استاد محمد محمدعلی از زندگی خود، جنبش روشنفکری ایران و «اتوبوس منحوس» می‌گوید

استاد محمد محمدعلی از زندگی خود، جنبش روشنفکری ایران و «اتوبوس منحوس» می‌گوید

گزارشی از جلسهٔ دیدار با استاد محمد محمدعلی در کتابخانهٔ شهر نورث ونکوور رسانهٔ همیاری – نورث ونکوور روز شنبه، ۲ نوامبر ۲۰۱۹، به‌همت «انجمن کتابخوانی فارسی» کتابخانهٔ عمومی شهر نورث ونکوور جلسهٔ دیدار و گفت‌وگو با استاد محمد محمدعلی، عضو کانون نویسندگان ایران و نویسندهٔ نزدیک به بیست مجموعه داستان و رمان از جمله «برهنه در باد»، «باورهای خیس یک مرده» و «جمشید و جمک» در سالن کنفرانس کتابخانهٔ عمومی شهر نورث ونکوور برگزار…

بیشتر بخوانید

دیدار و گفت‌وگو با پرینوش صنیعی، محقق و نویسنده در کتابخانهٔ نورث ونکوور

دیدار و گفت‌وگو با پرینوش صنیعی، محقق و نویسنده در کتابخانهٔ نورث ونکوور

پنجشنبهٔ هفتهٔ گذشته، ۱۱ اکتبر ۲۰۱۸، با حمایت کتابخانهٔ شهر نورث ونکوور، برنامهٔ دیدار و گفت‌وگویی با پرینوش صنیعی، محقق و نویسنده (در حال حاضر ساکن در آمریکا) برگزار شد. به‌دلیل محدودیت‌ زمان حضور ایشان در ونکوور، این جلسه بین ساعات ۱:۳۰ تا ۴ بعدازظهر برگزار شد و بسیاری افراد علاقه‌مند  نتوانسته بودند به‌خاطر مشغولیت کاری در آن شرکت کنند، با این وجود سالن کتابخانهٔ نورث ونکوور کاملاً پر از جمعیت بود. این برنامه در…

بیشتر بخوانید

معرفی دو کتاب جدید از داود مرزآرا

معرفی دو کتاب جدید از داود مرزآرا

سیما غفارزاده – ونکوور نویسندهٔ پُرکار شهرمان، داود مرزآرا، به‌تازگی حاصل کارهای اخیرش را در دو کتاب به‌چاپ رسانده است. کتاب اول مجموعه‌ای از کاریکلماتورها و مینیمال‌‌ها و کتاب دوم مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه اوست، که شامل ۱۴ داستان است از جمله داستان کوتاه «پرش اسب‌ها» که مجموعه داستان نیز عنوانش را از آن گرفته است. بیش از نیمی از داستان‌های این مجموعه در کانادا و گاه مشخصاً در ونکوور می‌گذرد و طبیعتاً فضا برای…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۹)

کاریکلماتور (۱۹)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- ما انسان‌ها دوستانمان را سخت‌تر از دشمنانمان می‌بخشیم. ۲- تکه‌ای از ابر آسمان در حوض خانه‌مان غرق شده است. ۳- صندلی‌ها دورِ نبودن‌ات نشسته‌اند، و ثانیه‌ها در انتظارت یک‌ریز در ساعت گم می‌شوند. ۴- تنها چای و بادام نیستند که تلخ و شیرین‌اند، خواب‌ها هم می‌توانند تلخ و شیرین باشند. ۵- با جابه‌جا شدن زمین روی شاخ‌های گاو، سال تحویل می‌شود. ۶- از پشت سر، دور شدنش را بر سطح آسفالت…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۸)

کاریکلماتور (۱۸)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- ماهی‌ها که لب می‌زدند، معلوم نبود برای هم بوسه می‌فرستادند یا حضور گربه را به هم اطلاع می‌دادند.   ۲- به‌قدری حوصله‌اش سر رفته بود که می‌خواست خودش را بریزد دور. ۳- وقتی موها را از روی پیشانی‌اش پس زدم، فهمید که دارم به او فکر می‌کنم. ۴- گرسنگان می‌گفتند سخنرانی کارشناس تغذیه «فوق‌العاده محشر» بود. ۵- دلم برای آن پروانه‌ای سوخت که وقتی گرد چراغ بالکن چرخ می‌خورد، برق خانه…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۷)

کاریکلماتور (۱۷)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- ثمرۀ مذاکرات ثمربخش اسرائیل و فلسطین، کشتار مردم است. ۲- در قدیم هر کس که اسبش زودتر از دیگر اسب‌ها شیهه می‌کشید، پادشاه می‌شد. ۳- بدبختی مثل گربهٔ سیاهی است که اگر از یک در بیرونش کنی، از در دیگر وارد می‌شود. ۴- آقای ایکس آگهی داد که مایل است با خواهران شکست‌خورده درعشق مکاتبه کند. ۵- پرنده‌ها، پروازشان را بر باد می‌دهند. ۶- امروز، تصادفاً هیچ‌کس هیچ‌کس را نکشت، تصادفاً…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۶)

کاریکلماتور (۱۶)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- خیلی‌ها می‌خواهند از دست فقر فرار کنند، اما او پایشان را زنجیر کرده است. ۲- آدم فاسدی می‌گفت که به فاسد شدن جسدش بعد از مرگ فکر می‌کند. ۳- عاشق پروانه‌ای هستم که تا کاملاً آمادۀ پرواز نشده، از پیله‌اش بیرون نمی‌آید.   ۴- در خواب، پرهای بالشم مرا در هوا پرواز دادند. ۵- سلمانی‌ها کسب و کارشان را مدیون موهای من و شما هستند. ۶- پدرش گفت: «روش خیلی زیاده»،…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۵)

کاریکلماتور (۱۵)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- نان گران شده است، دیگر مردم نانی پیدا نمی‌کنند که به نرخ روز بخورند. ۲- در مهاجرت، هویت آدم‌ها بزرگ‌ترین آسیب را می‌بیند. ۳- زمین، سیاره‌ای‌ست که سیل و طوفان و زلزله هر از گاه رشته‌هایش را پنبه می‌کند. ۴- رژهٔ مورچه‌ها بود که اولین مانور نظامی‌ جهان را شکل داد. ۵- به‌قدری به زیبایی‌ها توجه داشت که انگار پیر نمی‌شد. ۶- کنار گذاشتن او از میان دوستان، مثل حذف کردن…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۴)

کاریکلماتور (۱۴)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- هر سال پاروبه‌دوش‌ها جار می‌زنند «برف پارو می‌کنیم» تا بهار را از خواب زمستانی بیدار کنند. ۲- هیچ‌کس از زندگی جان سالم به در نمی‌برد. ۳- چون می‌ترسید رؤیا‌هایش واقعیت پیدا نکنند، ترجیح داد همچنان توی آن‌ها باقی بماند. ۴- می‌خواهد به‌خاطر«پروانه» هم که شده، شمع دلش همیشه روشن باشد. ۵- وقتی داشتم از او دور می‌شدم، ابر بالای سرم هم سایه‌اش را از سرم کم کرد. ۶- وقتی پیری می‌آید،…

بیشتر بخوانید

کاریکلماتور (۱۳)

کاریکلماتور (۱۳)

داود مرزآرا – ونکوور ۱- درخیال، محبوبش را در دریا به آغوش گرفت و رقصید، اما آب از آب تکان نخورد. ۲- خاطره‌اش چنان طوفانی بر پا کرد که زمان، رویش را به عقب برگرداند. ۳- زمان با او خوب تا نکرد، او هم افسار اسارتش را پاره کرد. ۴- زمان، مثل خودمان  ذره ذره قد می‌کشد. ۵- خبرنگاری که دنبال اخبار تازه بود، از طریق خبرهای کهنه تعقیب می‌شد. ۶- قطاری که به سفر می‌رفت،…

بیشتر بخوانید
1 2 3 4