گفتوگویی با محمود فرجامی دربارهٔ استندآپ کمدی تازهاش در کانادا دربارهٔ رابطه، سکس و روشهای تباه در مُخزنی! پیمان حقانی – ونکوور گروه زیادی محمود فرجامی را بیشتر با عنوان مترجم کتاب بیشعوری میشناسند، هرچند که او در حوزههای مختلف طنزآوری و طنزپژوهی فعال است. دو سال پیش در ونکوور میزبانِ این استندآپ کمدین بودیم؛ با موضوع «بیشعوری» و سایر کتابهای او در سالن دانشگاه SFU، برنامهای که با حداکثر ظرفیت سالن و تماشاگر مورد…
بیشتر بخوانیدادبیات
در معرفی خیزران خاموش
سیما غفارزاده – ونکوور وحید ذاکری، نویسندهٔ جوان شهرمان ونکوور، دانشآموختهٔ رشته برق است، و در عین حال حدود هفده سال است که ادبیات داستانی را بهطور جدی دنبال میکند. علاوه بر آن، ذاکری از مسئولان و برگزارکنندگان جلسات نقد و بررسی کتاب با عنوان «کافه راوی» بوده است، که مجموعاً نه سال از عمرش میگذرد. نشستهای «کافه راوی» معمولاً بحث و تبادل نظر دربارهٔ اثری ادبی، از نویسندگان ایرانی یا غیرایرانی، است که از پیش…
بیشتر بخوانیدنیاز داریم ادبیات و هنرهای نمایشی ایرانی به نسل جدید خارج از ایران معرفی شود
گفتوگو با رضا راد کارگردان تئاتر «دندون طلا» سیما غفارزاده – ونکوور جای بسی خوشحالی است که همچنان شاهد فعالیتهای دوستان هنرمند در زمینهٔ هنرهای نمایشی هستیم و اجرای تئاتر و به تماشای تئاتر نشستن، کمکم دارد جای خود را در میان جامعهٔ ایرانی ساکن ونکوور، باز میکند. یکی از بخشهای لذتبخش کارم زمانی است که قرارست با این دوستان هنرمند گفتوگویی داشته باشم که معمولاً رفتن سرِ تمرین تئاتر و عکاسی از آنها جزئی…
بیشتر بخوانیدچهلسالگی، شعری از سعید جاوید
سعید جاوید – آمریکا این شهر، این خیابان، این محله، این کوچهٔ قدیمی، چهل سال است، در بهت ناباور خویش، با یک انتظار کهنهٔ تاریخی، با دهان باز، به آسمان خیره مانده است. این خیابان، این خیابان کرخت و کشدار، ولنگ و ولنگار، این خرفت پیر، چهل سال است، با نام تازهٔ خود خو نمیکند. این کوچههای پیچاپیچ، با خانههای پیر بیحوصله، دیوارهای شکمداده، جوهای کهنه، با لجنهای چهل سال پیش ازین، و مردانی که، چهل…
بیشتر بخوانیدسهم گمشده شعری از فوزیه رجبی
فوزیه رجبی – ونکوور من بهدنبال سهم گمشدهٔ تو در بازار زندگی میگردم سهم خندههای نشکفتهای که از لبانت به تاراج رفت سهم نسیم نوازشهایی که بر گونهات نگذشت سهم بوسههایی که بر گیسوانت ننشست سهم دستهایی که هیچگاه به گرمی فشرده نشد سهم دیدگانی که برق امید را لحظهای میزبان نبودند و همیشه آلودهٔ حسرتی جانکاه بودند و من بهدنبال شادیهای گمشدهٔ تو به فردا خواهم رسید.
بیشتر بخوانیدفرزانگی وجودی رمان
سه اثر بزرگ: صد سال تنهاییِ گابریل گارسیا مارکز، آخرین آهِ مغربیِ سلمان رشدی، و ابلهِ داستایوفسکی، میلان کوندرا برگردان: مریم رئیسدانا – آمریکا سه مضمون: تولید مثل، جمعیت و خنده از خلال این سه نمونه، میلان کوندرا، در سه مقالهٔ قدیمی و منتشرنشدهٔ خود، چیزی را بیان میکند که خودش آن را فرزانگی یا هوشیاری وجودی رمان مینامد. مقاله اول، رمان و تولید مثل «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز، نوعی پیروزی رمان است. با…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – انگیزهٔ بلندکردنِ مو
رژیا پرهام – تورنتو دختر کوچولوی سه سال و نیمهٔ مهد کودکم رؤیایی دارد؛ داشتن موهای خیلی بلند! تار موهایش خیلی ظریفاند – از آن موهایی که در این سن بهسختی بلند میشود – بلوندِ خیلی روشن و تا زیر گردنش. و بدون شک معیار زیبایی آدمها برای دخترک، داشتن موهای بلندست و آقایان هم اصلاً زیبا نیستند، مگر آنکه مثل پدر آلیس موهای بلند داشته باشند! طی یک ماه گذشته بارها تئوریهای جدیدی را برای…
بیشتر بخوانیدمنیرو روانیپور: خیلی مانده است تا جهان زن را قبول کند
گفتوگو با منیرو روانیپور به بهانهٔ حضورش در ونکوور سیما غفارزاده – ونکوور هفتهٔ اول ماه دسامبر گذشته، منیرو روانیپور، نویسندهٔ بنام ساکن آمریکا، مهمان شهرمان بود. طی چند روز اقامت وی در ونکوور، دو برنامهٔ دیدار، یکی در کارگاه داستاننویسی استاد محمدعلی در محل خانهٔ فرهنگ و هنر ایران در نورث ونکوور، و دیگری در محل کتابخانهٔ مرکزی کوکئیتلام برگزار شد. گزارش هر دو برنامه در شمارهٔ ۷۰ رسانهٔ همیاری انتشار یافت. در پی…
بیشتر بخوانیدچند شعر عاشقانه از پل الوار (Paul Éluard)
برگردان: غزال صحرائی – فرانسه «شب هیچگاه کامل نیست» از مجموعه شعر «آخرین شعرهای عاشقانه» شب هیچگاه کامل نیست همیشه آنجا – چرا که من میگویم، چرا که من بدان تأکید میورزم – در انتهای اندوه، پنجرهای باز است پنجرهای روشن همیشه آنجا رؤیایی بیدار مانده است همیشه آنجا خواهشی هست برای برآوردن عطشی برای سیراب شدن قلبی بخشنده دستی بهپیشآمده، آغوشی گشوده چشمانی دقیق و مراقب و یک زندگی، زندگیای برای با هم سهیم شدن……
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – حقِ دیده شدن!
رژیا پرهام – تورنتو Stop Forgetting Me! (من رو نادیده نگیر) این جملهای است که دخترک سه سالهٔ مهدکودکم مدام بهکار میبرد! کافیست چشمش به کسی که دوست دارد بیافتد و آن شخص حواسش به او نباشد، مصمم جلو میرود و جملهاش را با لحنی حق به جانب تکرار میکند. در لحنش معصومیت و جدیتی هست که با بیپروایی همراه است؛ بدون کوچکترین نگرانیای از قضاوت آدمها. شاید میداند که بچهها هنوز قضاوت کردن را از…
بیشتر بخوانید