیشتر بخوانیدرونمایی از کتاب شعر جدید هادی ابراهیمی
فریده نقش در اردیبهشت سال ۱۳۳۳ در رشت زاده شد. نخستین شعر او در سال ۱۳۵۱ در مجلهٔ نگین چاپ شد. سپس در مجلههای فردوسی، گیله مرد، دفترهای هنر وادبیات، شهروند و گردون اشعارش را بهچاپ رساند. نزدیک به ۲۵ سال است که هفتهنامهٔ شهروند را اداره میکند و سردبیر شهروند (سایت شهرگان) میباشد. هادی ابراهیمی رودبارکی در تلاشهای پیگیرش برای تعالی و پیشبرد فرهنگ و ادب ایران برگزارکنندهٔ برنامههای هنری و فرهنگی بسیار زیادی…
بیشتر بخوانیدجوالدوز – طلاق
توجه فرمایید در مطلب این شماره، هرگونه تشابه اسمی اتفاقی بوده و به فرد خاصی اشاره نشده است. دوستان عزیز، جوالدوز هستم، دامت برکاته. در مورد مادر و پدرم که قبلاً براتون گفتم. یکی از شاخصههای این نسل از آدما، پدیدهٔ مهمی به نام احترام به همدیگه بود. نه اینکه همه اینجوری رفتار کنن، اما درصد بالایی از آدمای اون نسل از این شاخص بهره میبردند. پدرم ارتشی بود اما یاد ندارم که تو خونه…
بیشتر بخوانید