مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور کارگردان: فلوریان هنکل فون دونرسمارک محصول: ۲۰۰۶ بازیگران: اولریش موهه، سباستین کُخ، مارتینا گِدِگ، اولریش توکور، توماس تیمه، هانس-اُوه باوئر «زندگی دیگران» فیلمی آلمانی، نخستین فیلم بلند فلوریان هنکل فون دونرسمارک و برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان سال ۲۰۰۶ است. فیلم با بودجهٔ کمی، حدود ۲ میلیون دلار، در آلمان ساخته شد و تاکنون حدود ۱۰۰ میلیون دلار فروش داشته است. این فیلم بیش از ۳۰ جایزه بهدست…
بیشتر بخوانیدهنر و ادبیات
داستانی رئال که به شکلی سورئال بیان شده است – یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوریعلا
یادداشتی بر داستان «مثل من» نوشتهٔ پرتو نوریعلا، از مجموعهداستان «مثل من»، انتشارات سندباد، لسانجلس (این داستان را در اینجا بخوانید) نیکی فتاحی – ونکوور این داستان، در بیست صفحه، روایتگر زندگی زن نویسندهای است که برای ناشناسماندن، کارهایش را با نام مستعار «درخشنده حقدوست» منتشر میکند. او زنی است با خاستگاه فرهنگی مردسالار و زنستیز، که تمام زخمها و ضعفهایش را با خود یدک میکشد و مجبور است با آنها کنار بیاید. اما آیا…
بیشتر بخوانیدمثل من* – داستان کوتاهی از پرتو نوریعلا
پرتو نوریعلا (درخشنده حقدوست)۱ – آمریکا حال که به صفحات پایانیِ داستانش نزدیک میشوم بیشازهمیشه باور دارم که سراسر آن دروغی بیش نیست. گمان میکردم مرا یا بهسخن دقیقتر نامم را آفریده است تا در پس آن آسودهتر سخن بگوید. اما اینک دریافتهام که او را از خویشتن خویش رهایی نیست. پیش از آنکه رشد کنم و ببالم، یکی دو داستان کوتاه را با نام من به دست انتشار سپرده بود و گمان میکرد در…
بیشتر بخوانیدگزارشی از جلسهٔ رونمایی اپرای داستان سیاوش براساس شاهنامهٔ فردوسی در ونکوور
سیما غفارزاده – ونکوور بعدازظهر شنبه، نوزدهم نوامبر ۲۰۲۲، با برگزاری جلسهای که مدیریت آن را محمد فضلعلی، طراح، تهیهکننده و برگزارکنندهٔ کنسرتهای فرهنگی هنری، بر عهده داشت، اپرای داستان سیاوش اثر استاد کامبیز روشنروان، موسیقیدان برجستهٔ ساکن ونکوور، با حضور ایشان رونمایی شد. این اپرا قرار است در هشتم آوریل ۲۰۲۳ به اجرا درآید. در ابتدای این جلسه، محمد فضلعلی با اشاره به کنسرتهای «همه ایرانم» و «ناگهان رستخیز» که بهترتیب در ژانویهٔ ۲۰۱۸ و…
بیشتر بخوانیدچند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) برای نگین عبدالملکی، ژینا امینی و دیگر جانباختگان جنبش «زن، زندگی، آزادی»
خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور ۱ روزی نامت نگین هر انگشتری میشود زن و مرد دست روی سینههایشان میگذارند تا به خیابان بگویند: این نام خاطرت هست!؟ که خون جوانش سنگفَرشَت شده بود… ۲ پاییز را به رخ بهار نکشید در زردترین روزها او سبزترین برگ است همراه با شاخهگلی سرخ ۳ رنگ مادر پرید از قاصدکی که پشت پنجره دید نکند دخترک گلم زیباییاش در سنگفرش خیابان آماج تیرهای حقارت شده و زلفهای پریشانش…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۸۰) – سنتشکنِ غمگین
مژده مواجی – آلمان شمارۀ ناشناسی به موبایلم دوبار زنگ زده بود و من در دسترس نبودم. تا به او زنگ زدم، پرسید: – مرا به یاد میآورید؟ من سمانه هستم. قبل از اینکه نامش را بگوید، صدایش را شناختم. سورپرایز خوبی بود. – فراموشت نکردم. مدتهاست که از تو خبری نداشتم. با خوشحالی گفت: – مدتها بود که دنبال شما میگشتم. شمارۀ موبایلتان را گم کرده بودم، تا اینکه چند روز پیش پیدا کردم. همیشه…
بیشتر بخوانیدمروری بر رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو – ابلیس سفید کوری و مرهمِ زنان بر چشم بیمار جهان
مهرخ غفاری مهر – ونکوور شاید هر کدام از ما بارها و بارها سایهٔ «ابلیس سفید» را در جایجای جهان درون و بیرون خویش حس کرده باشیم. کابوس وحشتناکی که ما را وادار میکند از خود بپرسیم: من واقعی کیست؟ اجتماعی که در آن زندگی میکنیم چه مختصاتی دارد؟ ژوزه ساراماگو* در رمان کوری آیینهای شفاف در برابر خواننده میگذارد و با هنرمندی نویسندهای توانا عصارهٔ تجربهٔ هستیشناختی خویش را در یک روایت داستانی میریزد. نویسنده با تخیل…
بیشتر بخوانیدگزارشی از «کارگاه داستاننویسی ونکوور» با حضور میهمان ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن آلمان
درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور کارگاه هفتگی داستاننویسی در تاریخ یکم نوامبر ۲۰۲۲، تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، میزبان میهمانی ویژه، بهرام مرادی، نویسندهٔ ساکن برلین، بود. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و نزدیک به ۳۰ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری جلسه را کامران قوامی و گردانندگی آن را فریبا فرجام از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور» بر عهده داشتند. در قسمت اول این جلسه به بررسی…
بیشتر بخوانیدپدر، پسر، روحالقُدُس – داستان کوتاهی از بهرام مرادی
بهرام مرادی – آلمان زنم تانترائیست شده. لباسهای رنگی میپوشد و بوی عطرِ هندی میدهد. دخترم لباسِ سیاه و بلند میپوشد و لبانش را ماتیکِ سیاه میزند، دورِ گردنش قلادهای دارد با خارهای آهنی، تو صورتش جایی نمانده که پیرسینگ آویزان نکرده باشد؛ جاهای دیگرش را نمیدانم. من خودم هنوز بهقولِ زنم هیچکارهام. پسرم هم هنوز هیچکاره است؛ البته هنوز، چون با وجودِ تمهیداتِ من، هیچ هم معلوم نیست بالاخره برای خودش کارهای نشود. وقتی…
بیشتر بخوانیدپروژهٔ اجتماعی (۷۹) – توفان مهسا
مژده مواجی – آلمان روی دکمۀ پرینت کلیک کردم و بلند شدم تا برگۀ چاپشده را از اتاق دستگاه کپی بیاورم. یکی از همکارانم آنجا بود. کاغذهای کپیشدهاش را از دستگاه برداشت و پرسید: – از ایران چه خبر؟ جلسۀ کاریمان تمام شد. وسایلمان را جمع کردیم که به خانه برویم. همکار دیگرم با چهرهای نگران پرسید: – از ایران چه خبر؟ به بازار هفتگی محله رفتم. آنجا دوستان آلمانی را دیدم، پرسیدند: – از ایران…
بیشتر بخوانید