پروژهٔ اجتماعی (۵۶) – آینۀ رؤیا در عکس

پروژهٔ اجتماعی (۵۶) – آینۀ رؤیا در عکس

مژده مواجی – آلمان ماسکش را که برداشت، لبخندی بر لبش نمایان شد. موهای بلندش را پشت سرش بسته بود و با چشم‌های آبی‌رنگش مشتاق کندوکاو در چهرۀ مراجعان بود. یک ساعتی می‌شد که پشت‌سرهم از مراجعان اداره‌مان عکس می‌گرفت. عکس‌هایی حرفه‌ای برای رزومه‌شان. او را به اداره دعوت کرده بودیم که در روز بازدید و معرفی پروژه‌های اجتماعی‌مان به عموم، یکی از نکات جذاب آن روز برای بازدیدکنندگان باشد. مراجعم را به اتاقی که برای…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۵۵) – زندگی با کهکشان اعداد

پروژهٔ اجتماعی (۵۵) – زندگی با کهکشان اعداد

مژده مواجی – آلمان مراجعم همیشه به کوچینگ شغلی‌ای که با من دارد، سر وقت می‌آید. تا حالا هیچ مشکلی برای گذاشتن وقت پیش نیامده است. او سر وقت به کارآموزی باغبانی می‌رود. جایی که او را معرفی کرده‌ام که تجارب کار در این رشته را در آلمان کسب کند. کاری را که با گل و گیاه باشد، با علاقه انجام می‎دهد.  سر وقت در کلاس زبان آلمانی برای مبتدیان مهاجری که خواندن و نوشتن را…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۵۴) – زن افغان؛ تشنهٔ یادگیری

پروژهٔ اجتماعی (۵۴) – زن افغان؛ تشنهٔ یادگیری

مژده مواجی – آلمان روز قبل همکارم روی میزم یادداشتی گذاشته بود. اسم و شماره تلفن مراجعی که به دفتر آمده بود و تمایل به گرفتن وقت ملاقات برای مشاوره با من داشت.  تا به ساعت دیواری بالای در دفترم نگاهی انداختم، صدای زنگ در محل کار شنیده شد. چند دقیقه‌ای به ۹ مانده بود. قرارمان ساعت ۹ بود.  ماسکش را که از روی صورتش برداشت، چهرۀ زن نسبتاً جوانی نمایان شد. سبزه‌رو با چشم‌های نافذ…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۵۳) – پارادوکس زندگی، مهریهٔ کیلویی، عرضه و تقاضا 

پروژهٔ اجتماعی (۵۳) – پارادوکس زندگی، مهریهٔ کیلویی، عرضه و تقاضا 

مژده مواجی – آلمان همکار آلمانی‌ام از در ورودی محل کار که وارد شد، مستقیم به‌طرف اتاق‌ کارم آمد. این‌جور مواقع می‌دانم که حتماً می‌خواهد موضوع هیجان‌انگیزی را برای من تعریف کند. کیفش را روی میز مشاورهٔ کنار در گذاشت و بی‌آنکه روی صندلی بنشیند به میز تکیه داد.  – دیروز بالاخره او را دیدم. برای خودش مردی شده است. نسبت به چند سال پیش خیلی بزرگ‌تر شده و تغییر کرده است. او مراجعم بود و…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۵۲) – زمان برای او، زمان برای آن‌ها

پروژهٔ اجتماعی (۵۲) – زمان برای او، زمان برای آن‌ها

مژده مواجی – آلمان نگاهی به یادداشت‌های روی میز کارم انداختم. یادداشت‌های کوچک زردرنگی که روی میز کارم چسبانده‌ بودم؛ کارهایی که قبل از مرخصی می‌خواستم انجام بدهم. از ایمیل‌ها شروع کردم. آن‌ها را نوشتم و فرستادم. یادداشت‌هایی را که مربوط به آن‌ها بود، از روی میز کندم. بعد به مسئول انجمن زنان افغان در هانوفر زنگ زدم تا با یکدیگر برنامۀ ملاقات بگذاریم. او در مترو بود و صدایش در شلوغی به‌خوبی به گوش نمی‌رسید….

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۵۱) – هم‌زبان با گیاهان

پروژهٔ اجتماعی (۵۱) – هم‌زبان با گیاهان

مژده مواجی – آلمان مراجعم همیشه آن‌قدر باعلاقه از کشت گیاهان، میوه و سبزیجات صحبت می‌کند که او را برای کار باغبانی مناسب دیدم. کاری که هم توانایی انجامش را دارد و هم به او روحیه می‌دهد تا در جامعۀ آلمان زندگی بهتری برای خود و خانواده‌اش فراهم کند و وابسته به کمک مالی دولت نباشد.  همراه با او از اتوبوس پیاده شدیم. از خیابان‌ها یکی بعد از دیگری گذشتیم تا به انجمنی برسیم که کارش،…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۵۰) – دنیایی از کوچنده‌ها

پروژهٔ اجتماعی (۵۰) – دنیایی از کوچنده‌ها

مژده مواجی – آلمان صبح زود سوار بر دوچرخه خیابان‌ها را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشتم تا به محل کارم برسم. نسیم ملایم و خنکی می‌وزید و به‌طور مطبوعی به دورم می‎پیچید. روبرویم از دور مردی را دیدم که در پیاده‌رو، کنار مسیر دوچرخه ایستاده و با دست راستش اشاره می‌کند که نگه دارم. نزدیکش که رسیدم، نگه داشتم. مردِ بلوند تنومندی بود که یک کوله‌پشتی آبی‌رنگ بزرگ برزنتی حمل می‌کرد و تی‌شرت و…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۴۹) – سایۀ شوم داعش

پروژهٔ اجتماعی (۴۹) – سایۀ شوم داعش

مژده مواجی – آلمان تا به‌حال او را ندیده‌ام، اما به‌عنوان پدر و همسر در تمام جلسات کوچینگ شغلی‌ای که با دختر و همسرش دارم، حضوری نامرئی اما محسوس دارد. مسیر گفت‌وگو به‌نحوی به سمتی کشیده می‌شود که صحبت از او به‌میان می‌آید. از سخت‌گیری‌هایی که در خانه روی همسر و دختر مطلّقه‌اش دارد.  دخترش، مراجعم، صبح پسرش را که در مهدکودک می‌گذارد، به جلسه می‌آید. با جثۀ کوچکش روی صندلی روبرویم می‌نشیند، چشم‌های سبزرنگش را…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۴۸) – به پریشانی افغانستان

پروژهٔ اجتماعی (۴۸) – به پریشانی افغانستان

مژده مواجی – آلمان ساعت یازده صبح وقتِ کوچینگ شغلی داشت. زنگ درِ محل کار را که زد به پیشوازش رفتم. در را باز کردم، در حین احوالپرسی دست‌هایش را با مایع ضدعفونی‌کننده که کنار در گذاشته شده بود، تمیز کرد و بعد با هم وارد اتاق کارم شدیم. چهرهٔ سبزه‌رویش را که ذره‌ای شادابی در آن دیده نمی‌شد، ریش کوتاه سیاهی پوشانده بود که تک‌و‌توکی هم موهای سفید در آن به چشم می‌خورد. از چشم‌های…

بیشتر بخوانید

پروژهٔ اجتماعی (۴۷) – درِ باز خانواده و رفاقت 

پروژهٔ اجتماعی (۴۷) – درِ باز خانواده و رفاقت 

مژده مواجی – آلمان برگه‌ای را روبرویش روی میز گذاشتم. کنار آن چسب و بریده‌های کوچک کاغذی که طرح‌های مختلفی رویشان کشیده شده بودند؛ طرح‌هایی که نشانگر خانواده، رفاقت، تفریح، پول، مسافرت، تفریح، تغذیه،… بودند. برنامۀ کوچینگ شغلی‌مان این بود که بریده‌های کوچک کاغذی را به ترتیب ارزشی که در زندگی‌اش دارند، روی کاغذ بچسباند. اول از همه، طرح خانواده توجهش را جلب کرد. آن را برداشت و روی کاغذ چسباند.  مادر کُرد عراقی که شش…

بیشتر بخوانید
1 5 6 7 8 9 19