بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در دلم دلشورهٔ عجیب و غریبی بود. از آن لحظههایی که هیچکاری نمیتوانی انجام بدهی و دور خودت راه میروی تا بلکه دلت آرام بگیرد، اما در آخر فایدهای نمیکند. انگار که داشتند تمام رختهای عالم را در دلم میشستند. روز قبلش به آرمین گفته بودم که دخترمان سارا را به مدرسه نفرستیم. آرمین هم ته دلش به این کار راضی بود. سه روز نگذاشتیم برود، اما در…
بیشتر بخوانیدزن، زندگی، آزادی
ایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ما تنمان را در پستوی خانه نهان نخواهیم کرد
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در باز شد و تا پدرم را دیدم خودم را در آغوشش انداختم و بلندبلند گریه کردم. پدرم پیشانیام را بوسید، و بهآرامی مرا به کناری کشاند تا با سرهنگ پلیس صحبت کند: «جناب سرهنگ، من میخوام اون کسی رو که چنین کاری با دخترم کرده، ببینم و تقاضای شکایت دارم.» سرهنگ هم که از آن حاجیهای متعصب تسبیحبهدست بود، دستی به ریشش کشید و به پدر فهماند…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایتهایی از ایران: هیچ ظلمی پایدار نمیماند
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور در میان ازدحام جمعیتی که برای خرید عید به خیابان آمده بودند، مانند قطرهآبی بودم در دریایی که داشت مرا در خودش غرق میکرد. یک ماه است که از زندان آزاد شدهام، هرچند که دلم پیش همبندیهایم مانده است. خدا را شکر کردم که هدفونم همراهم بود تا سروصدای بلند فروشندهها و نوازندههای خیابانی را که بساط شور و شادی فراهم کرده بودند، نشنوم. هنوز جای آن پنجهبوکسهایی…
بیشتر بخوانیدبازتاب ایستادگی بلندمدت و شرافتمندانهٔ مردم ایران
گزارشی از نمایشگاهِ Unveiling Honour در گفتوگو با شادی شادبهر، برگزارکننده و نمایشگاهگردانِ این نمایشگاه رسانهٔ همیاری – ونکوور طی روزهای آغازین سال نو، در تاریخهای ۲۱ تا ۲۳ ماه مارس، نمایشگاهی با عنوان Unveiling Honour در مرکز اجتماعات هنری و تفریحی راندهاوس (Roundhouse Community Arts and Recreation Centre) در مرکز شهر ونکوور برگزار شد. هدفِ این نمایشگاه، این بود که با بهنمایشگذاشتنِ آثار هنری هنرمندان ایرانی ساکن ونکوور، ضمن ارجنهادنِ ایستادگی درازمدت و شجاعانهٔ…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایتهایی از ایران: اینجا همیشه آبان است! زمان میگذرد ولی برای ما همیشه آبان است!
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور دنیا هنوز تمام نشده بود. جنگی بود تمامعیار! صدای تیر و گاز اشکآور و گاز فلفل و بمب صوتی، کر و کور و گیجم کرده بود، اما دنیا هنوز تمام نشده بود. ما دست در دست هم بودیم و دنیا با وجود جنگ تمامعیارش هنوز تمام نشده بود. جنگی تمامعیار بود، اما ما هیچ سنگر و خاکریزی برای پناه خود نداشتیم، هرچند دستانمان در دست هم بود؛ تنها…
بیشتر بخوانیدیادداشت سردبیر: مروری بر سال سختی که گذشت
سیما غفارزاده – ونکوور یادداشت سال گذشته در آستانهٔ نوروز را با این جمله آغاز کردم: «در آستانهٔ سالی دیگر ایستادهایم و با نگاهی به وقایع سال خورشیدی گذشته، گویی نه یک سال بلکه یک دهه را پشت سر گذاشتهایم.» اما حالا و یک سال بعد، تنها بهدلیل آنچه در شش ماه گذشته از سر گذراندهایم، یک دهه که جای خود دارد، همهٔ ما گویی قرنی را پشت سر گذاشتهایم… امسال نیز طبق سنت هرساله، در آستانهٔ…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایتهایی از ایران: بدون حجاب در تاکسی
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور تاکسی اول سوار تاکسی شدهام. چند روز پیش برای ماشینم تذکر حجاب آمد. پیامک داده بودند که اگر تکرار کنی، ماشینت توقیف میشود. خندیدم و گفتم هر چه میخواهید تذکر دهید. نهایتش این است که توقیفش میکنید. نهایتش این است که مجبورم ماشینم را در پارکینگ بگذارم و در این شرایط کمرشکن اقتصادی با تاکسی یا آژانس تردد کنم. اینهمه انسان جان عزیزانشان را از دست دادند. اینهمه…
بیشتر بخوانیدروز جهانی زن؛ برابری جنسیتی یا عدالت جنسیتی
سیما غفارزاده – ونکوور هشتم مارس، روز جهانی زن، یکی از مهمترین مناسبتهای سالانه در سراسر دنیاست، برای گرامیداشت دستاوردهای زنان در زمینههای گوناگون ازجمله اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، و نیز فرصتی برای آگاهیبخشی دربارهٔ حقوق زنان، و کنشهای سرعتبخشیدن به روند برابری و عدالت جنسیتی. روز جهانی زن برای اولین بار در سال ۱۹۱۱ جشن گرفته شد، و با وجود قدمتی بیش از صد سال، ما همچنان و بیتردید به این مناسبت سالانه نیاز…
بیشتر بخوانیدایران پس از مهسا – روایت شاهدان عینی: ما شنیدیم، آنها دیدند
بر اساس روایتی از ایران، پیادهسازی: ترانه وحدانی – ونکوور روبهرویش مینشینم و از خودم میپرسم آیا او واقعاً خودش است؟ همان جوان شریفی که صد روز پیش در مراسم چهلم یکی از کشتهشدگان اعتراضات اخیر به وحشیانهترین شکل ممکن دستگیر شد. زنش را چنان روی زمین کشیده بودند که لباسهایش پاره شده بود و جای سالم به تنش نمانده بود. کسی که آزارش به یک مورچه هم نمیرسید. پر از میل به زندگی و امید بود. پر…
بیشتر بخوانیدتقدیم به انسانیت
مهدی حبیبالله – ونکوور و آنگاه که مرگ را چون کودکی در آغوش خود فشردی، مرگ هم نزد تو آرام و خجل در کنج اتاق چشمهایش را بر زمین دوخت و از شرم گونههایش چون خونِ دویده در رگ آدمی، سرخ گردید و هرگز تا رفتنش سرِ خود به خجلت از حضورت بالا نیاورد. او نیز همراه با قَدَر قُدرتهای کاذب همچون بالُنی بادشده، در دستان کودکی بازیگوش با سوزنی به ضخامت روح بزرگت ـ در…
بیشتر بخوانید