کاریکلماتور (۱۷)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- ثمرۀ مذاکرات ثمربخش اسرائیل و فلسطین، کشتار مردم است.

۲- در قدیم هر کس که اسبش زودتر از دیگر اسب‌ها شیهه می‌کشید، پادشاه می‌شد.

۳- بدبختی مثل گربهٔ سیاهی است که اگر از یک در بیرونش کنی، از در دیگر وارد می‌شود.

۴- آقای ایکس آگهی داد که مایل است با خواهران شکست‌خورده درعشق مکاتبه کند.

۵- پرنده‌ها، پروازشان را بر باد می‌دهند.

۶- امروز، تصادفاً هیچ‌کس هیچ‌کس را نکشت، تصادفاً هیچ تصادفی رخ نداد، تصادفاً طلبم را دریافت کردم.

۷- خورشید چسبیده به طاق آسمان، دنبال جا‌های تاریک می‌گشت تا در آن‌ها نفوذ کند.

۸- در هوای ابری، سر و کلهٔ سایه پیدا نمی‌شود.

۹- ماهی می‌داند که گربه برای آب‌تنی کنار حوض نمی‌آید.

۱۰- سیگاری که مرد روشن کرد، میان انگشتان لرزانش در حال دلسوزی بود.

۱۱- پنجرۀ اطاق خواب مردی که دیر کرده بود، چشم از کوچه برنمی‌داشت.

۱۲- زن که از خواب بیدار شد، رختخواب تازه شروع به استراحت کرد.

۱۳- زن آشپزی می‌کرد، سفره پایش را دراز کرده بود و بشقاب خجالت‌زده انتظار می‌کشید.

۱۴- عروسک از لالایی گفتن برای کودکی که در کنارش به خواب رفته بود، دست کشید.

۱۵- تا زمانی که پیرمرد در پارک قدم می‌زد، برگ‌های پاییزی دست از ریختن کشیدند.

۱۶- اگر کسی به او سنگ می‌زد، دیگر اذیت نمی‌شد، چون سرش را توی لاک خودش کرده بود؛ مثل یک لاک‌پشت.

۱۷- در دوردست، خورشید در حال غروب کردن بود و در گردی سرخش بال‌های پرنده‌ای می‌سوخت.

۱۸- وقتی شب سنگین شد، پرنده‌ای در حنجرهٔ آوازه‌خوان شهر چرخید و در کوچه‌باغ‌ها، کوچه‌باغی خواند.

۱۹- جوان بودم و تنها، او جوانی‌ام را گرفت و تنهایی‌اش را به من داد.

۲۰- گربۀ کنار حوض خیال می‌کرد ماهی‌ها برایش بوسه می‌فرستند.

۲۱- پایان داستان همهٔ ما آدم‌ها، شکلِ هم است.

۲۲- به همان اندازه‌ای که ماهی بی‌تابِ آب است، «حضرت آقا» بی‌تابِ قدرت است.

۲۳- با سایهٔ دست، پرنده‌ای ساخت و آن را از در بستۀ سلولش پرواز داد.

۲۴- زیر پرتو مهتاب، دسته دسته پرستوها، بی‌گذرنامه از مرز گذر کردند.

۲۵- وقتی مجسمه را انداختند روی گاری و بردند، گل‌های میدان گریستند.

ارسال دیدگاه