دنیای من و آدم کوچولوها – حرف حساب

دنیای من و آدم کوچولوها – حرف حساب

رژیا پرهام – تورنتو امروز دخترک سه‌سال‌ونیمهٔ مهد کودک من در اعتصاب غذا به‌سر می‌برد و می‌گفت نمی‌خواهد چیزی بخورد یا بنوشد! دلیلش هم این بود که «دوست نداره آدم بزرگ (grown-up) بشه!» سعی کردم به روش خودم با او صحبت کنم. دختر خوبی بود و گوش داد، اما در آخر خیلی جدی توی چشم‌های من زل زد و گفت: Razhia, Being a kid is more fun!‎ رژیا، بچه بودن لذت‌بخش‌تر [از بزرگسال] بودنه. و من که نمی‌دانستم…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۵)

کاریکلماتور (۱۵)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- نان گران شده است، دیگر مردم نانی پیدا نمی‌کنند که به نرخ روز بخورند. ۲- در مهاجرت، هویت آدم‌ها بزرگ‌ترین آسیب را می‌بیند. ۳- زمین، سیاره‌ای‌ست که سیل و طوفان و زلزله هر از گاه رشته‌هایش را پنبه می‌کند. ۴- رژهٔ مورچه‌ها بود که اولین مانور نظامی‌ جهان را شکل داد. ۵- به‌قدری به زیبایی‌ها توجه داشت که انگار پیر نمی‌شد. ۶- کنار گذاشتن او از میان دوستان، مثل حذف کردن…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – اندازه‌خواهی

دنیای من و آدم کوچولوها – اندازه‌خواهی

رژیا پرهام – تورنتو مشغول دست شستن بودم که پسرکی حدوداً چهارساله وارد دستشوییِ زنانهٔ مرکز خرید شد و از کنارم گذشت. مؤدبانه صحبت می‌کرد و می‌گفت، دفعهٔ بعد وقتی ستاره‌هاش ده تا شد، یک آدمک دیگر از مجموعه‌اش را می‌خرد، ولی این بار که مادرش پول ندارد، اشکال ندارد که نخریده است! مادر که خسته به‌نظر می‌آمد، بابت درک او تشکر کرد و خواست کاپشنش را دربیاورد و داخل کالسکه بگذارد، پسرک بدون معطلی انجام…

بیشتر بخوانید

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دو دوچرخه‌سوار از دو نسل در آلمان

کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – دو دوچرخه‌سوار از دو نسل در آلمان

مژده مواجی – آلمان دوازده سال پیش اوایل پاییز که در آلمان شروع فصل اجرای تئاتر است، با دخترم که چهارساله بود، به تئاتر رفتیم. تئاتر سفید برفی و هفت کوتوله. برنامه‌ای از یک گروه تئاتر کودک که سبکی خاص داشت. قصه‌خوانی همراه با اجرای صامت هنرپیشگان و همراهی موزیک. محل اجرای تئاتر آشنا نبود. زودتراز خانه بیرون رفتیم که وقت کافی برای پیدا کردن محل آن داشته باشیم. به نزدیک آدرس اجرای نمایش که رسیدیم،…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۴)

کاریکلماتور (۱۴)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- هر سال پاروبه‌دوش‌ها جار می‌زنند «برف پارو می‌کنیم» تا بهار را از خواب زمستانی بیدار کنند. ۲- هیچ‌کس از زندگی جان سالم به در نمی‌برد. ۳- چون می‌ترسید رؤیا‌هایش واقعیت پیدا نکنند، ترجیح داد همچنان توی آن‌ها باقی بماند. ۴- می‌خواهد به‌خاطر«پروانه» هم که شده، شمع دلش همیشه روشن باشد. ۵- وقتی داشتم از او دور می‌شدم، ابر بالای سرم هم سایه‌اش را از سرم کم کرد. ۶- وقتی پیری می‌آید،…

بیشتر بخوانید

چند شعر از نسرین امینی – از مجموعه اشعار «زنی زیر پوست شهر»

چند شعر از نسرین امینی – از مجموعه اشعار «زنی زیر پوست شهر»

نسرین امینی – ایران دلهره با دلهره آب می‌شود آخرین برف کاج‌ها که، در عمق چشمان من جاری تا حارهٔ استوایی نگاهت زمستان را نبیند من بدهکار می‌شوم به همهٔ درختان دنیا بادهای گمراه حدیثی نامطلوب از این باغ عقیم سال‌هاست چشمِ چشمه‌اش نابینا… کِرت‌ها… در گیروداری که تاراج می‌برد بذر هر شبدر و یونجه‌زار به تسلیم بادهای وحشی و تازیانهٔ هر صاعقه تن خسته شب می‌تازد به جولانگاهش که تن خستهٔ من است و…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۳)

کاریکلماتور (۱۳)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- درخیال، محبوبش را در دریا به آغوش گرفت و رقصید، اما آب از آب تکان نخورد. ۲- خاطره‌اش چنان طوفانی بر پا کرد که زمان، رویش را به عقب برگرداند. ۳- زمان با او خوب تا نکرد، او هم افسار اسارتش را پاره کرد. ۴- زمان، مثل خودمان  ذره ذره قد می‌کشد. ۵- خبرنگاری که دنبال اخبار تازه بود، از طریق خبرهای کهنه تعقیب می‌شد. ۶- قطاری که به سفر می‌رفت،…

بیشتر بخوانید

دنیای من و آدم کوچولوها – آدم‌های خطرناک

دنیای من و آدم کوچولوها – آدم‌های خطرناک

رژیا پرهام – تورنتو چند دقیقه پیش با بحثی که پسرک چهارساله‌ای شروع کرد، به خطراتی که بچه‌ها را تهدید می‌کند رسیدیم و اینکه بهترست از خودشان مراقبت کنند. دخترک سه‌سال‌و‌نیمه‌ای با لحنی جدی حرف‌های من و دوستانش را تأیید کرد و یک مورد مهم را هم اضافه کرد: All the doctors are dangerous, they put needles on people’s arms!! We should be very careful about them!‎ (همهٔ پزشک‌ها خطرناک‌اند، اون‌ها به بازوی آدم‌ها آمپول…

بیشتر بخوانید

ونکوور از داخل ترن هوایی (۳) – باغ‌های اسرارِ غزاله علیزاده

ونکوور از داخل ترن هوایی (۳) – باغ‌های اسرارِ غزاله علیزاده

مجید سجادی تهرانی – ونکوور روزهایی است که ونکوور از کرانهٔ تنگهٔ جورجیا و اقیانوس آرام تا فرِیزر ولی در مه غلیظی فرو‌رفته است؛ به‌خصوص سحرگاهان. چونان که از این سوی خیابان، جایی که منتظر اتوبوس شمارهٔ ۲۲ ایستاده‌ام، صلیب بزرگ نشان ونکوور شرقی، به‌ زور پیداست. این نشان، از همان اولین روزها که از داخل ترن هوایی در مسیر داون‌تاون می‌دیدمش، توجهم را جلب کرد. خیلی عجیب می‌نمود که نمادی چنین مذهبی را برای…

بیشتر بخوانید

چند شعر از رامیلا اجاقی، ۷ ساله

چند شعر از رامیلا اجاقی، ۷ ساله

رامیلا اجاقی – ایران رامیلا اجاقی متولد ۲۲ فروردین ماه ۱۳۸۹ در شیراز است. او به شعر و نقاشی علاقه‌مند است و از سال ۱۳۹۶ سرودن شعر را در قالب سپید کوتاه آغاز کرده است. همچنین چند شعر از او در روزنامهٔ «عصر مردم» چاپ شده است. وی اشتیاق فراوانی به خواندن و نوشتن دارد و در گوشه و کنار دفتر و کتاب مدرسه‌اش، دلنوشته‌های کودکانه‌اش به چشم می‌خورد. تراوش شعرش محدود به زمان و…

بیشتر بخوانید
1 42 43 44 45 46 64